
این پارت بیست و پنجمه داستانه.امیدوارم لذت ببرید.
روباه قرمز:باید مامانو نجات بدیم ، هر چی سریعتر ?. گربه سیاه:نه ، به هیچ وجه،اینکار خیلی خیلی خطرناکه پس سریع برو خونه.همون لحظه رو همون نمایشگر هایی که ویدئو پخش شد مکانی که باید برای نجات کفشدوزک می رفتیم نشون داده شد.روباه قرمز خواست بره اونجا که من جلوشو گرفتم و گفتم بره خونه۰وقتی رفتم اونجا تو دام اونا افتادم.ارباب شرارت:الان من معجزه گر های شمارو دارم و من ومایورا ازاین به بعد بر دنیا حکومت میکنیم?.
از زبان ژوریرا:
اه دیگه نمیتونم صبر کنم.تیریکس،بیا حمله ور بشیم?.بعد معجزه گر لاکپشتو برداشتم . تریکس،ویز متحد شین.رفتم همونجا ، البته یک توهم از جعبه معجزه گر ها هم درست کردم.رفتم اونجا . از زبان مرینت:ارباب شرارت میخواست معجزه گرهامونو برداره که ژوریرا همراه با جعبه معجزه گر ها اومد وگفت:مادر ،پدرم رو آزاد کنین تا جعبه معجزه گرها همراه با معجزه گر های کفشدوزک و گربه رو بهتون تحویل بدم.(راستی باید بگم جادوگر تمام معجزه گر ها رو دوباره به طور کاملاً نابود نشدنی ساخت)
روباه قرمز:درست طبق نقشه بهم حمله کردن و توی دامم افتادنتوهم که ناپدید شد سپر لاکپشت و فلوت رو باه رو به سمت سرشون پرت کردم(چون تو فیلم تام و جری دیده بودم به بار در سطل آشغالی خورد تو سر تام بیهوش شد)نقشه ام جواب داد و اونا بیهوش شدن.رفتیم پایین ،مامان،بابام رو آزاد کردم.
به مامانم گفتم:دیدی موفق شدم ما....اه اه(سرفه کرد)مامانم سریع معجزه گر لاکپشت رو برداشت و گفت:چرا اینکارو کردی??.ژوریرا:یعنی چی؟کدوم کار☹.مرینت:چرا همزمان از دوتا معجزه گر استفاده کردی.تو با این سن کمت از دوتا شی.....ژوریرا:پس توچی،ها،فکر نکن نمیدونم وقتی ۱۶ سالت بود از تمام معجزه گر های جعبه معجزه گر ها استفاده کردی?.
من فقط برای نجات شما و اینکه لیاقتمو به شما ثابت کنم اینکارو کردم?.تا باور کنی من میتونم ابر قهرمان باشم?.بعد مامانم به طور غیر منتظره ای بغلم کرد.گربه سیاه:اممم،ببخشید وسط صحبت مادر ،دختری تون پیپرم ولی نمیاین بفهمیم این دو گل نو شکفته کیا هستن؟کفشدوزک :راست میگی اما ژوریرا اونا رو شکار کرده.اون معجزه گراشونو برمیداره.
از زبان مرینت:
ژوریرا معجزه گر هارو برداشت.کلویی رو شناختم اما یک نفر ناشناس بود.قیافه ی ژوریرا:?قیافه ی من:? قیافه ی آدرین:?.آدرین:یییی...یعنی کلویی ارباب شرارت بود .این فوق عجیبه.البته این مرد رو هنوز نمیشناسم که مایورا شده.کلویی که بهوش اومد از یقه اش گرفتم و چسبوندمش به دیوار و گفتم:معجزه گر زنبور کجاست?.کلویی:دستتو از لباسم بکش دوپن چنگ????.
لطفاً نظارتتون رو کامنت کنید.
راستی،لطفاً کامنت هارو به بالای ۱۵ برسونین تا من قسمت بعد رو بزارم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه ولی اصلا عاشقانه نیست عاشقانه ترس کن
سلام.خیلی هاتون نوشتین قسمت بعد رو بزار.من متاسفانه یک کار برام پیش اومد.اما حتماًجمعه ۲۵/۷/۹۹ میزارم برای بازدید.
جون من بعد رو بگذاررررررررر
دوست عزیز اینا ابر قهرمان هستند، یه اتوبوس بخوره تو سرشون بازم بیهوش نمیشن حالا با پرتاب یه چوب و یه سپر اونم توسط یه بچه بیهوش بشن؟!!!!! ?? این قسمت رو خراب کردی. لطفا قسمت های بعدی درست کن. یک نویسنده باید راه تمامی بهانه ها رو از خواننده بگیره و به منظور این کار باید داستانش بی نقص باشه. هرکی موافقه اعلام کنه
حرف شما درست ،اما اونا انسانن و قسمت سر انسان ها هم جای حساسیه.قبول دارم اون فلوتش نمیتونه بیهوش کنه اما سپر کریپس خیلی سنگینه.
موافق نیستم?
تو هیچ فیلم و انیمیشنی شاهد نبودیم که یه ابر قهرمان با یه جسم 10 یا 20 کیلویی بیهوش بشه?
منم هم همینطور و لطفاً داستان من هم بخونین my brother
نه خدایی یویو ی کفشدوزک هی میخوره تو سر گربه سیاه یه بار محکم بخوره بنده خدا بیهوش میشه ??????فکر کن آدرین بیهوش بشه ????چه قدر زیبا ??????????????
بابا اینا ابر قهرمان هستند ساختمون رو سرشون خراب بشه آخ هم نمیگن
حالا شما ها چتونه چرا هوا دارین باهم دیگه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
عالی بعدی رو زود بزار♥️
عالی بعدیرو بذار
خوب بود. ادامه بده.????????
آفرین واقعا قشنگ بود?????????
کلویی از کجا میدونه ???????
??????