
ببخشید دوستان خیلی طولانی شد تستچی باهام لج افتاده بود بالا نمیومد حالا که درست شده بیاید با قدرت پیش بریم مرسی از کسانی که منتظر بودن💜
مِنو رو از جلوی خودش برداشت بازش کرد یه نگاهی بهش کرد و گفت:با اینکه میدونم چی دوست داری ولی خودت انتخاب کن ببینم درست حدس زدم یا نه مِنو رو برداشتم و بهش نگاه کردم بیشتر غذاهای توی مِنو با پاستا و نودل آماده میشد لبخند تلخی زدم اون خیلی خوب منو میشناخت و این برام ناراحت کننده بود که بخوام احساسش و به بازی بگیرم ولی چاره ای نداشتم منو رو کنار گذاشتم و گفتم اول پیش غذا میخورم بعد غذا رو انتخاب میکنم خندید و گفت:حدس میزدم همینو بگی همیشه به پیش غذا بیشتر از خود غذا اهمیت میدی بیا بریم اونجا خودت پیش غذا رو انتخاب کن از پشت میز اومدم بیرون و رفتیم سمت میز سلف سرویس همه نوع غذا و پیش غذا بود و اگر میخواستی سفارش بدی باز هم برات آماده میکردن چه غذا چه پیش غذا و دسر طبق معمول همیشه کمی نودل برداشتم و برگشتم سمت میز سوهون هم برای همراهی من نودل برداشت و اومد
باهم نودل ها مونو خوردیم سوهون گفت نوشیدنی برامون بریزن برای من نوشابه ریخت برای سوهون وودکا بهتر از وودکا اصلا خوشم نمیومد نوشیدنی هم خوردیم من که دیگه جا برای غذای اصلی نداشتم موسیقی ملایمی پخش میشد سوهون درخواست یه موسیقی خاص رو داد و ازم درخواست کرد که باهاش برقصم منم قبول کردم همراه با آهنگ میرقصید رقصش عالی بود اما من خیلی خوب نمی رقصیدم کلا به رقص های .... علاقه ای نداشتم برای همینم هیچ وقت تمرین نکردم که بهتر بشم اما در کل جدا از این مدل رقص بقیه رو عالی میرقصیدم چون توی بچگیم معلم داشتم به خاطر اشرافی بودن خانواده و شهرت باید این چیزهارو از بچگی یاد میگرفتیم من و خواهرم خیلی زود یاد گرفتیم چون اگه غر میزدیم باید بیشتر اون معلم سخت گیر و تحمل میکردیم اما برادرم که از ما بزرگ تر بود همش از اون فرار میکرد و هیچ وقت سعی نکرد یاد بگیره برای همینم یک سال طول کشید و توی اون یک سال هم معلم خسته بود و هم خودش اما بازم لج میکرد کلی باهاش حرف زدم تا راضی بشه همیشه به حرف من گوش میداد اما به حرف مامان و بابا نه فاصله سنی ما خیلی نبود و بعد از دوماه که من بدنیا اومدم مامان بازم حامله شد
باهم نودل ها مونو خوردیم سوهون گفت نوشیدنی برامون بریزن برای من نوشابه ریخت برای سوهون وودکا بهتر از وودکا اصلا خوشم نمیومد نوشیدنی هم خوردیم من که دیگه جا برای غذای اصلی نداشتم موسیقی ملایمی پخش میشد سوهون درخواست یه موسیقی خاص رو داد و ازم درخواست کرد که باهاش برقصم منم قبول کردم همراه با آهنگ میرقصید رقصش عالی بود اما من خیلی خوب نمی رقصیدم کلا به رقص های .... علاقه ای نداشتم برای همینم هیچ وقت تمرین نکردم که بهتر بشم بعد از تموم شدن آهنگ رفتم سمت میز بلاخره باید میغهمیدم چیکار داشته باهم نشستیم و بعد از اینکه یکم بهتر شد گفتم خب عزیزم چیکارم داشتی؟!نمیدونم چرا با این حرفام اخماش رفت توی هم و حالت چهرش عوض شد پاکتی رو از توی جیبش در آورد و گرفت سمتم بازش کردم دیدم مجوز پرواز برای ساعت
۴هست خوبه پس بلاخره قراره جدی بشه با خوشحالی ساختگی کلی ذوق کردم و ازش تشکر کردم و گفتم که خیلی از اینکه باهاشم خوشحالم و اونم بخاطر اینکه بهش اعتماد کرده بودم ازم تشکر کرد شاممون و خوردیم و بعد از شام سوییچ ماشینو داد به من و رفت که قیمت میز و حساب کنه چون رزروش و دیر تر حساب میکردن منم رفتم و سوار ماشین شدم بعد از اینکه سوهون اومد ماشین و روشن کرد و راه افتادیم سمت خونه اول من رو رسوند و بهم تاکید کرد که وسایلمو هرچه زودتر جمع کنم و کمی استراحت کنم که خسته نباشم برای سفرمون منم بهش گفتم خودشم زود لباساشو جمع کنه چون خیلی وقت نداشتیم از هم خدافظی کردیم و در حیاط و باز کردم و وارد شدم در رو که بستم صدای لاستیک های ماشین بلتد شد که نشون دهنده این بود که اونم رفته
رفتم داخل خونه ساعت و که نگاه کردم فکم چسبید کف زمین ساعت یه ربع به دوازده بود لباسامو در آوردم و مشغول پاک کردن آرایشم بودم که رو گوشیم پیام اومد پیام و باز کردم که دیدم سوهون گفته بود تا ساعت دو وقت داری آماده بشی ساعت چهار پروازه باید دو حرکت کنیم که قبل از پرواز اونجا باشیم راس ساعت دو اونجام مزاحمت نمیشم دیگه عشق من مواظب خودت باش بای خیلی خلاصه حرفش و گفته جوابی ندادم بهش گوشی و گذاشتم کنار و به کارم ادامه دادم و اتفاقات امشب و مرور کردم یه حسی بهم میگفت اون چیزی که میخواسته بگه رو نگفته یه موضوع مهم که گفتنش انگاری براش سخت بود نمیدونم یه جور عجیبی بود این حس دل شوره ای که داشتم و درک نمیکردم به ساعت نگاه کردم ساعت
ساعت ۱۲بود بلاخره بعد از اون همه سختی زمانش رسید قراره دوساعت دیگه بیاد دنبالم که بریم فرودگاه وسایلم که آماده بود فقط باید خودم آماده میشدم رفتم حموم بعد از اینکه کارم تموم شد موهامو خشک کردم نیم ساعت وقت داشتم سریع لباسامو پوشیدم و آرایش کردم یه هودی نارنجی پوشیدم با یه شلوارلی موهامم محم بستم بالای سرم آرایشم هم ست نارنجی بود با خط چشم مشکی و یه رژ ملایم نارنجی به خاطر پوست سفیدم خیلی بهم میومد ادکلن و برداشتم و روی خودم خالیش کردم به ساعت نگاه کردم ده دقیقه از وقتی میخواست بیاد گذشته بود پس چرا دیر کرد نکنه فهمیده من کیم😬 نه بابا غیر ممکنه من که جایی سوتی ندادم اتفاقی هم نیافتاده که بفهمه پس چیشده تو همین فکرا بودم که صدای گوشیم بلند شد رفتم ببینم کیه اما همین که رسیدم به گوشی قطع شد شماره ناشناس بود همون لحظه پیام اومد برام بازش کردم دیدم یه عکسه یه عکس از سوهون که با یه خانم جوان و رعنا و بیریخت( البته از نظر من)داشت سوار هواپیما میشد اما این یعنی چی یعنی داره میره اما برای دو ساعت دیگه اجازه پرواز دارن خودم دیدم نامشو بهشون میرسم باید برسم سوییچ ماشینو برداشتم و
از خونه زدم بیرون سوار ماشین شدم و ریموت در و زدم همین که در باز شد سریع ماشینو بردم بیرون درو بستم و با تمام سرعت رفتم به طرف فرودگاه سرعتم خیلی زیاد بود و تو سرم فکرو خیالای زیادی میچرخید چرا با اون زن رفت مگه اون کی بود که بخاطرش از من گذشت احتمالا به اون محموله مربوطه وگرنه نمی رفت اونم سوهون که اینقدر دم از عشق من میزد باید ،باید بهشون برسم قبل از اینکه پرواز کنن معلوم نیست اون نامه جعلی بوده یا نه داشتم به این چیزا فکر می کردم که گوشیم زنگ خورد جواب دادم از اداره بود عجیب بود هیچ وقت موقع ماموریت بهم زنگ نمیزدن شما:بله اداره:سلام خوبی ببین یه چیزی باید بهت بگم سوهون با یه خانم که شریکش هست داره میره آمریکاو به یه سری دلایل تورو باخودش نبرده شما:میدونم داره میره مگه عکسش رو خودتون برام نفرستادین ؟! و اینکه دلیلش چیه که منو با خودش نبرده؟! اداره:عکس!...کدوم عکس ما عکسی نفرستادیم در رابطه با دلایل هم باید ببینمت کامل برات بگم اینطوری نمیشه شما:باشه امم اگه شما نفرستادین پس کی فرستاده ؟! یعنی یکی دیگه هست که از رابطه ما خبر داره ؟!اداره :ممکنه باشه شماره رو بفرست بچه ها پیگیری میکنن خودت هم برگرد اداره رئیس کارت داره شما: باشه الان میفرستم الان داخل راه فرودگاه هم یکم دیر میرسم اداره فعلا اداره:باشه پس منتظرتم فعلا
گوشی و قطع کردم و شماره رو فرستادم برای بچه ها سرعتم و کم تر کرده بودم چون جلوم و نمی دیدم و حواسم به گوشیم بود شماره رو که ارسال کردم گوشی گذاشتم کنار همین که سرم و آوردم بالا دیدم یه ماشین با سرعت خیلی زیاد داره میاد سمتم فرمون و چرخوندم اما خیلی نزدیک بود نتونستم ماشین رو سریع بکشم کنار با ماشین برخورد کردم و ماشین چپ کرد دوبار چرخید انگار دنیا دور سرم می چرخید ماشین روی سقف ایستاد و تایر ها رو هوا بود احساس می کردم جونی برام نمونده احساس سنگینی می کردم تا اینکه جلوم سیاه شد و دیگه چیزی ندیدم و از هوش رفتم بعد از اون از چیزی خبر ندارم .از زبان راوی: بعد از اون تصادف راننده ماشین که خیلی ترسیده بود ماشین و سرنشینش(همون سانگ یه خودمون) رو ول کرد و رفت اما خب همه چیز براش خوب پیش نمیرفت چون بعد از اینکه از اونجا رفت پلیس راهنمایی و رانندگی گرفتش چون اونجا دوربین داشته و پلیسا دیدن که چه اتفاقی افتاد پس به اورژانس زنگ زدن و اون راننده رو هم به پلیس تحویل دادن تا بعدا حکمش معلوم بشه سانگ یه به خاطر ضربه ای که به سرش خورده بود میره تو کما و بیمارستان برای اینکه به یکی از دوستان یا آشناهاش خبر بده به آخرین شماره که تماس گرفته زنگ میزنه (اداره) و همکار سانگ یه جواب میده که بعد از شنیدن خبر
آدرس بیمارستان رو از اون پرستار میگیره و بهش میگه که به یه شخص دیگه ای زنگ بزنه چون خودش نمیتونست به خانوادش خبر بده بعد از قطع کردن گوشی همکار سانگ یه ماجرا رو برای رئیس میگه اونم بعد از شنیدن ماجرا به همکارش میگه که بره و ببینه حالش چطوره هم زمان با رسیدن همکار سانگ یه خانوادش هم میرسن برای همین اون نمیتونه بره پیشش اما از دکترش که پرسیده بهش میگه که اون الان در زندگی نباتی هست و معلوم نیست که بهوش بیاد یا نه این خبر برای اون وحشتناک بود چون اون و سانگ یه خیلی بهم نزدیک بودن خیلی بهم ریخته بود با همون حالش رفت اداره سعی میکرد خودشو محکم جلوه بده اما خب خیلی موفق نبود رئیس بعد از اینکه فهمید چه اتفاقی براش افتاده به همکار سانگ یه که اسمش لیسا هست گفت: برای این ماموریت شخص دیگری رو انتخاب کنید ما فرصت زیادی نداریم و امیدواریم که حالشون خوب بشه اما نمیتونیم براشون صبر کنیم لیسا با عصبانیت گفت: یعنی چی که فرصت نداریم بعد از اون همه تلاش و موفقیت هایی که داشته حالا دارین برای اینکه چه کسی رو جاش بزارین فکر میکنین شما واقعا بی رحمین براتون متاسفم .لیسا:خیلی سریع از اتاق رئیس اومدن بیرون حالم دست خودم نبود بهترین دوستم بود اگه اون نبود اگه کمک ها و توصیه های اون نبود من به اینجا نمی رسیدم به آرزوم نمی رسیدم حالا اون میخواد یکی دیگه رو جاش بزاره من اجازه نمیدم همچین کاری بکنه
امیدوارم که داستانم ارزش انتظار شما رو داشته باشه لایک و کامنت فراموش نشه💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی بدی 😕
می دونی چند وقته منتظرم 😞
ولی اشکال نداره حتما نمی تونستی
خسته نباشی
و لطفا پارت ها رو زود بزار
خداوندا این نویسنده رو از کجا فرستادی اخه اینقدر خوب مینویسه 💜
داستانت خیلیییی قشنگ بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار