
اینم از این قسمت نظرات فراموش نشه اخر تست میگم عکس عکس کیه
توی کتاب نوشته بود که این قدرت یکی از قدیمی ترین قدرت هایی هستش که کشف شده ( شیشمین قدرت کشف شده) داشتم ادامشو میخونم که کای دستش رو اندخت دور کمرم و کشیدتم به طرف خودش بهش نگاه کردم اونیکی دستش رو گذاشت روی دستم و با نگشت اشارش خیلی اروم به یکی اشاره کرد جوری که فقط خودم ببینم و اروم در گوشم گفت اون یه ادم کش حرفه ای هستس اروم گفتم پس چرا تا الان متوجه من نشده گفت برای همین به خودم چسبوندمت که متوجه نشه انسانی با اینکه نفهمیدم اروم گفتم اها ?و دوباره سرم رو انداختم پایین توی کتاب ادامه نوشته بود این قدرت دارای انرژی بالایی هستش قابلیت ها : گرفتن انرژی ( از تمام موجودات یا اجسامی که در خود انرژی دارند ) دادن انرژی ( مثل مورد قبلی فقط برای تمامی اجسام) سرعت نور - جابه جایی و..... که دیدم یکی داره بعدجور بهم زل میزنه ? اروم برم رو اوردم بالا همونی بود که کای گفته بود ادم کش هستش?
بدجور ترسیدم ? اروم زدم به کای کای سرش رو اورد بالا و متوجه شد و گفت خوب بهتره دیگه بریم? دستم رو گرفت و خیلی طبیعی رفتیم به طرف در خروجی ! که یکی از اون پشت گفت هی اقا!! اها!! یکی گفت ساکت!! همونی که صدا کرده بودمون سوان سوان اومد به طرفمون کای دستم رو محکم گرفت و با سرعت به طرف در خروجی بردتم از اونجا اومدیم بیرون ولی اون یارو هم دنبالمون اومد کای گفت کلارا فقط بدو !! گفتم باشه و به طرف خارج از جنگل رفتم همون موقع به پشت سرم نگاه کردم و تا اومدم جلوم رو نگاه کنم خوردم به یکی اون محکم گرفدتم اروم اومد عقب اونا خوناشام بودم ولی لبخند میزدن یکیشون دستش رو کرد لای موهام و گفت تو چقدر به نظر خوشمزه میای تا اومدم بدوم به طرف عقب اونیکیشون از پشت دوتا دستام رو گرفت و گفت خوب به نظرت این خوشگله برای چند روز مهمون ما میشه? گفت حداکثر یک روز? همون موقع بود که کای رسید? و گفت هی اون شام منه ? اون دوتا گفتن هرکی زود تر پیداش کنه مال اومد میشه ما زود تر پیداش کردیم گفت فکر نکردید داشته از دست کی فرار میکرده؟ یکیشون با خنده گفت نکنه داشتی از دست کای فرار میکردی؟ گفتم کای کیه؟? گفت همون اقایی که جلوت وایساده گفتم آره? ولم کرد و گفت قبوله برای خودت سریع دویدم توی بغل کای یکیشون گفت خوب انگاری فرار نمیکردی?
کای سریع بغلم کرد و بردتم به هر طرفی که تونست ، خیلی سریع داشت حرکت میکرد آخر دم یکی از کلبه ها گذاشتم و گفت برو و پنهان شو اونا با من و بعد سریع زد به در اون کلبه یکی در رو باز کرد و منو یهو کشید داخل کلبه کای هم سریع رفت اون کسی که منو کشید منو توی بغل خودش نگه داشت من میخواستم برم به کمک کای ولی اون نمیزاشت چرخیدم و دیدم اون کیمه!! گفتم کیم من ...من میخوام برم به کای کمک کنم نمیتونم همینجا بشینم و نگاه کنم کیم گفت همین که میخوای کمک کنی کافیه گفتم نه کای ممکنه آسیب ببینه !! گفت من از کای قوی تر تو عمرم ندیدم ولی اگه خیلی اسرار داری من مدیم کمکش ولی تو باید همینجا بمونی
هیچی نگفتم کیم گفت انجل نزار بیاد بیرون !! و بعد سریع دوید بیرون چشمم به در بود انجل دستش رو گداشت روی شونم و گفت نگران نباش خودشون حلش میکنن گفتم امیدوارم گفت دو به دو دیکه چیزی نیست درضمن کای خیلی قویه! گفتم دو به دو نیستن سه به دو هستن گفت این که بهتره ! گفتم حریف ها سه تا هستن نه اونا? گفت خوب من به اونا اعتماد دارم عجیب بود با اینکه هوا حالت افتابی داشت یهو ابر شد و شروع به بارون بارید کرد ? خواستم برم بیرون که انجل دستم رو گرفت و گفت کیتی لطفا این کارو نکن ! سرم رو انداختم پایین و گفتم باشه? نشستم روی صندلی و بعد انجل رفت به طرف یکی از صندلی های دیگه منم مثل جت از خونه زدم بیرون
زیر بارون یکم احساس بدی داشتم به دستام نگاه کردم همون یه حالت برق توشون بود خیلی تعجب کردم ? گفتم من که الان یه انسانم پس اینا چیه گفتم بیخیالش کلارا تو میتونی از قدرتت استفاده کنی هر کاری کردم نشد گفتم عجله کن....بدوووو .. .بجنب.. که هیچی نشد نمیدونم چی شد ولی سرعتم خیلی زیاد شد جوبی که سرعتم از کیم هم بیشتر شده بود آخه از کنار کیم رد شدم ازشم جلو زدم? نتونستم سرعتم رو کنترول کنم و انقدر سرعتم زیاد شد که انگاری یک باری دوز زمین چرخیدم اخه همه جارو با سرعت دیدم? ولی بالا خره تونمستم خودمو نگه دارم ولی جای خوبی نگه نداشتم اخه کنار برج ایفل بودم? گفتم ااااا اشتباه شد? سریع برگشتم به جای قبلیم و رفتم پیش کای ؛
کای گفت کلارا؟!! تو چجودی انقدر سریع اوندی؟ که کیم تازه رسید ? گفتم بعدا میگم دست خودم نبود برق توی دستام جمع شده بود موهام دوباره طوسی شده بود دستام رو نگاه کردم گفتم جالب شد و زدم اون دوتارو پورد کردم? که سومیشون از راه رسید اینم از شانس من قدرتم محو شد? گفتم اه بیخیال پسره گفت خوب انگاری یه نیمه برای شام داریم? کای گفت مگر اینکه خوابشو ببینی کیم هم پشت سرش رفت اون پسره یه کای کرد که اصلا کای و کیم یا حتی یکی از برگ های درختا هم نمیتونست بهش بخوره یه چیز نامرئی بود! اومد به طرف من کای به طرفش اتیش هرچیزی که تونست رو پرت کرد ولی هیچکدوم بهش نخورد
اومد طرف من کیم فاصلش از من کم تر بود اومد جلوش ولی اون پسره دست بردار نبود نميدونم چی شد ولی تصویر برام برای پنج ثانیه سیاه شد وقتی دوباره تونستم ببینم کیم روی زمین افتاده بود اومدم برم به طرف کیم که اون پسره دور کمرم رو محکم گرفت و کشیدتم به طرف خودش کای تا خواست بیاد هم بازم نتونست خودمم مثل مجسمه نموندم? هی دستش رو سعی کردم از خودم جدا کنم ولی مثل چسب بهم چسبیده بود با اونیکی دستش موهامو گرفت و باهاشون سرم رو گشید عقب دیگه کاملا به گردنم دسترسی داشت ? کای اومد جلو پسره گفت اگه یک قدم دیگه بیای جلو کارش رو تموم میکنم هی لحظه موهامو بیشتر میکشید دستام رو گداشتم روی سرم و دست اون پسره رو گرفتم که انقدر موهام کشیده نشده ? کای هی ریز ریز داشت میومد جلو گوش منم دقیقا کنار دهن پسره بود که پسره داد زد انگاری دوست پسرت دوست داره زود تر از شرت خلاص بشه بزار کارش رو راحت تر کنم که یهو
گردنم رو محکم گاز گرفت جوری که چشمام رو بستم و مثل چی جیغ کشیدم کای و کیم سریع اومدن به طرف پسره من بدنم شل شد و افتادم روی زمین تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که فقط نفس بکشم و چشمام رو باز نگه دارم? همه چیز داشت برام تار و تار تر میشد یه چیز ساله مانندی رو میدیدم که هر لحظه داشت بهم نزدیک و نزدیک تر میشد اون یه صورت داشت میتونستم چشماشو ببینم روی صورتش دوتا خط قرمز داشت و از گوشاش نور میود دیگه انقدر همهچیز برام تار شد که کلا دیگه چیزی ندیدم وقتی چشمام رو باز کردم توی یه اتاق روشن بودم کای کنارم نشسته بود و کیم و انجل هم داشتن با یه دختر که نمیشناختمش حرف میزدن کای چشماشو بسته بود و دستش روی تختی بود که من روش بودن کلا زندگی فلاکت باری دارم? هر دفع یجام زخم میشه? یا یه چیزیم ميشه? دست کای رو گرفتم یهو سرش رو اورد بالا لبخند زد گفتم چی شده؟ ما کجاییم؟
کای گفت خونه یه نفر گفتم کی؟ گفت نمیدونم ولی هرکسی که هست آدم خوبیه چون زندت کرد اروم از سر.جام بلند شدم دیگه قلق بلند شدن دستم اومده بود? حواسم اصلا نبود و دستم رو محکم گذاشتم روی گردنم که از درد گفتم آخخخخ اخه ابن چه کاری بود که تو کردی? کای خندید که اون دختره برگشت گفتم هی تو همونی نیستی که گوش وسط حرفم پرید و گفت اره همونم و گوشواره هام توی شب روشن میشن گفتم چجوری؟ گفت جادویین ! گفتم اها و بعد گفتم ممنون گفت بابت؟ گفتم نجاتم? لبخند زد و گفت خواهش فقط از جادو استفاده کردم? گفتم بازم ممنون دوباره دستم رو گداشتم روی گردنم و دوباره گفتم اخخ? ای خداااااا? گفتم حالا چشکلی شده؟? کای گفت چی؟ گفتم گردنم؟ گفت چیز خاصی نیست فقط دندونای نیش یارو خیلی کلفت و بلند بودن برای همین یه دوتا زخم اندازه نخد و عمیق روی گردنت ایجاد شده!
گفتم چی؟؟؟ چقدر بزرگ؟? گفت دستت رو بده بعد به طرف انگشت کوچیکم اشاره کرد و گفت به اندازه سر این انگشتت!! گفت واقعا؟? گفت اره ولی نگران نباش ردش زود میره ما حدودا هممون یک بار توسط یک نفر اینجوری گاز گرفته شدیم و بعد به گردن خودش اشره کرد و گفت ببین یه تیکه از گردنش به اندازه یه نقطه یکم درشت رنگش تیره تر شده بود گفتم تا حالا ندیده بودمش? گفت پس بدون ردی ازش نمیمونه? گفتم باشه? کای بغلم کرد و گفت کلارا برای چند ساعت فکر کردم از دستت دادم? گفتم منم وقتی توی کلبه گداشته بودیم همین حس رو داشتم? همه اونا رفتن از اتاق بیرون و فقط منو کای توی اتاق بودیم ? که!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام من کاربر جدیدم ممنون میشم که حمایتم کنی
خوب بود
چرا تست چی حرف ربط ولی رو نشون نمیده
داستانات عالی اند
فقط یک سوال پدر مادره کلارا همین جور نشستن وهیچ کاری نکردن به نظر من توی قسمت بعدی یه دلیلی براش بیار
داستانت عالی هست به داستان منم یه سری بزن دختر خون اشام
سلام بهار جان داستانات عالین تورو خدا پارت بعد رو بزار
و یه سوال چطوری عکساتو درست میکنی
سلام راستی تو گفتی که این دختره خیلی مهمه این که کاری نکرد ؟؟؟
راست این بابا مامان کیتی مگه مردن هیچ نیستن که؟؟؟؟؟
دوستان میخوام قسمت 19 رو به شکل درخواستی درست کنم هر کسی نظری داره بگه بهترین نطر رو توی داستان تاثییر میدم پس شانستونو از دست ندید ♥ تا روز شنبه 99/8/3 وقت دارید♥
بهار، عزیزم من یه نظر گزاشتم ولی نمیدونم چرا ناپدید شد.??
ببین عزیزم من داستانت رو خیلی دوست دارم و اصلا دلم نمیخواد ازش ایراد بگیرم خب خودمم خیلی وقته نویسندگی میکنم اما این اولین باره جایی میزارم که کسی اون رو بخونه، دوست دارم تو هم داستانم رو بخونی و نظر بدی، اما انتقاد من از داستانت اینکه همش کلارا رو دانشمندان میگیرن و به صورت معجزه آمیزی نجات پیدا میکنه، برای همین بنظر من از این ایده فاصله بگیر و روی ایده های نو تمرکز کن، ببین داستانت خیلی شخصیت های اصلی مثبت داره، بهتره این دختری رو که تازه وارد داستان کردی یه دختر مرموز نشون بده، این دختر میتونه عاشق کای بشه و در واقع یه رقیب عشقی برای کلارا باشه، من دوست دارم داستان رو از قلم خودت بخونم برای همین یه ایده کلی دادم، هر طور خودت دوست داری داستانت رو پیش ببر.
میدونم عزیزم، منظورم از رقیب عشقی این نبود که کای عاشق اون دختره که?? معلومه که کای عاشق کلاراست... منظور من اینکه اون دختره عاشق کای بشه و برای کلارا نقشه بکشه، تا یکم داستان هیجانش بیشتر بشه، ایده های نو همیشه هستن??
وای خیلی جالب و هیجانی شد ادامه بده حتماً ???☺️?
فقط خواهشا چیز اونجوری مثل قسمت 25 Miraculous نگید ♥