10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
دوباره باز گشتم😐✋
صدای گلوله تو بمبست پیچید نیکولاس غرق خون رو بدن گلن فرود اومدو باعث شد باهم بیفتن پیش متحرکا متحرکا گوشت تن نیکولاسو ک رو بدن گلن بود تیکه تیکه میکردن گلن داد زدو زیر سطل آشغال رفت هیچ متحرکی متوجش نشد چاقوشو دراوردو مواظب بود نفس نفس میزدو چشاش شده بود کاسه ی خون..............ریک دستشو بردو بی سیمو از رو کانتینر برداشت دکمرو فشار دادو گفت:جنی جنی ک رو متور بودو داشت متحرکارو ب سمت مخالف الکساندریا میکشوند بیسیمو از جیبش دراوردو گفت:چقد دیگِ باید بریم ریک:موقعیت بده جنی ب اطراف نگاه کردو کمی سرعت گرفت تا ب ماشینی ک آبراهامو ساشا توش بودن رسیدو گفت:کجاییم ساشا:نزدیک منتقه آبی جنی:شنیدی ریک:خوبه 30 کیلومتر دیگه باید برین جنی سرعت کم کردو بازم مثه قبل حرکت کردو گفت:حلِ ریک سری تکون دادو بی سیمو قطع کرد رو کانتینر منتقه قرمز بود میشون از پایین صداش زدو ریک توجهش بش جلب شد میشون:بقیه خستن چقدر دیگه باید اینجا باشیم ریک:باید وایسیم تا گله بیاد این طرفو حیادتشون کنیم میشون سری تکون دادو گفت: هعی انگار دارن میرسن ریک سمت چپو نکاه کرد آرونو لاد داشتن گله رو روبه اینور میاوردن ریک:خیله خوب همه پشت حصارا وایسید نباید بزاریم حتی ی متحرکم نزدیک الکساندریا بیاد همه سری تکون دادنو پشت حصارایی ک تو این دوسال ساختن متحرکا نزدیک شدنو آرونو لاد سریع پشت دیوارا اومدن همچی داشت خوب پیش میرفت تا......بوقققققققققققققققققق.....ی بوق خیلی بلند میشون:از الکساندریا بود! ریک:ن! دارن منحرف میشن گله داشت ب سمت الکساندریا منحرف میشد طرف ریکو بقیه !میشونو ریکو ارون سریع دوئیدنو بقیه هم دنبالشون خیلی تند میدوئیدنو همون ارتش متحرک دنبالشون بود ریک بی سیمو ورداشتو گفت:جنی!؟؟؟؟؟ صدای نیومد ریک نگران شد ولی ب رو خودش نیاورد میشون نزدیکش شدو آرونم اومد هر سه وایسادن دور از بقیه ریک:حواستون ب بقیه باشه ولی بیشتر خودتون اگه کسی گیر افتادو نتونستید نجاتش بدین ولش کنید اینجا جون خودتون مهم تره میشون دستشو رو صورت ریک گزاشتو گفت:تو چی ریک دستشو گرفتو گفت:گله رو حدایت میکنم میشونو ارون لبخندی زدنو ریک رفت میشون:همه دنبال من بیاین جمعیت دنبالش رفتن لاد صداشونو شنیده بودو خیلی عصبی بود احساس میکرد این وسط ی ادم هالو دیده شده خیلی از ادما گیر افتادن تقریبا همه جز ارونو میشوو لادو یکی دیگه لاد:شما جون دوستید ارون:چی لاد:فقط خودتونو نجات میدین امیدوارم گلنم مثه س*گ مرده باشه میشون درجا یکی خابوند تو گوش لادو با لحن عصبی تند گفت:راجب برادر من همچین حرف نزن اصن ما جون دوستیم درسته باشه پس توی اش*غال بهتره بری گم شی حق نداری پیش مایی باشی ک تو این دوسال مراقبت بودیم ارون:میشون اروم باش میشون:ن ارون نمیتونم اروم باشم من اینجا دارم مثه سیرو سرکه میجوشم ک چرا گلن ی روزه خونه نیومده اونوق این عو*ضی داره اینجوری میگه برو گم شو حق نداری با ما بیای 😡بعد سرعت تمام دور شدو سمت الکساندریا رفت ارون:حق ن اشتی اینطوری بگی
لاد:شنیدم ریک میگفت مارو بزاریدو برید ارون:گفت اگه گیر کردینو نتونستیم نجاتتون بدیم لاد:بیخیال من احمق نیستم ارون:چرا هستی لاد خیلیم هستی ک خوبیایی ک گلن تو این دوسال در حقت کردو با امیدوارم مثه س*گ مرده باشه پس دادی بعد راه افتادو دنبال راه میشون رفت اون ادمیم ک باشون بود خورده شدو حالا فقط خودشون بودن.................با صدای بوقی ک از سمت الکساندریا اومده بود نصف گله ک دست ساشائو آبراهامو جنی بودن از جاده منحرف شدنو سمت الکساندریا کشیده شدن ساشا ک پشت فرمون بود گاز دادو جنیم دنبالش وارد ی روستا شدن داشتن سمت الکساندریا میروندن ک گلوله ها شیشه های ماشینو خورد کردن جنی جا خالی میدادو منحرفی میروند ساشائو ابراهامم سراشونو پایین بردن داشت بهشون شلیک میشد دیقه اخری ساشا با ابراهام در رفتن ولی ی گلوله ب ی قسمت از موتور جنی خورد ک باعث شد بدجور بخوره زمین جوری ک ی سمت کامل از لباسش کنده شدو بدنش رو زمین کشیده شد غرق خون بلند شدو موتورو بلند کردو سریع روند از دستشون در رفت ولی ساشائو آبراهامو گم کرد خورد تو جاده خاکی بعدش رسید ب ی جنگل سوخته ک خاکستر شده بود بنزینش ته کشید حالش بدبود تا همینجام ب زور رونده بود خودشو موتور پرت شدن داغون رو زمینه سوخته ئو سیاه دراز کشید سمت چپش موتورش رو زمین بودو سمت راستشم ی متحرک مرده ئو سوخته چشاش سیاهی رف خون بدنش رو زمین میریخت این اخر کارش بود دیگه تموم این خما دیگه عمون نمیدادن حتی نمیتونست تکون بخوره چشش سیاهی رفتو دیگه چیزیو ندید چشاشو بست دستاش شل شد همچی تموم دیگه ن صدایی شنید ن چیزیو دید ن دستاس چیزیو حسکرد لبخند ارومی پر از درد زد بزور سرشو تکون داد سرش روبه موتورش ک دیگه همچی تموم................ساشا با سرعت تموم میروند ابراهام ب عقب نگاه کرد دیگه جنی پش سرشون نبود ابراهام:اون نیس..! ساشا ازتو شیشه ب عقب نگاه کردو ناراحتیشو قورت دادو سمت روستا چرخید ابراهام:چیکار میکنی اونجا خطرناکه ما هنوز نمیدونیم کیا اونجانو چرا شلیک کردن ساشا زیر لب با غمو درد گفت:من خواهرمو تنها نمیزارم ابراهام از این حرف شکه شده بودو ناراحتم بود ب قول معروف مخالف همچی:( ینی حاظر بود جنیو جا بزاره:) اره دیگه دوسالی ک جنیشاید سر جمع دو ماهش وجود داشته همش درحال شکار ولی این دلیل خوبی نیس...:(
•شوخیشم قشنگ نیس ولی دیگه جنی نیس:) این جمله مال چالشه اینو میگم بعد تو چ واکنشی داری؟•ریک مابین راه ب میشونو ارونو لاد رسیدو باهم رفتن الکساندریا ولی................اروم چشاشو وا کرد فک میکرد دیگه تموم ولی هنو زنده بود بی جون ب موتورش نگاه کرد نمیتونست بلند شه ولی تموم تلاششو کرد موتورشو بلند کرد بیجون بردش زیر بوته ها قایمش کردو تیرکمونشو برداشتو تو جنگل راه افتاد ی جورایی نمیدونست کجاست صدای پا اومد سریع روشو برگردوند یهو با دوتا دختر مواجه شد ک.....چشاشو باز کرد دستو پاش بهم بسته شده بودن چشاش خوب باز شد ی مرد با دوتا دختر جلوش بودن مرده تیرکمون خود جنیو روش نشونه گرفته بودو یکی از دخترا تفنگ جنیو رو سرش گزاشته بودو اونیکی دختره اروم ی گوشه نشسته بود جنی تموم فکرش از اول تا اخرش رو فکر در رفتن بود مرد:از ادمای نیگانی جنی حرفی نزدو زنه تفنگو رو سرش فشار دادو گفت:جواب بده جنی: م حتی نمیدونم این یارو کدوم خریِ مرد:فکر کردی باور میکنیم پس چرا دنبال بتی اومدی جنی:م فقد صدای پا شنیدم مرد:را بیفت زن موهاشو کشیدو بلندش کرد تفنگ رو سرش بودو درحال راه رفتن بود سر ی موضوع کوچیک زنو مرد دعواشون شد جنی در رفتو ساکشونم با خودش برد با چاقوش دستاشو باز کرد ولی تیرکمونش جا مونده بود در ساکو باز کرد چن دست لباسو قرصایی برای ادمایی ک قند دارن چن لحظه کپ کرد ولی نتونست با خودش کنار بیاد اونا ب داروها نیاز داشتن ساکو رو دوشش انداختو رفت سمتشون ی جوری تیرکمونشو سریع کش رفتو روشون نشونه گرفت شِری(زنه)بتیو سفت سمت خودش کشیدو دووایت(مرده)وایساده بود جنی ساکو بش دادو بعد تفنگو سمتش دراز کرد•بالا•دووایت یکم بهش نگاه کردو بعد تفنگو ازش گرفت جنی : ی شر این نزدیکیاس همچیم دارِمیتونم ببرمتون اونجا شری ب شوهرش دووایت نگاهی انداختو گفت:اگه بریم اونجا از نیگان خلاص میشیم دووایت ب جنی نگاه کردو گفت:لطفا مارو ببر اونجا جنی هنوز تیرکمونشو پایین نیاورده بود ک بتی حالش خراب شد دووایتو شری بهش قرصاشو دادنو کمک کردن بلند شه جنی تیرکمونشو رو دوشش گزاشتو راه افتاد اونام دنبالش رفتن ب ی خونه رسیدن خراب بود بتیو شری دوتا خواهر مهربون وارد شدن تا چنتا آزوقه بیارن دووایتو جنیم رفتن تو بتی با تاراحتی ب ی برگه نگاه میکرد شری نزدیکش شدو برگه رو گرفت •شری بتی لیزا انی• قطره اشکا از گونه های بتی پایین ریختنو گفت:اون دوتا متحرک...لیزائو انین
:( شری ب متحرکایی ک رو زمین افتاده بودن نگاهی انداخت بتی نزدیکشون شدو مابینشون دراز کشید دستای بی جونشونو گرفتو چشاشو بست دووایت:بتی بیا بریم اونا مردن بتی:میخوام بازم مثه قدیما کنار هم دراز بکشیمو با چشای بسته ب ارزوهامون فکر کنیم شری دستشو رو شونه ی دووایت گزاشتو گفت:بزار راحت باشه یدفعه متحرکا چشاشون باز شدو بدون معتلی گرن بتی رو کندیدن شری جیغ کشیدو جنی ستا تیر خلاص زد یکیش تو سر بتی بود....:(
قرار بود جنی شریو دووایتو ببره الکساندریا ولی از هیچی خبر نداشت....مثه همیشه میخواست کمک کنه ولی ب چ کسایی بعد مرگ بتی شریو دووایت ی نقشه چیدن شری کمی از دووایتو دور شدو بعد شروع کرد ب جیغ زدنو کمک خواستن تیرکمون جنی رو موتور اویزون بود پس با چاقوهاش سری رفت طرفش وقتی بش رسید کلت خودش تو دستای شری بودو طرفش اصلحه کشیده بود جنی ب پشت سرش نگاه کرد تیرکمونشم طرفش نشونه رفته بود اینبار گول خورد دستاشو بالا بردو چاقوهاشو زمین انداخت دووایت:ب سمتم هولشون بده جنی کمی مکس کرد با قیافه عصبیش چاقو هاشو سمت دووایت حول داد دووایت برشون داشتو گفت:بیا اینجا جنی نفسای عصبیشو میکشیدو جلو میرفت .......دووایت تیرکمونشو رو دوشش انداختو پشت موتور نشست شریم سوار شدو جنی با دست خالی کنارشون وایساده بود شری:متاسفم جنی:بایدم باشی شری:اگه دستشون بهمون برسه زنده نمیمونیم ولی تو قوی هستی بدون اینام زنده میمونی جنی:زیاد قرار نی ازشون دور بمونم پسشون میگیرم شک نکن وقتی گرفتمشون دزداشونو دار میزنم😡شری سرشو پایین انداختو دووایت با سرعت تمام روند جنی موندو متحرکای تو جنگل با دست خالی بدون تیرکمونش....چاقوهاش...تفنگش..!موتورش:( تو جنگل راه افتاد با اون زخماش بازم مقاوم بود ................ساشائو ابراهام تو ی اپارتمان مخفی شده بودن ک ی کامیون بزرگ وارد روستا شد ابراهام تفنگشو برداشت ساشا پوسخندی زدو گفت:دس نگه دار ...جنیه:) ابراهام:از کجا مطمعنی ساشا:کی رانندگیش با ماشین افتضاحه؟ ابراهام لبخندی زدو باهم رفتن پایین جنی از کامیون پایین پریدو ساشا نزدیکش شد ی بغل کوچیک بعد دوباره سوار شدن تا برن الکساندریا تو راه جنی بی سیمو پیدا کرده بودو داشت امتحانش میکرد فقط ی ثانیه ی صدا اومد •ک...کمک• ساشا :صدای یوجینه!جنی پاشو بیشتر رو گاز فشار دادو ابراهام داد زد:گله! ساشا:نکنه اونا رفتن تو الکساندریا!! یهم تو جاده 12/13 تا موتور سوار مشکی پوش دیدن جنی نگه داشت با ساشائو ابراهام پیاده شد یکیشون داد زد:اوههه سلام خوشگلا و سلام ب تو هویجه جنیو ساشائو ابراهام همونجوری وایساده بودن همه ی اون ادما تا خرخره مسلح بودن مرد:هوووو اوکی بابا خفنا ی سلامم میدادین بد نبود خیله خوب بزار یکیتونو از زمین محو کنم شاید حرف زدین بعد تفنگشو روبه ساشا گرفت جنی ی قدم برداشتو روبروی ساشا وایساد دستاش مشت بودو با کینه ای ک تو دلش داشت رشد میکرد ب اونا نگاه میکرد مرد:واوووو بابا فداکار خیله خوب جناب خانوم فداکار برو هیچی داری برامون بیار مالفین توئم باش برو
همه متحرکا ریخته بودن تو الکساندریا ادمایی ک رو پیشونیشون علامت W ب معنی «ولف» ک ینی گرگ بودو با خون نوشته بودن خیلیا رو کشته بودن مابین اونا یجم جلو چشای ران قربانی شد تا رفیقش ران نمیره:( درجا پا ب فرار گزاشتو تو راه کارلو اینت ک ب خونه ی کارل پناه میبردن دید درجا راشو طرف اصلحه خونه تغییر داد .............کارل تفنگ ب دست جلوی در خونه تو خیابون بود ک با صدای اینت ک اسم کارلو داد میزد روشو ب طرف محل صدا کرد(بالا:) تفنگو بالا برد مردی ک با قمه پشت سر اینت میدوئیدو قست کشتنشو داشتو نشونه گرفت زیاد تکون میخوردو میدوئید پس زدنش سخت بود داد زد:بخواب رو زمین...! اینت با شنیدن صداش سری ب صورت قلتیدن خودشو رو زمین پرت کردو ب کارل اعتماد کرد کارل ب سر اون مرد شلیک کردو بعد طرف اینت رفتو بلندش کرد اینت با گریه خودشو تو بغل کارل جا داد لباسشو چنگ میزدو سعی میکرد پیشش بمونه کارل اروم دستاشو رو شونه ی اینت گزاشتو بعد کمی مکس موهاشو نوازش کرد بعد بردش خونه ....... پشت ب پشت هم تکیه داده بودن (اسلاید بعد) اینت:اومده بودم ازت عذر خاهی کنم:( کارل:نیازی ب عذرخاهی نیست اینت:و خدافظی کارل کمی مکس کردو گفت:تو حق نداری جایی بری اینت:ن کارل تو این مورد نمیتونم رو حرفت وایسم کارل: گفتم حق نداری جایی بری ن حالا ن هیچوقت اینت تا اومد حرفی بزنه یهو جسی+سم + ران(ای:/ ) ریک و میشون وارد شدنو سریع درو بستن کارل بلافاصله پا شدو اینتم سریع از جاش بلند شد ران دستاش مشت بودو نگاهش ب کارل ، کارل:چ خبره ریک نزدیک شدو با دست خونیش پرده ی سفید خونه رو کنار زدو بیرونو نشونش داد! کارل با تعجبو بدون حضم این موضوع گفت:چطور ممکنه جسی:کامیون اون ادما همشونو اینور کشیده میشون:درسته اون باعث شده متحرکا بیان اینوری ولی الان این مهمه ک جنیو ساشائو ابراهام چی شدن کارل نگاهشو کج کردو گفت:فک میکنی بلایی سرشون اومده باشه ریک:جواب بی سیمو ندادن با بهم ریختن اوعضاهم باید الان اینجا میبودن کارل باز رفتارش عصبی شد کاملا میشد فهمید استرس داره ئو ناراحته کارل:اصن مهم نیس باید خودمون نجات پیدا کنیم میشون ب ریک نگاهی کردو گفت:کارل بیا بریم بالا پیش مجودیت کارل:ن میشون اینجا راحت ترم ریک:بهتره بری بالا اونجا اروم میشی کارل:گفتم ن!! میشون اخم کوچیکی کردو گفت: عقل از سرت پریده ها:( کارل ب اطرافش نگاهی کرد اینت نبود تفنگو زمین انداختو سمت اتاق جودیت رفت اونجام نبود دستاشو رو گهواره کوبیدو پایین رفت
میشون میدونست این ناراحتی بیش از حد واسه خاطر جنیه صورت پریشون کارلو حال داغونشو میدید تو این دوسال بیشتر از هرکسی کارلو جنی کنار هم بود این وسط جینو جیمینو ته هم رفته بودن ی جای خیلی دور دنبال ازوقه اینجا ی چیز عجیب بود نگاهای ران ب کارل استرسی ک تو وجود ران بودو حس میکرد ترس تو چش سمو داغونی روحی ریک اعصاب بهم ریخته ی جسی اون همه ی اینارو حس میکرد همشون...........کارول یکی از اون ادمارو کشته بودو لباسشو برداشته بود (اسلاید بعد😐)همه ی اون ادما فکر میکرن همگروهی خودشونه درصورتی ک کارول همرو میکشت دیگه جمعیت متحرکا قیر قابل تمومی بود مورگان از داخل در زندان سریع کارولو تو کشید ولی مورگان یکی از اون ادمارو داشت کارولو مورگانم سر کشتن یا نکشتنش دعواشون شد با چاقو همو زخمی میکردن مورگان با چوب دستیش ی زربه محکم ب کارول زد ک بیهوش شد💔:( متحرکا پخش خونه ی ریک شده بود همه همچیو برداشتنو خود ریکم جودیتو تو بغلش گرفتو ب خونه ی جسی پناه بردن تو راه دیانا رو پیدا کردن ولی دیگه دیر شده بود اونو گاز گرفته بودن:( تا چند ساعت دیگه تبدیل میشد پس فعلا اشکالی نداشت اگه یکم پیشش بمونن در زده شد همه دم در رفتنو با گابریل روبرو شدن وارد شدو همه باهم مبلو جلو در گزاشتن تا متحرکا وارد نشن ریک:یکم چسب نیاز داریم کارل:من میارم جسی:زیر زمینه ریک:با ران برو (رانم ک ع خدا خاسته😥)ران:اره اره کارل بیا میرم زیر زمینو چسبو میاریم مامان میشه کلید زیرزمینو بهم بدی جسی کلییدو بعدکمی پیدا کردو داد دسته ران کارل دنبال ران طرف زیر زمین رفت ران در زیر زمینو باز کردو همینطور ک کارل درحال گشتن بود گفت:حالم بده....یج مرده.....اینتم ک دیگه مال من نیست:( کارل:کسی نگفته اینت مال تو نیست ران:متوجه نمیشم کارل:هرکسی میتونه برای خودش تصمیم بگیره من اینیتو مجبور نکردم با من باشه اون خودش خواست ران:اونوقت ب این قضیه الان پی بردی کارل:ن ولی وقتی بعد حرف زدنام اینت اینطوری گزاش رف مطمعن شدم از کنار من بودن راضی نیس ران:و؟؟ کارل:میتونه با هرکی میخواد باشه ران:پس دوسش نداری کارل پوسخندی شیرینو عصبی زدو گفت:دلیل این حرفام ینی دوسش دارم ک میخوام انتخاب با خودش باشه همونجور ک پشت کارل ب ران بودو داشت اینارو میگفت ران در زیر زمینو قفل کردو دست تو جیب طرف کارل اومد
ران:حتی اگه ب قیمت جونت باشه کارل یکم مکس کردو تو یک صدم ثانیه دست رانو تو جیبش دیدو متوجه تفنگ کوچیکش تو جیبش شد ران با سرعت تفنگو بیرون اوردو با جاخالی کارل تیر ب شیشه خوردو راه برای متحرکا باز شد رانو کارل باهم درگیر شدن کارل دست خالی بودو از طرفیم نمیخواست بهش اسیبی بزنه و رانم با ی هفتیر سرد ک فقط فشار دست انسانارو روی ماشه ی تفنگ حس میکنه...........همه درحال درست کردنو بستن در بودن ک صدای تیر ب گوششون افتاد همه کپ کردنو ب هم نگا کردن میشون:از زیرزمینه ! جسی ب مغزش رسید ک ران چ غل**طی میخواد بکنه پس با سرعت جت سمت زیر زمین دوئید بقیه هم با عجله از پله ها پایین اومدن جسی با سرعت زیادو داد ب در زیرزمین ضربه میزدو داد میزد:رانننننننن اون کارو نکنننن!!! همه شگفت زده بودنو ریکو میشون شکاک ..........کارل:بیخیال ران تمومش کن میتونیم باهم کنار بیایم ران:نهههه تو اینتو ازم گرفتی حالام یج مرده کارل:متحرکا دارن میان تو احمق خودتم کشته میشی ران در تقالا برای اذاد کردن دستش ک توسط کارل گرفته شده بود کارلم در تلاش برای راضی کردن ران ب برداشتن تفنگ از رو سرش دونه دونه متحرکا پایین ریختن کارل دست رانو شوت کردو ی تیر دیگه هم در رفت جسی:نههههه ران چیکار کردییییییییی کارل دست رانو کشیدو درو باز کردو با سرعت تمام درو قفل کرد ران نفس نفس زنان ب کارل ک میخواست بکشتش ولی اون نجاتش داد خیره شد میشون:خوبی؟!؟!؟ اینا صدای چی بود!؟!؟ کارل:چیز بود دوتا متحرک ک ران زدشون ران ب چشای ابی کارل نگاه میکرد با خودش فکر میکرد اون چقدر احمقه ک میخواست همچین ادمیو بکشه:-( اون ی عوضیه واقعیه:( بعد اینکه بقیه سعی کردن درو قفل کنن تا متحرکا نتونن وارد شن ران کنار کارل نشستو سرشو پایین گرفتو گفت:متاسفم کارل:نباش ران بهش نگاهی کردو کارل گفت:اینجور چیزا متاسفی نمیخواد ران تو تو این دوسال تو خودت ریختی یکم درونگرا بودن عیبی نداره ران لبخندی زدو گفت:تو فوق الهاده ای ....حالا ک فکر میکنم.....اینده اینت با تو بهتر رقم میخوره کارل:اون با هرکی میخواد رقمش میزنه بعد ی خنده ی ریزی کردو گفت:البته اگه الان از اینجا زنده بیرون رفتیم سم از پله ها بالا اومدو مابین راپله ی پاینیو بالایی ک رانو کارل همونجا بودن وایسادو گفت:عمو ریک ی کاری داره میکنه رانو کارل بهم نگاه کردنو باهم بلند شدنو سمت پایین رفتن کارل:چی شده ریک:نمیتونیم از مابینشون رد شیم کارل کار همیشگی میکنیم کارل ب سم نگاهی انداختو گفت:احتمالا حالش بد شه ریک ب سم نگاهی انداختو گفت:اون نمیخواد بمیره مگه ن سم با ترس بهش نگاهی کردو گفت:اوهوم اوهوم ریک:پس این کارو میکنه بعد لبخند ارومی زدو با اشارش کارل دوتا متحرکو تو کشید بعد با ریکو میشون نشستن شکماشونو باز کردن سمو رانو جسی دیقه اولی بالا اوردن ریک:این تنها راهه
جسی چنتا ملافه اورد تا وارد اتاقی شد ک دیانا توش بود سریع درو بست! اون تبدیل شده بود سرشو پایین انداختو ی گوله اشک از گونش پایین افتاد ملافه هارو اوردنو ی مقداریشو پاره کردن تا جا برای بیرون داشتن سرشون داشه باشن همشون ب خودشون دلو روده ی متحرکارو سابیدنو کارل جودیتو زیر ملافه گرفت شانص اوردن خواب بود وگرنه صدای گریه هاش همشونو ب خطر مینداخت همه بیرون رفتن شب شده بود باید ریک میرفت اصلحه خونه تا بتونه همه ی متحرکارو با بنزینای اونجا اتیش بزنه پس گابریل جودیتو گرفتو بردش ب کلیسا بقیه هم دست تو دست هم قطاری راه افتادن اول ریک بعد جسی بعدش کارل بعدش سمو ران میشونم اروم یکم پشت تر حرکت میکردو رانو زیر نظر داشت سم با ترسو لرز ب متحرکا نگاه میکرد صدای کارول تو مغزش پلی میشد • اونوقت انگشتای کوچیکتو تیکه پاره میکننو هیچکس نیس نجاتت بده بده ده ده •دوسالی میشد ک هرشب با ترس متحرکا میخوابید دیگه عمون نیاوردو دستشو از دست رانو کارل جدا کرد همه وایسادن جسی با سر اشاره میداد ک برگرده کارل براش ترسیده بودو رانم سعی میکر بیارتش اینور ک ی جیغ بلند کشید:اااااااااااااااااااااااااا .....:( متحرکا سرش ریختنو جلوی چشم همشون بچه ی 8 ساله تیکه تیکه شد:( ران داغون شد چشاش پر اشکو جسیم نمیتونست تحمل کنه با صدای بلند اسم سمو صدا میزد : نههههههههههههه سممممممممممممممم😭😭😭😭متحرکا رو جسی ریختن جوری ک ریک با چشای اشک الود مجبور شد دستشو ک تو دست کارل بود قطع کنه😿تو همون لحظه بود ک کارل..........کارل:دد؟ ریک داغون شد روحش پر کشید با دیدن چهره ی کارل ک غرق خون زمین افتاد ب ران نگاه کرد ک با تفنگی ک تو دستش بود سمت کارل وایساده بودو همون موقع بود ک با شمشیر میشون ک تو قلبش فرو شد زمین خورد ریک زمین زدو کارلو بغل کردو با داد سمت متب دوئید همه ی ادمای زنده اونجا بودن میشون متحرکای جلوی راهو میزدو ریکم میدوئید کارل تیر خورده بودو خودشم حواسش نبود اونم ن هرجایی چشم سمت راستشن...:( (بالا😿) دنیس با سرعت کارلو رو تخت پزشکی گزاشت ریک داد کشید:لطفاااااااا خوبش کننننننن دنیس:تیر تو چشمش خورده احتمال مرگ 99 درصده! رزیتا:عملش کن زود باش دنیس ما ب اون نیاز داریم دنیس:اما تارا:نمیشنوی چی میگن تو این شرایطم باید دو ساعت سخنرانی کنیم تحت تاسیر قرار بگیری دنیس نفس عمیقی کشیدو گفت بزاریدش رو تخت عمل الان وسایلو میارم تارائو رزیتا با ادمایی ک اونجا بودن سریع بردنش اتاق عمل ریکم مثه هرموقع ک عصبیه تبرشو برداشتو بیرون رفت ب سر متحرکا ضربه میزدو دست خودش نبود میشون:این شهر هممونه اون با خالی کردن خشمش داره ب ماهم کمک میکنه چون داره شهرو پاکسازی میکنه نمیخواین کمکش کنید همه ی ادما ب هم نگاه کردن ارون چاقوشو دراوردو گفت:بریم همه اصلحه دراوردنو دنبال میشون بیرون رفتنو متحرکا رو زدن دوش ب دوش هم کنار م برای هم دنیسم مشغول دراوردن تیر از چشم ابی خوشگله کارل بود😭
جنیو ساشائو ابراهم رسیدن وارد الکساندریا شدنو با روبرو شدن با متحرکا جنی فکری ب مغزش رسیدو رفتو بنزینای کامیونو ک اتفاقی دیده بودو برداشت با زدن متحرکا از مابینشون رد شدو هرجور ک شده بنزینارو تو رود وسط الکساندریا خالی کرد بعد رو ماشین ار بی جی رو روی شونش گرفت ب نشونه گیری شلیک کردو کلی خونه هم ترکید متحرکا سمت اتیش میرفتنو خودشونم اون تو میمردن بعد پاییم اومدو مشغول زدنشونم شد .........مگی با حال بد مشغول راه رفتن بود ک متحرکا وارد منتقه شد تنها فکری ک ب سرش زد تو اون شرایط سریع از چوب های مینی نگهبانی بالا رفت ولی پله افتادو رو هوا مابین مرگو زندگی معلق شد پایین مرگ ک ینی متحرکای مرده بالام زندگی ک ینی ساعت ها ی گوشه نشستنو منتظر کمک موندن(بالا) هرجور شد خودشو بالا کشیدو با دردی ک از شکمش داشت سر کرد اون موقع 12 ظهر بودو حالا 9 شب:( .................با پرت شدن ی قوطی مینی لشکر متحرکا دور شدن گلن از پایین سطل اشغال بیرون اومدو متوجه کسی شد ک تو ساختمون روبرویی بود یهو ی بطری اب از پشت سرش پرت شد روشو کردو اینتو رو ساختمون پشتی دید گلن:اینجا چیکار میکنی اینت:دارم تورو نجات میدم گلن:الان نبای خونه باشی اینت بدون توجه ب حرف گلن وارد خرابه های ساختمون شد گلن با عجله از پله های داغون بالا رفتو بش رسید دستشو گرفتو روشو چرخوندو گفت:باید برگردیم اینت:من جلوتو نگرفتم خودتم ک راه الکساندریا رو بلدی محض اطلاعت مگی اصن حالش خوب نیست ی طرف نگرانی واسه تو ی طرفم واسه بچت گلن چند دیقه کپ کردو بعد با ی نفس عمیق گفت:هی باید برگردیم احتمالا مثل همیشه قیبت زده ئو کارلو بقیه نگرانتن ن اینا:ن نگرانم نیست چون براش مهم نیستم:( گلن:هی کی اینو بهت گفته اینت:فهمیدنش کار سختی نبود گلن:پس عقل درست حسابیم نداری زودباش باید برگردیم اینت دستشو کشیدو گفت:ازش خدافظی کردم براش مهم نیست چون ب فکر جنیه ک گم شده چون الان عصبیه ئو احتمالا فقط برگشتن توئو جنی ارومش میکنه پس برگرد من اینجا همچی دارم غذا جای گرم لباس خوب میتونی بری گلن نجاتت دادم بقیه ی راه با خودت گلن: اینطور نیست ک فکر میکنی اینت:چرا هست گلن:هی صداتو بالا نبر دارم جدی صحبت میکنم اینت:جنی گم شده متحرکا پخش ب الکساندریا شدن اون لحظه جنی بی سیمو برنداشتو توی نشانگرم معلوم نبود این فقط ی معنی داره گلن:ن اون زندست حالام من برمیگردم الکساندریا بهتره توئم بیای اینت شاید این اخرین باریه ک منو کارل و بقیه رو میبینی اینت با شنیدن این حرف قلبش جر خوردو عین چی دنبال گلن راه افتاد ولی با بهونه های همیشگیش تو راه گلن با اینت حرف میزد جوری ک اینت لبخندی بزرگ رو لباش جا مونده بود گلن تموم ترسای اینتو حدس زده بود جز یکی
گلن:اینو نمیفهمم چرا تا 3 ماه اولی ک اومدی الکساندریا هیچ حرفی نزدی اینت کولشو رو دوشش صاف کردو ادامه داد:شاید چون نمیخواستم درباره قبل اومدن ب الکساندریا ب کسی چیزی بگم گلن:مشکل مرگ چنتا از عزیزانت بوده ن اینت با شنیدن این حرف روشو ب گلن کردو گلن از گوله اشکای ک تو چشاش جمع شده بود گفت:هی اروم باش منم یتیم شدم (ینی زد تو خالا;) اینت:جلو چشات گلن:جلو چشام اینت:تیکه تیکه شدنشونو با صدای کمک خواستناشونو از تو شنیدیو دیدی گلن:دیدمو شنیدم همشو اینت:گریه کردی گلن: اره گریه کردم اینت:پس مثه همیم گلن:با این تفاوت ک وقتی رفتم تو اتاقم خواهرمم اینطوری دیدم اینت:حرفاشو یادته گلن ب فکر فرو رفتو گفت:فرار کن گلن....تو میتونی قوی باشی داداشی....فقط ب عقب نگاه نکن....برو:( اینت:متاسفم واقعا متاسفم گلن:تو پسر قوی هستی گلن منو پدرت بهت افتخار میکنیم امیدوارم با انسانای خوبی اشنا شی(صدای جیغ مامانش موقع خورده شدن تو مغزش میپیچه) اینت:نیاز نیست خودتو عزیت کنی گلن تا همین حد کافیه گلن:پسرم تو بهترین پسری بودی ک تو عمرم دیده بودم گلن تو همیشه ی ادم خوب میمونی با تموم سختیات سعی کن با کسی ازدواج کنی ک مثه خودت باشه قوی....شجاع....نترس و مهربون اینت:اونا حرفای ب یادماندنی زدن و تو ازشون استفاده کردی گلن:اگه حرفای اونا نبود من ی گلن دیگه بودم بعد روش ب اینت کردو گفت:دوس دارم همین حرفارو ب بچه ی خودمم بزنم اینت لبخندی زدو گفت:میزنی:) گلن:اگه زنده موندم;) اینت ب شونه ی گلن ضربه ای زدو گفت:اون بچه یتیم نمیشه...قول میدم:) گلن لبخندی زدو گفت:تموم تلاشمو میکنم ک نشه:) تو همین لحظه دهن اینت باز موندو پاش قفل کرد گلنم روشو ب الکساندریا کردو............هوم تا اخر برو ی چیز مهم درباره داستانه
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
دوتا پارت خوندم...ولی لامصب خیلی زیاد مینویسی...هفتا پارت دیگه دارم😖😖😖😖
یا خدا باش بخواطر تو پارت 24 دیر تر میدم خودمم این چن روز کارام زیادن😢
ممنون عاجو🤩🤩🤩🤩🤩
خواهش نپصم
سلام 🙂
خوبی؟
خیلی خوب می نویسی⚘
👻
صلام قلب مح تو خوب باشی منم خوبم❤:) مرصی نپصم😝✌
💀جنی💀
| 9 ساعت پیش
حالا این خوبه تو وب اینو داده بود😐👇
سیاوش❤جنی
😐خوبه حالا اسممو نمیدونه درجا گزارش زدم چون حال جوابو نداشتم😐
منظورت از این چیه؟
کامل نیومده😐 ی قلب گزاشته بود وسطش😐ارامو پیدا نکردم وگرنه براش توضیح میدادم شوخی بی مزه امیر بوده😐اگه پیداش کردی بش بگو ببخشید اگه ناراحت شد❤:)
خودم آرامم
عععععع ارام تویی ببخشید نشناخم خوشگلم❤
میشه بیای تست آخر من بگی رل من نیستی خواهش میکنم 😐 امیر گفته تو رل منی داره با آبروم بازی میشه لطفاً
ع صلام😐
اومی اومدم اصن ی وضعیتی نمیدونم چشه امیر هرجا میرم هی ی چیزی پرونده😐همجا بحصش حس تو وبلاگم گفته بود😐همبن چن روز پیش پیداش کردم فهمیدم دوست توئو مهدیه😐من فقد گفتم با شما آجیم حالا همجا میگه ما ر**لیم😐
حالا این خوبه تو وب اینو داده بود😐👇
سیاوش❤جنی
😐خوبه حالا اسممو نمیدونه درجا گزارش زدم چون حال جوابو نداشتم😐
جنیییی...به منم توضیح بده بدانم😗😗😗
طبقه معمول عالی👏👏👏👏
ی جورایی نمیخام پارت های بعدی بیان😭😭😭
مرسی:)
دقیقا خودمم بخواطر همینه تک پارتی گزاشتم چنتا تا یکم اروم شم بعد بزارمشون😿ی تک پارتی دیگه تو راهه بعدشم ادامش😿