
هیودی ! بنده ویپر 2 هستم ! و اومدم با یه داستان از اندرتیل ! اگه اماده هستین بزنین بریم 😁

در اول همه جا تاریک بود و هیچ چیز مشخص نبود تا اینکه بعد از گذشت چند دقیقه صدایی شروع به حرف زدن کرد : سلام ؟ تو اونجا هستی ؟ اممم به نظر میاد که وصل شدیم درسته ؟ خب شروع میکنم تو برای مدت طولانی خواب بودی و این ممکنه باعث شده باشه که خیلی چیز ها رو فراموش کرده باشی پس...بهم بگو اسمت چیه ؟ ، اون جواب میده : اممم هوگو ؟ صدا : پس حدسم درست بود تو فراموش کردی و نه این اسم واقعی تو نیست ولی خب برای الان اینطوری صدات میکنیم ؛ این رو میبینی ؟ این روحه توئه ! روحی که قراره در اینده ای نزدیک خیلی کارا کنه ! حالا حتما میپرسی منظورم چیه نه ؟ باید بهت بگم "هوگو" دوستات بهت نیاز دارن ؛ در اصل "دنیا" بهت نیاز داره و تو باید به خاطر بیاری که کی هستی ! به خاطر بیار ! هوگو ! به خاطر بیار که واقعا کی هستی !
_هوگو ؟ هی هوگو تو خوبی ؟ هی داری تو خوب با خودت حرف میزنی ؟ هی ! ، اون بچه از خواب با کمی ترس بلند میشه به نظر میاد داشته یه کابوس میدیده یا شاید اون رو یه کابوس میدونسته _هی هوگو تو خوبی ؟ ؛ بچه به نشونه ی تایید سر تکون میده _کابوس دیدی ؟ چون به نظر پریشون میای ! هوگو : شاید _چیزی نیست بخواب زودی اون از سرت میپره و فراموشش میکنی ! حالا هم بگیر بخواب شب به خیر هوگو هوگو : شب به خیر...کارا ( صبح روز بعد یا شایدم باید بگم ظهر روز بعد ! ) : کارا : هی هوگو بلند شو ! با توام بلند شو ! لنگه ظهره تو هنوز گرفتی خوابیدی ؟ ده بلند شو ! بلند میشی یا خودم بیام بلندت کنم تنبل !؟
هوگو : بزار بازم بخوابم کارا کارا : هه ؟ بازم بخوابی ؟ چه حرفا لنگه ظهره میخواد بازم بگیره بخوابه ! هوگو : اره اره حالا اگه حرفات تموم شده بزار بخوابم ! کارا : نکنه به خاطر کابوس دیشبه ؟ هوگو : نه خیر نیست کارا : باشه هرجور راحتی به هر حال من میرم پیش ازریل و اگه خواستی به خودت زحمت بدی و بلند شی... ما پایین پیش فواره هستیم خواستی بیا منتظرتیم هوگو : باشه بلند شدم تو برو منم بعد میام , هوگو اروم از تخت بیرون میاد یه نگاهی به اطراف میکنه و با خودش میگه : اون فقط یه خواب بود درسته....؟ البته که بود مگه میشه که واقعی بوده باشه ؟ نه اصلا ! فعلا هم بهتره که بلند شم و دور و اطراف رو یه نگاهیی بندازم !
اون از اتاق بیرون میاد ، از پله ها پایین میره و توی دستشویی ابی به دست و روش میزنه ؛ بعد هم به طرف اشپزخونه میره و نگاهی به اونجا میندازه و متوجه ازگور میشه که داره چایی درست میکنه هوگو : سلام بابا ازگور : اوه هوگو سلام عزیزم ! خوب خوابیدی ؟ هوگو : تا ظهر خوابیدم پس... میشه گفت اره 😂 ازگور : هو هو هو 😂 خوب شیرین زبون کوچولو وقتشه صبحونتو با تاخیر بخوری ! هوگو : چشم بابا ! ( بعد از اینکه هوگو صبحونه اش رو تموم کرد تصمیم گرفت که بره پیش کارا و ازریل پس از ازگور خداحافظی کرد و از خونه بیرون رفت ) توی راه از جلوی خونه ها رد میشد و با همه سلام و احوال پرسی میکرد

هوگو : سلام نپستوبلاک ! سلام مافت ! مافت و نپستوبلاک : سلام هوگو ! مافت : یادت باشه به مغازه ی من سر بزنیا ! هوگو : باشه حتما ! ؛ بعد از چند دقیقه اون به فواره رسید جایی که کارا و ازریل داشتند نقاشی میکشیدند هوگو : سلام کارا سلام ازریل ! کارا و ازریل : سلام هوگو ! هوگو : دارین نقاشی میکشین ؟ ازریل : اره ! کارا : میگم الان بهتری ؟ هوگو : اره... ازریل : مگه چی شده ؟ کارا : هیچی فقط دیشب یه کابوس دیده بود همین ازریل : کابوس ؟! الان خوبی ؟ کارا : نگران نباش ازی ! منم بعضی وقتا کابوس میبینم چیز خاصی نیس زودی از سرت میپره ! ازریل : تو هم ؟! چجوری اینقدر ارومید ؟!؟ هوگو : چیز خاصی نیس ! کارا : میخوای به ما بپیوندی ؟ هوگو : شاید فعلا ! ازریل و کارا : فعلا ! هوگو* : بهتره یه دوری اطراف بزنم تا مطمئن بشم همه حالشون خوبه !
اون به همه جا سر زد و فقط یه خیابون بود که نگاه نکرده بود در نتیجه وارد اون خیابون میشه و متوجه خونه ای میشه که نمیشناستش ؛ عجیبه چون اون همه ی رو میشناسه و خونه هاشون رو هم میشناسه ! ، کمی نزدیک خونه میشه ولی با قدم دوم صدای زنگ تلفنی به گوش میاد زینگ زینگ ، اطراف رو نگاه میکنه و متوجه یه تلفن عمومی کنار پیاده رو میشه ؛ کمی مکث میکنه و منتظر میشه ، بعد از چند دقیقه تلفن قطع میشه هوگو : اوه بیخیال حتما اتفاقی بوده ! ؛ اما وقتی دوباره میخواد حرکت کنه و بره تلفن یکبار دیگه زنگ میخوره : زینگ زینگ !! هوگو : خوب دیگه باید مشخص بشه که این چه معنی داره ! به سمت تلفن میره و اونو بر میداره و بعد یه مکث کوتاه میگه : الو ؟ _پس بالاخره اومدی ! هوگو* : همون صدا ! همون شخص ! همون شب ! همون کابوس ! _درسته خودمم ! البته یکم مسخرس که بهش بگی کابوس !

هوگو : چطور فهمیدی ؟ اصلا تو کی هستی ؟! _خوب شاید بتونی بگی یه دوست ! کسی چه میدونه شایدم یه دشمن ! یا یه دشمن که میخواد یه بارم دوست باشه ؟ به هر حال فعلا نمیفهمی ! بگذریم تا حالا متوجه چیز عجیبی توی این دنیا نشدی ؟ هوگو : منظورت از این حرف چیه ؟ _یعنی هرچیزی که به نظرت عجیب و غیر عادی بیاد ! هوگو : راستش تا الان خود تو ! _اوه همیشه عادت داری که دیر متوجه موضوع بشی مگه نه فر_هوگو ؟ هوگو : هی الان داشتی چی میگفتی ؟ _فراموشش کن و بجاش فکر کن ! هوگو : خب راستش شاید بتونم بگم اون خونه ! اصلا همچین خونه ای رو یادم نمیاد ! _پس اون منبعه نه ؟ هوگو : منبع ؟ _ هیچی فراموشش کن ! حالا من برای تو یه ماموریت دارم !

هوگو : یه ماموریت ؟ _درسته ! تا حالا یه پازل دیدی ؟ هوگو : فکر کنم ! _شکل روحتو یادت میاد ؟ هوگو : شاید _حالا فرض کن اون به تیکه های پازلی تقسیم شده و تو باید اونا رو پیدا کنی ! و وقتی اونا رو پیدا کردی دوباره برگرد اینجا تا بهت بگم چیکار کنی ! فهمیدی ؟ هوگو : امم فکر کنم _خوبه حالا برو ! هوگو : ولی_ اما دیر شده بود و تلفن قطع شد هوگو : این اتفاقات خیلی عجیبن ! اصلا اینجا چه خبره ؟ اه فکر کنم وقتی تیکه های پازل سر جاشون برن بعضی چیزا معلوم میشه ! برای شروع...اها یه تیکه پازل قرمز اونجاست ! ؛ هوگو باید سرتاسر شهر رو دنبال تیکه های کوچیک پازل ها قرمز میگشت تا همشون کنار هم قرار بگیرن و چند قدم به حل پازلی بزرگتر نزدیک تر بشه
اما حل پازلی که حقیقتی مخوف رو داخل خودش پنهان کرده چقدر میتونه سخت باشه ؟ وقتی از هیچی خبر نداشته باشی ؛ وقتی داری زندگی عادیت رو میگذرونی چه حسی بهت دست میده اگه یه نفر توش دخالت کنه و بگه این کل ماجرا نیست و کشف یه راز بزرگ قراره زندگیت رو از این رو به اون رو بکنه ؟ ؛ خب این وسط باید برای هرچیزی اماده باشی اینطور نیس ؟ ؛ به هر حال نمیتونم بگم که من برای این اتفاق "کاملا"بودم چون واقعا نبودم ! اما به هر حال یه چیزی همیشه ثابته زندگی برات صبر نمیکنه پس خودت باید بهش برسی ! حداقل باید سعیت رو بکنی مگه نه ؟

این داستان ادامه دارد... ( بزن بعدی )
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدیییییییییییییییییییییی
نصفشو نوشتم بقیشو حال ندارم الان 😂
پــــــــــــــــــــــــارت بـــــــــــــــــــعد رو بـــــــــــــنویــــــــــــس
ایشالا به زودی مینویسم 😂
نه آخه تو فن گیمش میگغت اسمه منم توریله
ویپر نگفت همش عین فن گیمشه
عالیییییییییییییییییییییییییییییی بوددددددددد پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسسسسسسسسسسسسس
با تمام توان سعی میکنم که تو رو به خواستت برسنوم 😂
دستت درد نوکوله داداش😂
عه...داستانه فن گیمه Don't forget هستش؟
نه دقیقا چون تغییرش دادم و فقط داستان چپتر 1 رو میدونم 😁
ولی از همون ایده گرفتم 😁
آها تنکس برا گفتنت
اشکال نداره گیمر کرافت تئوری بگو چون میخوام همه ی قیمه ها رو بریزم تو ماستا
و کلا از حدس های شما هم اونور تر برم 😂😂
خدارا شکر😂😂🤲🤲🤲
اره دقیقا ولی فکر کنم دلیلش این باشه که تستچی جدیدا داره همرو ناظر میکنه 😂
دیگه تست ها دارن بیش از حد زیاد میشن 😂 حالا میدونی از کجا فهمیدم ؟
چون دوستم و دوست دوستم و کلا بیشتر شما ها هم + خودم ناظر شدن 😂
👍😁😐😂
میگم میبل میخواد بره😫
میگم بچه ها ناظرا به تازگی سرع بررسی میکنن! الا من رفتم تو صقای بررسی(ناظر شدم..) هیچ تستی نبود! یه تست از سنس درست کردم۲دقیقه بعد منتشر شد!
اره دقیقا ولی فکر کنم دلیلش این باشه که تستچی جدیدا داره همرو ناظر میکنه 😂
دیگه تست ها دارن بیش از حد زیاد میشن 😂 حالا میدونی از کجا فهمیدم ؟
چون دوستم و دوست دوستم و کلا بیشتر شما ها هم + خودم ناظر شدن 😂
عالی بود پارت بعدی رو زودتر بنویس لطفاااا🙏🙏☺☺
سعی خویش را میکنم 😂
عالی اولین کامنت
تشکر ❤️