سلام دوستان من تصمیم گرفتم که آنچه گذشت و آنچه خواهید خواند رو به داستان اضافه کنم. خب دیگه پر حرفی نمی کنم پس بریم سراغ داستان👇👇👇
آنچه گذشت:دوستان به طور کلی در پارت قبل کاگامی از مرینت کلی کار کشید و لوکا به مرینت گفت که میخوان برن به جشن ولی اون نباید بیاد و مرینت هم تصمیم گرفت فرار کنه اما آدرین اومد و ازش خواهش کرد که باهاشون به جشن بیاد و مرینت هم قبول کرد و مرینت یه لباس انتخاب کرد که تو جشن پبوشه(عکس تست عکس لباس مرینت و آدرین تو جشنه)
از زبان مرینت:بعد از اینکه لباسم رو انتخاب کردم رفتم پایین که کارا رو انجام بدم و همش رو انجام دادم و زمان جشن رسید و لباسم رو پوشیدم و رفتیم توی جشن و اونجا همه بودن که یهو دیدم
یه دختره اومد پیش آدرین و گفت:آدرین جونم این کیه(دختره+آدرین~مرینت&)~ن*ا*م*ز*د*م مرینته+چیییی مگه قرار نبود که ما... ~چرا قرار بود ولی دیگه نیس اینم من مرینت رو دوس دارم و دست منو گرفت و رفتیم اونطرف&آدرین اون کی بود؟؟ ~همون که گفتم منو دوس داره اسمش لایلاست&آهان راستی میشه یه سوال بپرسم؟؟~بپرس&تو واقعا منو دوس داری~خب اممم چیزه در واقع آره من دوست دارم مرینت
از زبان مرینت:با شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم و بالاخره جشن تموم شد و رفتیم خونه
چندی قبل از زبان لایلا:اون دختره ی احمق ع*ش*ق*م*و ازم جدا کرد باید انتقام بگیرم به زودی خواهی مرد مرینت😈😈😈
صبح از زبان مرینت:امروز هم همه ی کار هام رو انجام دادم و از عمو لوکا و خاله کاگامی اجازه گرفتم که برم بیرون تا یه هوایی بخورم و اونها هم قبول کردند. از زبان آدرین:وقتی مرینت رفت بابام بهم گفت:دوسش داری؟ ~خب معلومه ✔خوبه خوشحالم که دوسش داری.
از زبان مرینت:داشتم تو خیابان میرفتم که یهو... فلش بک یه قبل از اینکه مرینت از خونه بیاد بیرون از زبان لایلا:امروز بهترین روز انتقامه باید صبر کنم تا مرینت از خونه دور بشه و نقشم رو عملی کنم😈😈😈
از زبان مرینت:توی خیابون راه میرفتم که یهو یکی یه دستمال گذاشت رو دهنم و دیگه نفهمیدم چی شد(بیهوش شد) از زبان آدرین:مرینت خیلی وقت بود رفته بود نگرانش یودم که دیدم مامان و بابا اومدن و
گفتن که ردیاب مرینت اونو توی یه ساختمان متروکه نشون میده(نکته برای مرینت یه ردیاب گذاشتن که اگه فرار کرد بتونن پیداش کنن)خیلی نگران شده یودم و چون ساعت نزدیکای شب بود تصمیم گرفتیم فردا بریم دنبالش ولی من اصلا شب خوابم نبرد و فقط یه مرینت فکر می کردم
صبح از زبان آدرین:از خواب بیدار شدم و صبحانه خوردم و با مامان بابا رفتیم به اون ساختمون متروکه و دیدیم که......
آنچه خواهید خواند:آدرین: مرینت نه..... مرینت:من. لیاقت تورو ندارم باید برم پیش پدر و مادرم
خب دوستان تموم شد فالو:فالو لایک و کامنت یادت نره کیوتم😊
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود بعدی
ممنون بعدی توی برسیه
دنبالی به دنبال
شما هم دنبالی
میگم یک سوال مگه نگفتی داستان توی زمان قدیم و با کالسکه میرن و میان پس چطور ردیاب برایش گذاشتن من نمیفهمم لطفاً توی نوشتن داستان دقت کن اینطوری سوتی ندی
🤣🤣🤣
خب ردیابش قدیمیه
عالی بود
ممنون
بعدی
توی برسیه
واااییی خیلی خوبه که تند تند پارت میدیی هوووراااا
ممنون🙂