رویای من 💜 ( ۱۰ )

اومد وایساد رو به روم و خیلی جدی نگام کرد بر عکس همیشه ، این بار با دیدن قیافه اش خندم گرفته بود ، سعی کردم خودمو کنترل کنم ، اگر می خندیدم ممکن بود ناراحت بشه . لبامو جمع کردم که نخندم و چال لپم نمایان شد . یهو شنیدم با صدای خیلی آروم گفت : چه .... چه چال لپ کیوتی داری . وای خدایا اشتباه شنیدم یا 😍🥺 .... یا نداره قطعا توهم زده بودم 🤔 داشتم سکته می کردم ، پرسیدم : با ..... من بودی ...‌ جیمین شی ؟ جیمین : ولش کن . بیا شروع کنیم .

منم در حالی که از شدت ذوق مثل دیوونه ها دهنم باز بود ، دوربینمو تنظیم کردم و شروع کردم عکس گرفتن . داشتم عکسا رو میدیدم که متوجه شدم میکروفونش از زیر کت تو عکسا معلومه . به اطراف نگاه کردم که یکی از کارکنارو صدا کنم تا بیاد درستش کنه ، اما همه مشغول بودن . مجبور شدم برم جلو ....

نگاش کردم ، اولین باری بود که از اون فاصله می دیدمش .قبلم داشت از جا درمیومد . هم هیجان داشتم هم از خجالت در حال ذوب شدن بودم . _ جیمین شی .... اگه اجازه بدین ، میکروفونتون رو درست کنم . سری تکون داد و من میکروفونشو جا به جا کردم ، همینطور در حال درست کردن بودم که حس کردم یه چیزی به پام برخورد کرد . سرمو آوردم پایین که ....

با یه گربه مواجه شدم و از اونجایی که فوبیا دارم و گربه ها از هزار کیلومتری منو می ترسونن .... ناگهان میکروفون از دستم ول شد و جیغ زدم . بد تر اینکه .... در حال جیغ زدن رفتم پشت جیمین و لباسشو محکم با دستام گرفتم . جوری پریدم پشتش که نزدیک بود بیفته . چشمامو بستم و گفتم : جیمین شی ، خواهش می کنم دورش کن . حس کردم جیمین داره تکون می خوره ، چشمامو باز کردم دیدم داره ریز ریز می خنده ....

به بازوش زدم و گفتم : جیییییمین شی یاااااا ، من واقعا می ترسم ، هاجییییمااااا .... جیمین آروم گربه رو دور کرد و بعد برگشت سمت من و با همون خندش که سعی داشت کنترلش کنه گفت : رفتش ، نگا کن کاملا از ساختمون رفت بیرون ، آروم باش و نترس دیگه . یه نفس عمیق کشیدم ولی هنوز تپش قلب داشتم . یه دفه جیمین اومد نزدیک تر و خم شد ....

اینم پارت ۱۰ :) برین صفحه ی بعد یه سوال دارم 💜

بچه ها اگه بخوام داستان دیگه ای رو بنویسم دوست دارین شخصیتش کدوم یکی از پسرا باشه ؟