بالاخره نوشتمش 😐😂✨ هوراااا 😂😂💃🌼
[کره جنوبی] کارین با یک جعبه کوچولویی که دستش بود سمت جین اومد و گفت: اینم از ادویه ها..(جعبه رو گذاشت کنار جین که نشسته بود) کارین صاف وایستاد و گفت: به چیز دیگه ای احتیاج ندارین؟ (در همین حین جی هوپ اومد و روبروی کارین وایستاد و کارین هم نیم نگاهی به هوبی انداخت) جین: صبر کن یک نگاهیییی بندازم...(به مواد دور و برش نگاه میکنه) جین سرشو میگیره بالا و به کارین نگاه میکنه و میگه: سیب زمینی! هوبی: چی؟! جین به هوبی نگاه میکنه و میگه: سیب زمینی کمه... بدون اون نمیشه اصلا/: کارین سری تکون میده لبخندی میزنه و میگه: میارم. جین هم به کارین نگاه میکنه و لبخندی میزنه و میگه: ممنون. کارین میخواست بره که هوبی خطاب بهش میگه: میخوای منم باهات بیام؟! کارین مکثی میکنه و به هوبی نگاه میکنه و میگه: اگه بیاین خوب میشه.( لبخندی میزنه) هوبی هم سری تکون میده و با هم سمت آشپزخونه میرن. (کات صحنه عوض میشود ☺️✨) (صحنه داخل آشپزخانه را نشان میدهد... قسمت در ورودی) در باز میشه و کارین و هوبی وارد میشن و در رو میبندن. هر دو وایمیستن و به اطراف نگاه میکنن. هوبی: خب.. سیب زمینی ها کجاست؟! کارین همینطور که به اطراف نگاه میکنه: البته اگه موجود باشه. کارین به سمت چپ آشپزخونه میره و به هوبی میگه: شما اون سمت رو چک کنین. هوبی هم سمت راست آشپزخونه میره و همه کشو ها و ... رو چک میکنه. کارین هم همینطور. هوبی کلافه و دست به کمر وایمیسته و به کارین نگاه میکنه و میگه: ظاهراً تموم شده! کارین هم آخرین قفسه رو چک کرد و بستش و سمت هوبی برگشت و گفت: آره...(به کابینت ها تکیه داد) خب.. چیکار کنیم؟! هوبی لباشو جمع کرد و به اطراف نگاه کرد و یک تابلو رو دید که نوشته «انباری». چشماش برق میزنه و به کارین نگاه میکنه و میگه: عااا توی انباری شاید باشه. کارین به تابلوهه نگاه میکنه. هوبی با ذوق سمت انباری میره. کارین تعجب میکنه و هول میشه و سریع میره و دست هوبی رو میگیره و میگه: هوسوک... شاید خطرناک باشه! هوبی وایمیسته و به دست کارین که دستشو گرفته نگاه میکنه و بعد به کارین نگاه میکنه. کارین سریع دستشو از روی دست هوبی برمیداره. هوبی لبخندی میزنه و دستشو روی بازوی کارین میزاره و میگه: بچه ها قبلا اینجا رو چک کردن (سری تکون میده) پس امنه. بعد سمت در میره و کارین هم پشت سرش وایمیسته. قفل روی در، در رو بسته نگه داشته بود. هوبی میخواست قفل رو برداره که یهو یک زامبی که داخل بود خودشو به در زد. هوبی خیلی ترسید و دادی زد و سریع اومد عقب و خودشو توی بغل کارین انداخت و هی داد میزد. کارین تعجب کرده بود و هوبی رو که بغلش کرده بود، از بازوهاش گرفت و شروع کرد به خندیدن. هوبی آروم شد و از بغل کارین اومد بیرون و با تعجب به کارین نگاه میکرد. کارین همینطور قهقهه میزد. هوبی با تعجب: به من میخندی؟! کارین خندید و حالت تیکه اندازی گفت: نه به زامبیه... (و خندید) هوبی هم یکم خندش گرفت و گفت: تیکه میندازی؟! کارین بیشتر خندید. هوبی بیشتر خندید و حالت کیوت شاکی شد و گفت: نخند...! (بعد خودش بیشتر خندید) یهو راشل وارد شد و گفت: چی شده؟! با دیدن اون صحنه لبخندی رو لباش اومد و گفت: چخبره اینجا؟! کارین با خنده: سیب زمینی(دوباره خندید) سیب زمینی ها شاید داخل انباری باشه..(اشکاشو پاک میکنه) و داخل هم یک زامبیه...! راشل لبخندش محو شد و حالت کلافه به اون دو نگاه کرد و گفت: خب این الان کجاش خنده داره؟!/: هوبی و کارین به هم نگاه کردن و کمی خندیدن. راشل که کلافه شد سمتشون اومد و گفت: خیلی خب برین کنار... میارمشون.
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
53 لایک
عالییی
چ: بلههه😆
سيلام
نگيد كه كى هستم نيووووووووووووو
نازى و خواهر گرانقدر نازى شما كه داريد زحمت مى كشيد قرار بزاريد يه آب معدنى(شامپاين)هم بوخوريد
سلام😐🔪
شبیه مرده ها شدم از بس گریه کردم
حالم بده
اینترنت ملی 💔💔💔💔
خدایا چرااا😭😭😭😭
چرا دارین شعبه دو کره شمالی رو راه میندازین😭💔
هعیش💔
منم خیلی اعصالم خورد بود و هست😐💔
تو کره شمالی ملت آزادن که برقصن..بخونن...م.س.ت کنن.امنیت دارن...و...
ایران واقعا مزخرفه
چه سکوتی اینجا حاکمه...👩🦼
اره 😑
سکوتی در حد فریاد😐💔
بله خیلی
ارححححح😐💔
دیرین دیرین...👩🦼
حیف بقیه آهنگشو یادم نمیاد وگرنه میگفتم 😐😂
جر
نیکیییییییی ننت اومدهههههه:/
چه خبرا
دلتون برام تنگیده بود؟:/
البته نتنگیده بود جای تعجب داشت😐☕
این روزا بیشتر میام😐✌🏻
اها نیکی خونه تمیزه دیگه؟😐
اگه نباشه کله باباتو میکنم میزارم سر در خونه😐☕
سلامممممم😃😃😃😃😃😃😃
میدونی به جز چند نفر هیچکی اینجا نیست 😑
عه ایداااااااا
ایداااااا
عههههه اتنااااااا
عهههههه هلیاااااا
😐☕
آیدااااااا تو باید خبر خواهرتم بگیری😐✨💔
ماممممممااااانننن جذااابببممممممم😀
آرههههه خیلی تنگگگ بود🙂👈🏻👉🏻
آری...تمیزه😐😂👈🏻👉🏻
پارت جدید رو گذاشتم...🥲😂👩🦼💃
😃😃😃😃😃
پس برسی داستان ها دو روز طول میکشه🥳🥳🥳
هوراااا😀
مررررسییی😀♥️✨
عههههههههههه
اینههههههه
احسنتکم
دلیل اینکه اکانتت رو میخوای پاک کنی رو بگو؟
خب شما که هیچ کدومتون اینجا نیستین منم اجازه ندارم که بیام اکیپ وات بعد داستان مجبورم که بپاکم دیگه 🙂
من تا تهش پیشت میمونم❤️
من تا تهش باهات هستم یونو؟!
نمیری اوکی؟!
چرع نمیای وات بیا دیگه عام میخ بیای
خو ما هم اجازه نداریم🙂
قانونها برای اینن که شکسته شن😀
به مولا من نت ندارم:/☕
بچه ها ولی کسی که با بصیرا یا بشرا در ارتباط ازش بپرسه داستان رو تو تستچی ادامه میده یا نه؟؟؟
مثلا یکی تو وات بپرسه
و بچه ها ی سوال میپرسم جواب بدین خواهشن
در حال حاضر بصیرا داستان رو توی وات میزاره با تل؟؟؟
ما هستیم فقط کم میان.
بشرا که داستانهای خودشو داره و ادامهشونم میده.بصیرا راستش وات نمیاد اما محیا باهاش صحبت میکنه(خودش گفت).
و حتما ادامه میدن دیگه...
من که همه جا جز تل هستم ولی تو وات نمیذارن و گروه فقط برای دوستی خودمونه
ممنون 😄🥰😘
واتیا هستن
ولی خبر ندارم
عه ملیکاااااا خوفی خوشی😐🤚🤚🤚