سارا☄ دختر گرگینه ای? پارت ۳ (آخر)?

خب رسیدیم به پارت آخر داستان? تو این پارت داستان هیجان میگیره? کامنت فراموش نشه?

سارا تیر خورده بود. علکس زودی سارا رو پشت خونه ای برد که تیر بهش نخوره. علکس گفت سارا بیدار شو خواهش می کنم??? لوسی گفت نگران نباش تیر بی هوش کننده خورده حدود یک ساعت دیگه شاید به هوش بیاد☺ علکس کمی آروم شد که یه دفعه صدای شکارچی اومد?

علکس لرزید و گفت وایی داره میاد لوسی گفت آهان بیا اینجا? شکارچی از پشت خونه اومد ? گفت کجا غیب شون زده? آروم میومد جلو و می گفت آخه چی اون سارا با ارزشه؟ بیا باهم همکارشیم و پولدار هاها? علکس وارد خونه شده بود و آهسته می رفت بالا که به پشت بوم رسید⛅ از اون بالا گفت نه من سارا رو با هیچی عوض نمی کنم و بعد یه گلدون انداخت پایین? شکارچی جا خالی داد و گفت آهان پیدات کردم موجود کثیف و بدو بدو رفت بالا ?

لوسی گفت سارا! اون می تونه ما رو نجات بده... علکس گفت اون که به هوش نمیاددد? بعد سارا و تکون داد و گفت خواهش می کنم تو تنها نجات مایی خواهش می کنم و گریه زاری کرد? سارا تو خواب بود و خواب میدید که علکس با شکارچی همکار شده و تفنگ جلوش گرفتن? علکس محکم سارا رو بغل کرد که یه دفعه سارا با مشت به علکس بیدار شد??

علکس گفت آیی دماغم چته روانی عه سارا تویی ??? بعد محکم بغلش کرد? سارا هک اونو بغل کرد و گفت دلم تنگ شده بود و اشک ریخت یه دفعه صدای در اومد?? لوسی گفت سارا گرگ ها بلند می تونند بپرند تو تنها امید مایی خورشید داره میاد بیرون? سارا سریع علکس و گرفت و از خونه پرید. شکارچی وقتی رسید گفت اه دیر رسیدم الان میام حساب تک تک تونو می رسم و رفت خونه ی بعدی? سارا دوباره خواست از خونه ی دیگه بپره یه دفعه وسط پرش دم و گوش هاش ناپدید شد و افتاد پایین ? سارا که بد جور ضربه خورده بود و دستش شکسته بود بی هوش شد. علکس گفت تحمل کن و بی هوش شد...

علکس وقتی چشم باز کرد دید زندانی شده? داد زد و گفت من کجام سارا کجاست؟؟ برق ها خاموش بود. شکارچی از میان تاریکی اومد و گفت آروم پسر ? برق ها روشن شد. علکس سارا رو دید که رو صندلی نشسته و دست و پاهاش به صندلی بسته ? شکارچی گفت اول میرم قدرت هاشو میگیرم و بعد میکشمش? علکس گفت تو یه هیولایی شکارچی گفت بعدا حساب تو می رسم الان میرم سراغ سارا خانم گل?

شکارچی دکمه رو فشار داد. سارا داشت می لرزید و تشنج بهش وارد میشد? قدرتش و داشت میگرفت? علکس گفت خواهش می کنم بزار بره تروخدا? شکارچی گفت قدرت شو میگیرم و به تمام مردم ثابت می کنم که وجود داره حالا زیاد فک نزن بچه جون? علکس دست تو جیبش کرد. یه دونه گیره داشت با اون قفل در و سعی کرد باز کنه و موفق شد? یه دفعه پرید رو شکارچی و می زدش که کنترل اون دکمه افتاد زمین. علکس زودی یه سنگ برداشت و پرت کرد رو دکمه و دستگاه خاموش شد? شکارچی گفت تو چیکار کردی روانی ? بعد چکش برداشت و پرت کرد علکس جا خالی داد و گفت نمی زارم دوباره? بعد همه جارو که نگاه کرد چند تا تیله دید و انداخت زمین. شکارچی با سرعت اومد جلوی علکس که یه دفعه پاش رو تیله رفت و افتاد و بی هوش شد? علکس زودی سارا رو بغل کرد و از اونجا خارج شد

وقتی که شکارچی به هوش اومد دید تو اداره ی پلیسه?? علکس سارا رو برده بود به اورژانس? دکتر گفت صدفه ی شدیدی به دستش دیده ولی خوب میشه.? علکس زودی رفت پیش سارا و دستشو گرفت?

سارا به هوش اومد و گفت شکارچی کجاس؟ ما الان بیمارستانیم؟ علکس ذوق کرد و بغلش کرد و کفت شکارچی شکست خورد بانوی من☺ چند روز بعد سارا از بیمارستان مرخص شد و به خونه اومد? علکس خیلی استرس داشت و عرق می ریخت..

سارا گفت حالت خوبه؟ علکس گفت سارا بیا دنبالم و چشماشو بست. وقتی سارا چشم باز کرد گفت وایی خدا. علکس گفت زیباست نه؟ سارا گفت وایی غروب آفتاب خیلی زیباست ? علکس نشست و انگشتر اورد جلوی سارا و گفت بانوی زیبا ی من با من ازدواج می کنی؟?

سارا نمی دونست چی بگه قلبش تند می زد. یه دفعه گفت بله و بغلش کرد? 2 هفته بعد باهم ازدواج کردند? علکس گفت چه خوشگل شدی. سارا لپش قرمز شد? علکس اونو بوسید ? 2 سال گذشت... سارا حالت تهوع داشت? علکس زود اونو پیش دکتر برد. ذکتر گفت تبریک میگم دارید پدر میشید? علکس داشت گش میکرد? اونا صاحب یدونه پسر گوگولی و یدونه دختر شیطون شدند...? هر دوشونم گرگینه بودند??