
بریم برای شروع😉
همه چراغ های خونه روشن شد و گلبرگ های قرمز روی سرم ریخت😍....بچه ها باهم دست میزدن 😍....یه نگاه به متیو که پشت سرم بود کردم بهم لبخند زدن....به جاده ای که با گلبرگ و شمع تزیین شده بود نگاه کردم...مر:منتطر چی هستی برو دیگه😆....اروم جاده گلبرگی رو ادامه دادم و رسیدم به یه چیزی کهروش یه پارچه قشنگ کشیده شده بود....روش یه پاکت نامه بود که نوشته بود《اگه منو بخشیدی پارچه رو بردار》...یعنی همش کار ادرین بوده😍🥺❤....یه لبخند زدم و اروم پارچه رو برداشتم...این..این🤩..این یه همستر بود😍....به قدری زوق کردم که زبونم بند اومده بود😍...وای خدا چقدر با نمکه...این چیه...یه پاکت دیگه؟...در پاکت نامه رو باز کردم...《مرسی که منو بخشیدی♡》...این چیه...توی پاکت حلقه نامزدیمون هم بود🥺❤اشک توی چشام جمع شده بود...رومو به طرف صدای قدم هایی که پشت سرم میومد برگردوندم...+ا..ادرین...با لبخند جذابش داشت میومد سمتم...وقتی رسید دستامو گرفت و گفت:مرسی که بخشیدیم....دیگه نتونستم دووم بیارم و پریدم بغلش و زدم زیر گریه😭(اشک شوق بودا😅)..._هی گریه نکن دیگه...+ممنونم..واقعا ممنونم🥺❤.....ما:مرینت چرا گریه میکنی دیگه😂....مر:راست میگه گریه نکن دیگه(خب اینجا لیست مهمونا رو میگم:مارتین.متیو.ادرینا.مریلا.اریک.مارک.کلارا.رونا....پدر و مادر مرینت و ادرینم نیستن)
اروم با پشت دستم اشکامو پاک کردم و لبخند زدم....ادر:یه دست به افتخارشون😄...همه سروع کردن به دست زدن...+بچه ها خیلی ممنونم😍واقعا سوپرایز خیلی قشنگی بود...اریک:کاری نکردیم که...مر:خب بسته بیاین بریم یچیز خوشمزه بخوریمکه خیلی گشنمه😋...ادر:اخ اره...رفتیم سر میز و بستنی و کیک خوردیم و تا اخر شب کلی خوش گذروندیم😆....فردا صبح-->مر:مرینت..مرینت پاشو....#اینجوری که بیدار نمیشه بابا..مریییینتتتتتتت....+چیه تیکی🥱....مر:واو افرین..مرینت پاشو..مرینتت...+مگه ساعت چنده بزار بخوابم...مر:پا میشی یا با لیوان اب بیام....+ای خدا...بلند شدم و چشامو مالوندم و گوشیمو روشن کردم تا ساعتو ببینم...+ساعت ۹ هستتتتت کههه...مر:میدونم پاشو...+خب چرا؟بزاربخوابم😩...مر:خودمم خوابم میاد این مارتین منو بیدار کرد...+خب تو چرا منو بیدار کردی...مر:چون باید خونه رو تا ساعت ۱۲ تمیز کنیم😢الیس مرخصیه یادت که نرفته....+تمیرکاریییی؟نههه😭...مارتین اکمد تو اتاق و گفت:بیاین دیگه..یه دست لباس کهنه بپوشین چون قراره کثیف بشین😛....+تو چرا این لباسو پوشیدی اونوقت؟😐....ما:انتطار نداری که جارو کنم؟😐...+جارو رو که نه ولی انتظار طی کشیدن رو ازت دارم😈....صدای ادرینا ز پایین اومد:بیاین دیگه....ما:😬😅اومدیم...هوففف...یه دست لباس قدیمی پوشیدم و رفتم پایین...دیدیم که همه هستن🙃صبحانه خوردیم و بعدش دور هم جمع شدیم...مر:خب باید تقسیم کار کنیم..مرینت و ادرین و مارتین پذیرایی رو تمیز میکنن..من واریک و متیو و ادرینا هم اشپز خونه و حال رو تمیز میکنیم😄....مارک:پس ماچی؟...به مارک و کلارا و رونا نگاه کردیم...+شما ها مهمونید نباید تمیز کاری کنید....کلارا:اما ماهم توی جشن شرکت کردیم پس باید تمیز کاری هم بکنیم....رونا:راست میگه اخه اینجوری یجوریه😅....مر:خب حالا که اصرار میکنید رونا تو برو کمک مرینت اینا گارک و کلارا هم بیان کمک ما..بزنید بریم😆
من و مارتین و ادرین و رونا رفتیم توی پذیرایی...+خب من و ادرین این ور رو تمیز میکنیم شماهم اونور رو...ما:هوفف باشه....من و ادرین رفتیم اون ور و شروع کردیم به تمیز کاری(۱ساعت بعد)+اخیش تموم شد...من و ادرین افتادیم رو مبل و به رونا و مارتین که اخرای کارشون بود نگاه کردیم...+چقدر بهم میان😍...._چی؟😐...+مارتین و رونا رو میگم...._اهان اره...+خیلی خستم....سرموگذاشتم روی پاهای ادرین..اونم اروم موهامو ناز کرد...چه حس خوبی بود😍....بعد از چند دقیقه مارتین و رونا هم کارشون تموم شد و نشستن رو مبل روبه رو ما....ما:تو عمرم انقدر خسته نشدم😩....+چون تو عمرت تمیز کاری نکردی..._کدوم پسری کار خونه میکنه اخه😩....+خیلیا😎همه که مثل شما تنبل نیستن درسته رونا؟...رونا:البته😅...+راستی چند سالته؟خواهر یا برادر نداری؟....رونا:خب من ۲۱ سالمه و تک فرزندم ...+که اینطور پس از من بزرگتری؟...رونا:گمونم😅...یهو متیو و مریلا و بقیه اومدن...مت:ای خدا😩چقدر زیاد بودا...مر:هوف اره...+چطوره حالا که این همه کار کردیم بریم بیرون خوشبگذرونیم😍....همگی موافقت کردن و رفتیم تا اماده بشیم...همگی لباس خوشگل پوشیدیم و من یه دست لباس خوبم به کلارا دادم و رفتیم بیرون...اول رفتیم از اندره بستنی گرفتیم و بالای برج ایفل خوردیم
بعدم یه سر رفتیم شهربازی که مامان زنگ زد...+جانم مامان...مامان:کجایید؟زود بیاین جلسه عکاسی دارید...+چی؟اما ما بیرونیم....مامان:میدونم بیرونید بیاین خونه زود😐...+باشه...گوشیو قطع کردم و به بچه ها گفتم چیشده و همگی رفتیم جلسه عکاسی 😩البته مارک و کلارا رفتن که یکم بگردن رونا هم رفت خونه....
خب یه پرشی بکنیم به ۴ ماه بعد وقتی که تازه دانشگاه تموم شده و ادرین و مرینت و مریلا و اریک تازه از نیویورک به پاریس رسیدن(مارک و کلارا برگشتن پیش پدر و مادرشون)-->از زبان مرینت:هواپیما تازه نشسته..رفتیم و چمدونمون رو برداشتیم...از دور متیو و ادرینا و مارتین و رونا رو دیدیم که اومده بودن به استقبالمون....رفتیم پیششون و سلام کردیم...سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه...وقتی رسیدیم مامان و بابا هم به ما خوشامد گفتن اما یهو بابای ادرین زنگ زد و اون رفت خونه....(۲ ساعت بعد)وقتی مامان برای نهار صدام کرد رفتم پایین و نهار خوردم..نهار که تموم شد مامانم گفت:راستی مرینت بعد از ظهر برنامه ای نداری؟....+نه چطور؟...مامان:میخوام بعد از ظهر بجای من بری شرکت من یه کاری برام پیش اومده...+باید چیکار کنم؟...مامان:یه قرار داد رو امضا کن فقط....+باشه...
ساعت نزدیک ۵ بود...قرار بود ۵ و نیم برم شرکت برای امضا قرار داد...خب برم اماده بشم دیگه...یه پیرهن سفید خوشگل با یه دامن کوتاه صورتی ناز پوشیدم...به به چه خوشگل شدما😜...موهامم شونه کردم و باز گذاشتمشون...یه کفش خوشگلم پوشیدم و یه نگاهی به ساعت کردم...هنوز یکربع وقت بودم...رفتم در اتاث مریلا که ببینم اماده شده یانه چون قرار بود با اون برم....+مریلا اماده ای؟....مر:تا ماشین رو روشن کنی اومدم...هوف...از پله ها اومدم پایین و سویبچ رواز رو میز برداشتم...ما:الان نیری؟..+اره چطور؟...ما:هیچی من و متیو هم یکاری داریم تو شرکت تا نیم یاعت دیگه میایم....+باشه...رفتم تو پارکینگ ماشین رو ردشن کردم...مریلا بدو بدو اومد و سوار شد...+راستی اریک نمیاد؟...مر:قرار شد با پسرا بیاد بزن بریمکه دیره...منم پامو گذاشتم رو گاز و تخت گاز رفتیم شرکت
ماشین رو گذاشتم توی پارکینگ و با مریلا رفتیم سمت طبقه اول تا قرار داد رو امضا کنم....سوار اسانسور شدیم ورفتیم طبقه اول.......از زبان مارتین-->بعد از رفتن مرینت ما پسرا هم اماده شدیم وحرکت کردیم سمت شرکت...ماشینرو همونجا توی خیابون گذاشتم و از در اثلی شرکت وارد شدیم...یهو مرینت رو دیدم که یه هودی پوشیده بود وکلاه هوی رو سرش کرده بود و داشت میرفت سمت کافه تریای شرکت...ما:هی بچه ها اون مرینت نیست؟....مت:اره خودشه ...ما:اما فکر کنم یچیز دیگه تنش بودا...اریک:بیخیال بیاین بریم...شونه هامو بالا انداختمو رفتم سمت میز منشیکهدیدم مرینت اونجا وایساده اما یه پطرهن سفیدویه دامن صورتی پوشیده😳تازه اون موقع خلاف جهت میز منشی رفت....مت:مارتیننن....ما:اخ گوشم چته؟...مت:کجایی؟صصدبار صدات کردم...یهو مرینت ومریلا اومدن سمتمون...+عه چه زود اومدید...ما:وایساتو چرااین تنته....+مگه باید چی تنم باشه😐....مت:راست پیگه همین الان هودی پوشیده بودی....مر:خورده به سرتون😐....اریک:نه واقعا همین الان داشتی میرفتی سمت کافه تریا....+اما من نزدیک ۲۰دقیقه هست که با مریلا منتظر قرار دادم....مت:یعنی چی ما خودمون دیدیم....مریلا:مطمئنین چیزی نزدین؟....مت:حیلی بیشعوری😐....ما:بسته😐مرینت ما همین الان تورودیدیم که با یه هودی زرشکی و شلوار جین رفتی سمت کافه تریا اما تو الان اینجایی واقعا سر در نمیارم....+مطمئنن اون شخص من نیستم😐(خب خب تموم شد...نیدونم دیر شد خیلی شرمنده...و اینکه حدس بزنید اون شخص کیه یا چیه...ببینم کی باهوشه ها😉)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فک کنم یه دختر یا خواهر و فامیل مرینت یا سنتی مانستر چیزی باشه
اشتباه:)
عالیی بود پنجه طلاا
فکر کنم خواهر گم شده شون باشه یا شایدم سراب
راستی داستان منم بخون
نه اشتباهه😛😂
عاجی عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددد 💖❤️
خب من فکر میکنم اون شخص کاگامی باشه چون تو نظرات پارت های قبلی گفته بودی برای اونم نقشههایی داری
و اینکه
جانننننننننننننننن هر کسی ک دوست داری زود پارت بدههههههه
ممنون
اشتباهه😄
عالی بود
پارت بعد رو زود بزار
باشه ممنون
عالی بود
شاید اون دختره یکی از خواهرای گم شده ی مرینت و مریلا و متیو و مارتین باشه😳البته شاید
ممنون
اشتباهه:)
اجی مثل همیشه عالی بود
و اینکه زود پارت بعدی رو بزار ⚘
باشه اجی مرسی
عالی بود
شاید لایلا باشه
یا شایدم ماریا تونی اشتباهی جای مرینت بود باشه
نه اشتباهه :)
عـ💖ـالـ🍫ـی
لطفا دیگ پارت 42 رو اینقد دیر نکن 😑 خیلی دیر شد ب خدا 😐🤌
اگه همین الان نرفتی پارت بعدو بنویسی = فاتِحه مَعَْ صَلَواْت
باشه عزیزم شرمنده😅
دارم مینویسم
عالیییییییییییی بود دمت گرم ، اگه شد داستان رو عاشقانه تر کن... ممنون دمت گرم ... من تررفتار پروپا قرصتم
باشه عزیزم ممنون از کامنتت❤💋