های انجلز امیدوارم حالتون خوب باشه من برگشتم بعد از مدتها بابت غیب زیادم معذرت میخوام ولی ممنونم که تا الان صبر کردید امیدوارم از این پارت هم خوشتون بیاد
با احساس خوردن نور به چشمام کلافه پتو رو خودم کشیدم اما با صدای رو مخ هیستون چشمام باز کردم بهش نگاه کردم:(چرا همش باید من بیدار کنی برو اون صاحاب رو مخی که انقدر ازش میترسی بیدار کن )
که اون زوزه ای کشید دستم با دندونش قفل کرد دمش تکون داد
:(هیستون مثل اژدها میمونه ولی نیمه سگ و اژدها هستش و خیلی کوچیک تر از اژدهاعه و این تخیلیه خودم از خودم در اوردم'-')
کلافه بلند شدم به اشرافن نگاه کردم که ساعت ۳ نشون میداد هوفی کشیدم به هیستون نگاهی انداختم گفتم:(کلا ۵ ساعت خوابیدم) بعد اونم دستم ول کرد با تک سرفه ای اشرافنم آتیش زد
پوکر بهش نگاه کردم به اشرافنی که حالا پودر شده بود نگاه کردم:(این چهارمین اشرافنی بود که نابودش کردی تو یه قاتلی اینو میدونستی؟)
که اونم بدون اینکه توجه ای بکنه به سمت بیرون اتاق قدم برداشت بعد رفت
به اشرافنی که رو میزم بود نگاه کردم:(هاف داشتم بهت عادت میکردم)
سطل اشغال برداشتم و اشرافن پودر شده رو تو سطل ریختم
(اشرافن نوعی گیاهه که تو سرزمین نارن به جای ساعت استفاده میشه که مثل ساعته و عقربه داره و حرکت میکنه و این هم واقعی نیس *میدونم خیلی تخیلیم*)
بعد لباسم عوض کردم سمت سالن غذا خوری حرکت کردم که با دیدن لوسیفر و جیمین لبخندی زدم که لوسیفر با دیدنم از رو صندلی پایین اومد با پاهای کوچیکش به سمت من دوید منم با رسیدنش اونو بغلم گرفتم چرخوندمش که خنده ای کرد و بوسه ای رو گونم زد و گفت:(بعد از ظهر داداشیم بخیر)
که لبخندی بهم زد منم لبخندی زدم و گفتم:(مرسی)
بعد به سمت میز حرکت کردم با گذاشتن لوسیفر رو صندلیش خودمم رو صندلی نشستم به جیمین که مثل همیشه درحال خوردن بود نگاه کردم و گفتم:(امروز ساعت چند میریم پیش اجوما؟)
اونم سرش آورد بالا گفت:(ساعت ۵ میریم)
منم سرم تکون دادم با به یاد آوردن هیستون به جیمین نگاه کردم و گفتم:(راستی اون هیستون رومخه لطفا وقتی میخوای بیای بیرون از اتاق ببندش که نیاد اتاقم)
کهاونم خنده ای کرد و گفت:(خودم بهش گفتم بیاد)
منم رو مخی نثارش کردم و گفتم:(جبران میکنم)
که لوسیفر گفت:(داداشی سر قولت هستی دیگه؟)
منم سرم تکون دادم و گفتم:(فقط این چند روز سرم شلوغه وقتی سرم خلوت شد باهم میریم)
اونم لبخندی زد و سرشو تکون داد که جیمین گفت :(چه قولی؟)
که منم گفتم:(اگه نیاز بود بهت میگفتم)
که با تموم شدن حرفم جیمین چشم غره ای رفت و با گفتن باشه بلند شد با گفتن نوش جان از سالن خارج شد بعد از اون لوسیفر رفت تا پیش مربیش بره منم تصمیم گرفتم به کاخ پیش گوی برم
(کاخ پیش گوی جایی که چند ساعت آینده رو نشون میده)
با رسیدنم به دروازه کاخ به فرشته پیری که همیشه میدیدمش نگاه کردم که اونم با تکون دادن سرش دروازه رو باز کرد
وارد کاخ شدم به سمت رود همیشگی حرکت کردم که با دیدن پیرزنی به سمتش حرکت کردم که با دیدن من لبخندی زد و گفت:( انگاری که خیلی کنجکاوی)
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
داستانات عالیننننن
پس پارت بعد رو نمیزاری😔💔
اجی من عاشق داستانتم😍
لاولی پارت بعد چی شد ؟؟؟
عرررررر داستانات خیلی خوبن چند وقت گمشون کرده بودم با بدبختی پیداشون کرذم😐☕
خیلییی عالیی بود
مرسی لاو:)♡