
سیلام دوستان اومدم با پارت ۴ شگفتی رنگ ها🤘 خب برید بخونید امیدوارم که لذت ببرید😁😁😁💜💙💚💛🧡❤
بچه ها قبل شروع من توی پارت قبل،آخر داستان گفتم توپ رفت توی کلاس فارسی در صورتی که یادم رفته بود ناکیا مثلا خارجیه،و خب خارجی ها هم فارسی ندارن که😂💔برای همین "فارسی"رو به " تاریخ" تغییر میدم😁😁😁خب برید داستانو بخونید 😐👇 از زبون ناکیا: وقتی توپو از کیفم دراوردم که به نادیا و ساپری نشون بدم،از دستم افتاد و قل خورد و رفت توی کلاس بغلی که بچه های کلاس چهارم توش کلاس تاریخ داشتن. نمیدونستم چیکار کنم. برم برش دارم...آخه اینجوری ممکن بود معلمشون چون وسط درس کلاسشونو بهم ریختم دعوام کنه... همین طور که داشتم با خودم فکر میکردم که چیکار کنم،ساپری گفت: من میارمش من از فکرم اومدم بیرون و بهش گفتم:آا چی نه نه نه ممنون خودم میارمش😅😅😁😁 رفتم توی کلاس تاریخ--> با این که درش باز بود در زدم که بفهمن من اومدم دنبال چیزی بگردم. وقتی رفتم تو خانم فرنا تراسون گفت: سلام ناکیا،کاری داشتی؟( خانم فرنا تِراسون یه خانم خوشتیپ با موهای بلوند و چشمهای قهوه ای هست که مهربونه ولی خیلی زود عصبانی میشه و البته با کلاسه) من گفتم:اممم...راستش بله من اومدم که..آم...وسیله ای که اینجا گمش کردم بردارم. خانم تراسون گفت باشه و منم زیر میز بچه ها دنبال توپ(میلوی) گشتم
وقتی پیداش کردم خیلی خوشحال شدم و وقتی که برش داشتم و خواستم از رو زمین بلند بشم سرم خورد به میز 🥴😅😂 بعدش خوشحال و با خیال راحت از کلاس رفتم بیرون و برگشتم به کلاس خودم که دیدم هیچکس توی کلاس نیست گفتم حتما رفتن زنگ تفریح برای همین منم خوراکیمو از کیفم دراوردم و رفتم پایین توی حیاط. ولی هیچکس اونجام نبود!😳 دوباره برگشتم کلاس علوم که چشمم خورد به ساعت کلاس...ای وای! یادم افتاد که این زنگ کلاس کامپیوتر داریم. کیفمو برداشتم و بدو بدو رفتم طبقه ی بالا توی کلاس کامپیوتر. به معلم کامپیوترمون،خانمِ رایا والِن( یه خانم خیلی مهربون و آروم،با موهای قهوه ای و چشمهای مشکی.) گفتم: سلام،ببخشید که دیر اومدم خانم. خانم والن،از اونجایی که خیلی مهربونه،گفت: اشکالی نداره عزیزم،زیادم دیر نکردی. من هم گفتم ممنون و رفتم سرِجام پشت میز کامپیوترم کنار ساپری نشستم.
ساپری گفت: کجا بودی؟ کلی دنبالت گشتم. منم بهش گفتم: منم کلی دنبال شماها گشتم. ساپری خندید و بعدش منم خندیدم. خوشبختانه امروز برای کامپیوتر فقط باید نقاشی میکشیدیم😚 من داشتم خودمو توی لباس ابر قهرمانی میکشیدم که سارا مارِن،بهترین دوست نادیا،توی کامپیوتری که داشت باهاش کار میکرد یه چیزی نشونم داد و گفت: ناکیا اینجارو ببین اون توپی که توی دستت بود کشیدم. آخه خیلی قشنگ بود. خوب شده؟( سارا برعکس خود نادیا خیلی مهربونه. چشمهای قهوه ای تیره و موهای قهوه ای سوخته داره. زودرنجه و البته خوش خنده.) منم بهش گفتم: خیلی قشنگ شده! ولی به نظرم رنگشو یکم تغییر بدی جالب تر میشه.{ باید یه چیزی می گفتم که با توپ جادویی من فرق کنه دیگه😅😁} سارا گفت: خب،مثلا چه رنگیش کنم؟ گفتم: نمیدونم،مثلا...رنگ مورد علاقت چیه؟ گفت: مشکی و صورتی گفتم: خب! توپ رو مشکی کن و قلب وسطش رو صورتی. یا برعکس! گفت: فکر خوبیه،ممنون.
بالاخره نقاشی خودم توی لباس ابر قهرمانیم کامل شد. خیلی باحال شده بود! همه ی بچه ها حتی نادیا خیلی از نقاشی من خوششون اومده بود. ساپری گفت: با اینکه نقاشی کردن توی کامپیوتر سخته،ولی خیلی عالی شده. منم گفتم: آره موافقم،سخته. ممنون💕 خانم والن هم به همه نقاشی هامون نمره داد و من بالاترین نمره رو گرفتم. هورا🥳 ♡=♡=♡=♡=♡=♡=♡=♡=♡=♡= زنگ ناهار شد و باید میرفتیم طبقه ی پایین کلاس کامپیوتر،یعنی ناهار خوری. اما دیدیم هیچ کس به غیر از خانم ایمینسون که داشت کیفشو جمع و جور میکرد توی ناهار خوری نبود. خانم ایمینسون گفت: امروز ناهار رو توی حیاط میدن. زود باشین تا دسر تموم نشده برین پایین برای ناهار. ما از خانم ایمینسون تشکر کردیم و سریع رفتیم طبقه ی پایین توی حیاط.
همه ی بچه ها، دوتا آشپز های مدرسه و ناظر مدرسه توی حیاط بودن. آشپز های مدرسه داشتن غذاها و دسر هارو بین بچه ها پخش میکردن. بچه ها دونه دونه غذا هاشونو میگرفتن و میرفتن روی سکو ها میشستن که ناهار بخورن. غذای امروز ماکارونی بود🍝و دسر هم ژله بود🍮 و برای نوشیدنی هم لیموناد🍹 میدادن😋 من و ساپری هم رفتیم و غذامونو گرفتیم و بعدش دنبال جا برای نشستن گشتیم. همه ی سَکو ها اِشغال بود. ولی یه جا پیش نادیا و سارا خالی بود. من یکی که اصلا دلم نمیخواست پیش نادیا بشینم. ولی دیگه مجبور بودیم برای همین رفتیم نشستیم و شروع کردیم به غذا خوردن.🍽 همه داشتن با لذت غذاشونو میخوردن که یهو...

برقا قطع شد. البته ما که توی حیاط بودیم ولی از اونجایی که معلم ها توی اتاق معلمها ناهار میخوردن،و به ما خبر دادن فهمیدیم. من که خوشحال شدم چون گفتم حتما اینجوری دیگه کلاس نداریم😁😂 ولی اینطوری نبود... قرار نبود درس نخونیم. و البته قرارم نبود بخونیم. چون هممون دیدیم یه آدم عجیب که شبیه آدم ها نبود چون رگهاش الکتریکی بود،یعنی درست شبیه الکترو در مرد عنکبوتی، داشت کل مدرسه رو بهم میریخت. همه به غیر از من داشتن فرار میکردن و جیغ میکشیدن. فهمیدم که اون برق رو قطع کرده... حتما یه ابر شروره! باید یه کاری میکردم... تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که برای اولین بار تبدیل بشم و با یه شرور واقعی بجنگم. سریع رفتم توی دستشویی که تبدیل بشم ولی یادم اومد که میلوی گفته بود برای اولین تبدیلم باید با یه ماژیک بنفش روی دستم خط بکشم نمیدونم چرا باید همچین کار بیخودی کنم😐😂 خوشبختانه همیشه یه ماژیک بنفش توی جیبم دارم. سریع ماژیک رو از توی جیبم در اوردم و روی دستم کشیدم و گفتم: برای نجات دنیا قدرت بنفش رو بدست میگیرم! تا این جمله رو گفتم چیزهایی مثل رنگ کل بدنم به غیر از سَرَم رو پوشوند و تبدیل به یه لباس جذب و راحت شد و یه نقاب روی صورتم ظاهر شد (درست مثل نور هایی که موقع تبدیل شدن مرینت بدنشو میپوشونن و تبدیل به لباس لیدی باگ میشن.) خودمو توی آینه دستشویی نگاه کردم. واقعا خیلی خفن شده بودم! دقیقا شبیه نقاشی خودم توی لباس ابر قهرمانی که توی کامپیوتر مدرسه کشیده بودم شده بودم! یه کمربند مشکی داشتم که توش یه شلاق بنفش شبیه یویو بود.شلاقه یه دسته میله مانند داشت که نقره ای بود و وسطش یه ⚔ کوچیک و بنفش و نورانی داشت. و سر شلاق هم یه کم گرد و ریز و کوچولو بود و توش سوراخ بود. باید میرفتم و میجنگیدم تا کل مدرسه رو نابود نکرده بود ولی هنوز بلد نبودم با شلاق کار کنم. ولی چاره ی دیگه ای نداشتم. ( بچه ها لباس و ظاهر ناکیا دقیقا مثل عکسیه که روی تست گذاشتم و این عکس رو خودم درست کردم. الان برای این که بهتر ببینین لباسش چه شکلیه عکس رو توی این اسلاید گذاشتم.)
از زبون خودم😁چند دقیقه قبل،موقعی که ناکیا رفت تبدیل بشه. از زبون مارک: وقتی اون شروره داشت مدرسه رو بهم میریخت من گفتم که باید تبدیل بشم و شکستش بدم. سریع رفتم طبقه ی بالا توی کلاس ریاضی که از توی کیفم یه ماژیک آبی برای اولین تبدیلم بردارم. آخه واسه چی باید با ماژیک روی دستم خط بکشم؟ به نظرم خیلی کار بیخودیه. ولی مجبور بودم برای همین یه خط روی دستم کشیدم و گفتم: برای نجات دنیا قدرت آبی رو بدست میگیرم! خودمو توی آینه کلاس نگاه کردم. خیلی باحال شده بودم! یه لباس آبی خفن داشتم و سلاحم یه چیز شمشیر مانند آبی بود که یه دسته مشکی داشت. نمیدونستم چجوری باهاش کار کنم. ولی مجبور بودم قبل از اینکه ابر شروره مدرسه رو بترکونه دست به کار بشم. برای همین رفتم باهاش بجنگم که دیدم یه دختر با لباس بنفش و یه شلاق داره باهاش میجنگه. انگار تازه وارد بود مثل من.ولی کارش بدم نبود. منم رفتم با شروره بجنگم. جنگیدن باهاش خیلی سخت بود. از زبون ناکیا: همونطور که داشتم با شروره میجنگیدم دیدم یه پسر با لباس آبی که یه سلاح شمشیر مانند دستش بود بدو بدو اومد که با شروره بجنگه. گفتم حتما همون همکارمه که میلوی راجع بش گفته بود. ولی وقت نکردم خودمو بهش معرفی کنم یا بگم اون خودشو معرفی کنه؛ چون جفتمون اولین بارمون بود که داشتیم با یه ابر شرور واقعی میجنگیدیم و وقت نداشتیم حرف بزنیم. وقتی به زور شکستش دادیم،من باید قدرت شرارتش رو خنثی' میکردم. گفتم: با قدرت بنفش شرارتت رو خنثی میسازم! شروره تبدیل به یه آدم عادی شد و همه چیز به حالت عادی برگشت. خیلی جالب بود! مثل کفشدوزک معجزه آسای لیدی باگ! ( حتما تا الان فهمیدید که ناکیا فیلم ها و کارتون های ابر قهرمانی زیاد میبینه و کمیک های ابر قهرمانی زیاد میخونه😹❤)
جنگمون خیلی سخت و البته باحال بود. به کسی که شرور شده بود کمک کردم و برگشت خونش. خیلی ها ازمون سوال داشتن اینکه مثلا چجوری ابر قهرمان شدیم و چجوری شکستش دادیم و اینا... ولی ما باید میرفتیم چون اینجوری ممکن بود به حالت عادی برگردیم. میخواستم از همکارم{فکر کنم همکارم😂} بپرسم که اسمش چیه و اینا. ولی تا خواستم حرف بزنم، که با عصبانیت گفت: تو هم یه ابر شروری! میخوای با قهرمان بازی هات مردم رو گول بزنی. گفتم: نه نه نه معلومه که نیستم! صبر کن ممکنه خودت شرور باشی. بحثمون همین طور ادامه داشت که بعد جنگی بین ما شروع شد.... خب بچه ها ببخشید جای تقریبا حساس قطع کردم😁😁😁این پارت هم تموم شد،امیدوارم خوشتون اومده باشه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بچه ها من پارت بعد رو گذاشتم ولی نمیدونم چرا هنوز ثبت نشده😕
اجی جون چرا پارت بعد رو نمیزاری اخه من عاشققق داستانتم
مرسییی آجی ممنونم😍🥺❤ ببخشید آجی آخه این چند روز درگیر کلاس هام بودم ولی سعی میکنم زودتر بذارم💕
عالیی بود آجی😍❤️👌 چرا پارت بعد نمیاد؟🥺
ببخشید آجی جون درگیر کلاس هام بودم ولی سعی میکنم زودتر بذارم😘مرسی❤
ببخشید بچه ها من اسم این پارت رو اشتباهی نوشتم شگفتی رنگ در صورتی که باید مینوشتم شگفتی رنگ ها😂❤
لطفا لایک کنید و نظر بدید که بهم انرژی بدین پارت های بعد رو بنویسم 🥺💓