11 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 3 سال پیش 90 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام خدایی شرمنده همگیم گوشیم خراب شده بود (درنیکا جون توی آخرین تستی که منتشر کرده بودم گفته بودن) همیگ دیروز از تعمیرـگاه گرفتم و از امروز به بعد هی دارم رمانو وارد سایت میکنم امید وارم منو بخاطر اینهمه تاخیرم ببخشید❤ خوب بریم سر داستان😊
که یهو سه نفر ریختن سرمون 😨 جک دور جفتمون یه سپر کشید ولی اونا ازش رد شدن😱همینطوری تند تند بال زدم ولی خوب من با وزن هم لباسام و هم جک مشکل داشتم😑 انقدر بال زدم که از شرشون خلاص شدیم ولی بعد از یک کیلومتری که دور شدیم جک گفت ببین اپریل اگه دوست داری منو بزار پایین توی این ارتفاع یکم حالم داره بعد میشه پایینو نگاه کردم دیدم کلا از بلند ترین ساختمون جهان هم بالا تر رفتم😂 آروم آروم سرعتمو بردم پایین ... توی حالت عادیم برگشتیم خونه، مسخره بازیمون گرفت بعدشم رفتیم توی همون قسمت مخفیه خودمو انداختم روی اون مبلی که اونجا بود ... دیگه ساعت ۱۱ شب بود و بایدستی برمیگشتم توی اتاقم از دری که اونجا بود برگشتم داختل خونه و رفتمتوی اتاقم پسفردا تولد مارگو بود😜 کلی هم با خانم و آقای جونز هماهنگ کرده بودم که دوروز دیگه قراره برم پیششون... رسیدیم دم در کلاس که یهو مارگو گفت وای آخیش اپریل بالاخره پیدات کردم😁 ببین برنامه عوض شده بجای خونمون قراره توی اون خونه ویلاییمون که استخر داره تولدو بگیرم تازه به خونه شما هم نزدیک تر میشه یادت نره ها گفتم باشه تا رفتم جک زد بهم و آروم در گوشم گفت احیانن اون پرای شما توی آب خیس نمیشه😐یهو داد زدم واااای نهههه😮 گفتم نگو که قبول کردم😦گفت کاریه که کردی😶 گفتم آره گندیه که زدم😐فوقش توی آب نمیرم قبوله گفت خوب لباستم حواست باشه
یچی بپوش پرات معلوم نشه😂گفتم حالا انقدر اون تصویر اونروزو توی ذهنت نیار 😂 گفت مگه میشه یادم بره😂کوبیدیم توی پهلوش😂گفت آره میسه انقدرم به پرام گیر نداره😳😁یهو سرمو اوردم بالا دیدم نصف بچه های کلاس چشماشون گرد شده دارن منو نگاه میکنن جک با خنده در رفت منم با کفم تا نرفته بود کوبیدم بهش😂 ولی بعد رفتم سر جام نشستم لونا گف جریان پر چیه😂 گفتم پر هیچی ن باا هیچی😳 گفت الکی نگو😂 گفتم باشه یه نیمتنه از جنس پر گرفتم جک گیر داده بشه😂 گفت آها😂... خلاصه برگشتنه هم که به سلامت برگشتیم😂 ولی فردا رو چیکار کنم😳 یه گوجه ای بخورم😳(این جمله رو توی یکی از زیرنویسای میراکلس قسمت چهارم خوندم😂 دیگه معنیشم معلومه😂) با کلی استرس رفتم دانشگاه کادو هم توی کیفم بود موقع برگشتنه بود که جک گفت میخوای باهات بیایم یا خودت😁 گفتم ن بابا قلق بالام دستمه😂گفت نپری توی آب😂 یه قیافه باشه بابا حالا انقدر زایم نکن به خودم گفتم یا چشکمو خداحافظ👋 😂خیله خوب رفتیم اونجا کلی حرفو فلانو از اینجور چیزا ... مهمونیشونم توی حیاطشون بود منه بدبختم هم مثل این افسورده ها یه گوشه نشسته بودم بقیه پریده بودن توی آب😳یکی از فامیلای مارگو اومدن کنارم گفتن چرا توهم نمیری خوشگذرونی😉نکنه چیزی شده😁قیافش برام آشنا بود یهو به خودم اومدم گفتم چی😳نبابا😅گفت خوب برو توی آب دیگه😁
گفتم خوب راستش کوچیک که بودم یه ضربه بدی بهم میخوره و فلج میشم😅بعدا که بزرگتر میشم عملم میکنن و بعدش دوباره تونستم راه برم برای همبن خوب بلد نیستم شنا کنم😅و خوب راحت هم نمیتونم ارتباط برقرار کنم😅یه لبخند زدو گفت باهام بیا😃از اونجا که کلا خانواده مارگو انسان های پاکی بودن😂گفتم اوکی و بلند شدم دستمو گرفت و بدو بدو بردتم اونور خونه😳(حیاط پشتی) یهو سمت دیوار نگهم داشت ترس توی وجودم گیر کرده بود😨گفتم داری چیکار میکنی 😶گفت نمیتونی به من دروغ بگی من خودم استادشم 😶گفتم منظورت چیه من که دروغ نگفتم😅از نگاهش نفهمیدم دیگه زر مفت نزن😰(😂) یه آب دهنی قورت دادم😳دستشو گذاشت روی گردنم و محکم گرفت😰 هی سعی کردم بدم عقب گفت نمیدونم چرا یه چیزی درونت حس میکنم! چیزی که درون خودمم هستش😕 گفتم من هیچی ندارم😩یهو بالاش از پشت کمرم در اومدن کلا محو موندم گفت مطمئنی؟😐آروم زمزمه کنان حرف توی ذهنمو اشتباهی گفتم :توهم که مثل منی😟 گردنمو ول کرد محو صورتش شده بودم اون.. اون دقیقا همون پسریـبودش که بالای ساختمون داشت با اون گروه سوم میجنگید😳گفت هنوزم فکر میکنی تنهایی😶به کل یادم رفته بود که دقیقا منم الان همون قدرتو دارم😶گفت نمیخوای بالاتو نشونم بدی😏یهو گونههام سرخ شد گفتم آخه اینجا که نمیشه😶بازم یه لبخند کَجَکی زد یهو دور کمرمو گرفت😳
گفتم چیکار میکنی😳 گفت میخوام ببینمشون یهو یکجور بال زد کلا یه سی متری بردتم هوا😨 گفتم عقلتو از دست دادی😱نکن😨هنوز پرواز کردن برام سخته😨گفت چیمیگی اونا بخشی از خودتن باید بتونی کنترولشون کنی یهو از اون بالا ولم کرد😨واقعا اصلا وقت خوبی برای کندن لباس نبود اونم توی این وضعیت 😳با کلی سردرگمی بالاخره تیشرتمو در اوردم و درجا سعی کردم بالامو در بیارم ولی نتونستم بخاطر بادی که موقع سقوطم بهم میزد بالامو درست صاف کنم😟 نتونستم آخرشم پرواز کنم که یهو پسره سریع از روی نک زمین بلندم کرد😶خدایی مرده بودم چون سپری هم نداشتم😧گفت چرا پرواز نکردی😶اومد دستشو بزاره روی شونم که خودمو کشیدم عقب گفت اینا چین😮تا اومد دستشو بزاره روی پرام(دیگه والا اگه مثل خودم ذهن منحرفی دارید بزارید برای چیزای دیگه به داستان من گیر ندید😂من دارم داستانو به پاک ترین حالت جلو میبرم😂) یدونه از اون سگ نگاها بش کردم گفت تو یه جهشیافته ای نه؟😕فکر میکردم مثل خودم باشه😕 ولی خوب انگاری که اشتباه میکردم ولی جهشیافته بودنت به کنار این پرای روی بدنت خیلی باحالن😂 مثل یه لباس میمونن😁دیگه آروم بالامو باز کردم بازم از اون لبخند کجکیاش زد😑گفتم چته؟گفت هیچی فقط به دیدن دخترا توی این وضعیت عادت ندارم😂بیا اینم لباست که توی هوا بود😂لباسو گرفتم گفتم من نباید توی هوای به این آزادی وسط شهر تغییر شکل بدم 😡
فکر کنم خودت بهتر درک کنی اگه اون بالا واقعا مال خودت باشن😠گفت آره درک میکنم واسه همین میخوام باهام بیای😏دستمو جوری گرفت نتونم ولش کنم با سرعت کشیدتم بالای ابرا گفت راهش همین میخوام اینجا تمرین کنی که اگه دفع بعدی پرتت کردم بتونی بازم روی هوا وایسی😏گفتم عمرا این دفع اولو آخرتم بود من کل زندگیم و زندگی خواهر و برادرام توی خطره اونوقت بیام اینجا خوشگذرنی😠گفت من کی گفتم خوشگذرونی میخوام یاد بگیری چجوری از خودم دفاع کنی درسته دیگه سپر نداری و الان تنها قدرتت پرواز کردنه ولی باید یاد بگیری ازشون به درستی استفاده کنی😡گفتم من وقت این کارارو ندارم توی خونمون به اندازه کافی جا و وقت برای اون کارارو دارم حالا اگه اجازه میدی میخوام برگردم به تولد رفیقم😡نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم دست داده بود نمیخواستم ترکش کنم😟ولی حق با خودم بود😐اون خطرناکه از کجا معلوم برام نقشه نکشیده باشه به هرحال من که ریسک نمیکنم😑حتی اگه باعت ضعیف شدنم بشه من کاری نمی کنم که خانوادمو توی خطر بندازه😡دیگه داشت ۹شب میشد اون پسره از اونور روی صندلی های کنار استخر نشسته بود منم اونیکی طرف استخر و همینطور بهم زل زده بود😐منم چهره اخمومو به خودم گرفته بودم ولی سعی میکردم کمتر توی دید بقیه باشه که یوقت مارگو نفهمه😕دیگه دیر وقت بود و بیشتر مهمونا داشتن برمیگشتن منم همراهشون رفتم
در طول مسیر چندین بار پشت سرمو چک کردم پسره را به را افتاده بود دنبالم یهو چرخیدم گفتم تو مشکلت چیه نمیخوام روش کار کنم خوب چیکارم داری😠اگه واقعا اینجوری متولد شدی پس برو پیش همنوعات من یکی رو دنبال خودت نکشون چون عمرا را نداره گفت من میتونم کمکت کنم و درک یه چیزایی رو برات راحت کنم😁 گفتم شاید توی نازو نعبت بزرگ شده باشی ولی هیچوقت نمیتونی ن درکم کنی ن چیزی هیچوقت هم دیگه کنارم نپلک چون اگه یکبار دیگه ببینمت😡بهتره که نبینمت😡دیگه د بدو رفتم سمت چنتا از کوچه ها(نرفتم سمت خونه که خونمونو پیدا کنه)اینم افتاد دنبالمرفتم از اینور به اونور آخر مجبور شدم بازم برم منله خودمون که راحت بپیچونمش😩د بدو رفتم شاید اونجارو بازسازی کروه بودن ولی یه سری جاها هنوز همونشکلی بود چون داشتن هنوز میساختن😢از جمله خونه ما😫فقط دویدم تا اینکه رسیدم سمت همون کوچهپسکوچه هامون رفتم توشون و شروع کردم از این سوراخ به اون سوراخ رفتن😐دیگه پیچوندمش و خلاص شدم ولی بیشتر که دقت کردم اون اصلا دنبالم نیومده بود😶فقط محو یکی از خونه ها شده بود اهمیت ندادم و سریع برگشتم سمت خونه آقای جونز داشتم تند تند میدویدم که یهو محکم خوردم به یکی😳یهو گفت اپریل😳دیدم دنیلـه😨 منم اسمشو با تعجب گفتم😳گفت این ساعت شب بیرون چیکار میکنی😅اونم تنها😅یکم سرخ شدم گفتم من هیچی رفته بودم دنبال گوشوارم😅
یه سنگ از روی زمین برداشتم گفتم ایناهاش پیداش کردم خوب دیگه من باید برم😅از اون لبختدای مکوشمرگ زد😅یهو دستشو انداخت دور کمرم گفتم داری چیکار میکنی😳یهو جک از طبقه سوم خونمون پرید پایین منو کشید سمت خودش دنیل رو هم هول داد اونور گفت بهش دست نزن😡دنیل هم دستاشو به نشونه تسلیم برد بالا گفت باشه آقای بداخلاق😏جک گفت دیگه اینورا پیدات نشه😡گفت خونم اینجاست نمیتونم که برم😏جک دستمو محکم گرفت کشیدتم سمت خونه منم باهاش رفتم یه دستی هم به نشونه خداحافظی به سمت دنیل تکون دادم اونم یه دستی تکون داد ... رفتیم توی خونه جک بردتم توی اتاقش نشوندتم روی تختش و گفت خوبی کاریت که نکرد چیزیت که نشد دستامو آروم گذاشتم کنار صورتش و با لبخند گفتم جک نگران نباش من حالم خوبه😊دنیل هم کاریم نداشت تازه ممو اون دوستای دوران دبستان هستیم زیاد کاریم نداره 😅گفت فقط خواهش میکنم خودتو توی دردسر ننداز خوب میدونی که اون یه جهشیافته هستش و میتونه خیلی راحت تورو به زندگی خودش بفروشه😔با لبخند گفتم باشه حواسم هستش😊یهو بغلم کرد و گفت میدونی که بیشتر از یه خواهر برام ارزش داری😢من دوستت دارم برامم مهم نیست که بقیه چی فکر میکنن من ازت خوشم میاد فقط لطفا خودتو توی خطر ننداز تحمل کردن از دست دادن یکی از عزیزترینم برام سخته خودتم این حسو داشتی پس لطفا درکم کن چقدر نگرانتم
یک لحظه کل فکرو ذکرم رفت پیش خانواده خودم😢 مامانم ، بابام ،انگس😢یه حس نراحتی درونم باز ایجاد شد جک ادامه داد و متاسفم که دوباره این موضوع رو یادت انداختم من فقط نمیخوام از دستت بدم😢باشه؟ 😢دستمو آروم گذاشتم پشت کمرش و گفتم حتما جک 😊کاملا کرد میکنم فقط لطفا انقدر سخت نگیر من خودم حواسم هستش😅آروم بلندم کرو گفت شرنده که یهو اوردمت اینجا دنبال یجای آروم میگشتم😅گفتم ن بابا چیزی نیست تازه مگه دفع اولمه اومدم توی اتاقت 😅آروم بلند شدم و رفتم سمت در تا در رو باز کردم نصف دخترا و پسرا پشت در بودن😳😂من یکی سرخ سرخ شدم هرکودمشون یه بهونه گرفتنو رفتن به جک گفتم عجب جای آرومی بود😂بعد از رفتم بیرون یه دستی به سرو وعضم کشیدم آخه اونهمه باد خورده بود توی صورتم و کلا موهام شلخته شده بود😅یه لباس توی خونگی راحت پوشیدم و موهامو باز کردم همون موقع یدونه پر کِرِم رنگ(رنگ بالای اون پسره) از لای موهام افتاد😔راستش خیلی باهاش بد رفتار کردم البته اونم خیلی جوگیر و کله شق بود😐آروم آروم اوردم سمت صورتم نکبت عجب ادکلونی داشت😅ن اونموری تلخ بود که بدت بیاد ن اونقدر شیرین که مثل ادکلون زنونه باشه یه چیز خیلی خوش بو بود گذاشتمش یه گوشه میز و بعدشم رفتم طبقه پایین از یکی از درای ورودی به همون به استلاح جای تمرین رفتم چون شب بود خالی بود و منم تنها اونجا بودم
با تنهایی مشکلی نداشتم رفتم همونجا لباسایی که پوشیدم خیلی سبک و نازک بودن پس لازم نبود که لباسامو دربیارم فقط دستمو از توی یقه لباس در اوردم که لباس از پشت پاره نشه😅راحت داشتم برای خودم تمرین و میکردم ولی بیشتر داشتم از اینکه از زمین فاصله دارم حال میکردم😅که یهو سر از یجای عجیب در اوردم با خودم گفتم من که همین الان توی مخفی ترین جای دنیا بودم😳چیشد یهو؟ یهو به طرز عجیبی کشیده شدم به سمت زمین😨یهو چند نفر دستو پامو گرفتن کلی تقلا کردم نمیتونستم حتی خودمو یک سانتی متر از روی زمین بلند کنم😨یهو یکی با یه چیزی فکر کنم عره ای همچین چیزی بود اومد سمتم گفت اشکالی که نداره بالای قشنگتو ببرم😈ناراحت که نمیشی ها؟ سریع بالامو دادم داخل یه خنده کردو گفت فکر کردی به این راحتی میتونی مخفیشون کنی😈من الکی الکی نیومدیم که یه چیزی داریم😈همینطوری تقلا میکردم یه دستمال گذاشتن جلوی دهنمو تمام😕آروم بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم نه توی خونه بودم ن توی یه جایی مثل آزمایشگاه یا زندان! جای به نظر امنی میومد😳 نمیدونم ولی حسم اینجوری بود یه باد ملایمی با اینکه چهار طرفم دیوار بود میوزید البته اینی که من دارم میبینم بیشتر شبیه پنبه بود تا دیوار😑یقه لباسسم یکم پاره شده بود جوری که انگاری از این لباسای یقه باز هستش😑سریع سعی کردم بالامو در بیارم 😱 آخیش هنوز بهم وصلن😅رفتم سمت در آروم بازش کردم
کلا یه دنیای دیگه بود😳بالای ابرا بودم😳و کلی آدم هم شبیه به من توی هوا بودن😳ولی خوب اونا فقط یه حوله میبستنو خلاص😐(من برای پوشوندن خودم پر دارم اونا حوله😂)البته حوله هم نبود انگار فقط یه مارچه بود😐اومدم برگردم پایین روی زمین که یکی دستمو گرفتم چرخیدم دیدم همون مسره هستش😡 گفت خوبه که بهوش اوندی😏گفتم مگه نگفتم دیگه حتی گزدیک منم نشو گفت این عوض تشکر کردنته😐 گفتم دقیقا بابت چی😡گفت بابت اینکه نزاشتم صدمه ببینی و نجاتت دادم😑(من غرور دارم و نمیگم که خرفم اشتباه بوده)گفتم حالا هرچی😑گفت منظورت ممنون بود دیگه😐سرمو کردم اونور و بعد هم گفت دقیقا مشکلت با من چیه😐گفتم ۱ـ بزور رازمو فاش کردی ۲ـ از بالای ابرا پرتم کردی پایین ۳ـ بزور مجبودم کردی جلوت لباسمو در بیارم😠گفت من کی اون کارو کردم 😳گفتم پس عمم بود که باعث شد لباسم کلا از فورم بیوفته (همونظورم همون وقتیه که پرتش کرد خوب اینا که بخوان بالاشونو در بیارن لباسشون پاره میشه دیگه پس درش میارن😐) محکم دستمو تکون دادم که ولم کنه و بفد هم رفتم نزدیک زمین که چند نفر جلومو گرفتن و گفتم خودتون میدونید که حق بیرون رفتن رو ندارید😐اینجا خونه همه ماست😐گفتم شما ها آره ولی خونه من روی زمینه😑دیگه از دستشون فرار کردم و ستا کوچه عقب تر برگشتم به حالت عادیم فقط مثل سگی میدویدم
چون همون لباس توی خونگیمم تنم نبود رسیدم دم در خونه سریع درشو باز کردم و محکم بستم نفسم بند اومد کل سربالایی کوچه رو دویدم😪نصف پسرا زوم شده بودن روم دختره جفت پا پریدن جلو گفتن آهای چِس چرونا چشاتونو درویش کنید😂(یاد عصر یخبندان ۴ افتادم😂) سرفتم توی اتاقم و سریع یچی تنم کردم خدایی اعصابم خورد بود😑پسره پرو😡چجوری به خودش جرعت داده بعد از اینکه بهش گفتم نزدیکم نشه منو برده خونش😡عجب رویی😑سریع یه تیشرت برداشتم تنم کردم و از همونور هم یه دامل ساده پوشیدم اعصابم خورد خورد بود یهو یه سایه پشت پنجرم دیدم😨مثل یه آدم بود رفتم جلوی پنجره یهو دیدم دنیلـه😳دستشو به شکل التماس نشون داد در پنجره رو باز کردم گفتم چیکار داری😅گفت فقط میخواستم ببینم حالت خوبه یا نه😅گفتم واسه چی😅گفت همینطوری😛دستشو گذاشت روی گونم صورتمو گشید سمت خودش و بعد اومد ببوسمتم دستامو گذاشتم روی شونه هاش و نگهش داشتم گفتم من نمیتونم😟 سرمم انداختم پایین دوباره تکرار کردم ، یه لبخند زدو گفت بخاطر برادرته؟ گفتم نه کلا نمیتونم😞نشست روی لبه پنجره و گفت خوب دنیای جدیدت رو دوست داری؟گفتم منظورت چیه؟😳گفت منظورم،با این بالا اینجوری چیزا دفع اولی که دیده بودمت فقط به عنوان یه دختر که مثل بقیه دنبالمه نگاهت میکردم ولی الان کسی که داره اینجوری نگاه میکنه تویی😞
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
14 لایک
سلام لطفا ادامه بزار خواهش
علیک سلااام بهار جوننممم خوبی دوست قدیمیییی
عالی عالی
لام لطفاااا حودت ادامه بده دیگهههه
لطفاً خودت ادامه شو بنویس فکر نکنم کسی بتونه مثل تو بنویسه
سلام بهار جون میشه خودت داستانتو ادامه بدی لطفاااا🙏🙏🙏🙏💚💚💚💚💚❤❤❤❤❤💛💛💛💛💛
عالی
به نظرم خودت داستانت رو بنویس بهار جان راستی اسم من هم بهاره س😊
و یکم هم رمانتیک تر کن داستانت رو😁
این اپریل لعنتی این همه پسر خوب دور و ورش هست بعد واسش مهم نیس😂😐الان مثلا چرا دنیل رو بوس نکرد😐😬یا مثلا اون پسره چش بود همش بهش میگفت به من نزدیک نشو💔😐
والا ما ایرانیا انقد سینگل به گور و بدبختیم که رو شخصیت های خیالی هم کراش میزنیم و شب خوابشونو میبینیم😂😂😂
😂😂
عالیییی عالییییییی🤩🌸