
سلام دوستان ببخشید این پارت یکم دیر شد چون من یکم کار داشتم و خب یکمم طول میشکه تا این تست برسی بشه
مرینت: کت نوار من رو بوسید و رفت یه لحظه جا خوردم اما یه حس عجیبی داشتم رفتم و روی تختم دراز کشیدم و با خودم فکر کردم که حالا که دیگه ادرین رو ندارم شاید باید یکم بیشتر با کت نوار باشم چون اینطور که پیداست من براش مهمم و خب اونم همدرد خوبیه توی همین فکرا بودم که خوابم برد در اتاق ادرین: رفتم خونه و به حالت عادی برگشتم و روی تختم دراز کشیدم و به مرینت فکر کردم خب راستش اون خیلی دختر خوب و مهربونیه . فردا داشتم از خونه می رفتم بیرون که پدرم از اتاقش اومد بیرون گابریل: ادرین سه روز دیگه یه مدلینگ توی نیویورک هست که توسط خانم ادری برگزار می شه ( ادری بورژوآ مادر کلویی رو می گه ) و تو هم باید به اون مراسم بری راستی اون دختر طراحه مرینت هم توی کلاس شماست درسته ؟ ادرین : بله پدر گابریل: خانم بورژوآ از اون هم دعوت کردن تا به عنوان یه طراح در مراسم همرته ما شرکت کنند به اون هم این موضوع رو بگو و در زم قراره برای یه سری کار ها روز بعد مراسم به چین بریم و چون خانم دوپن چنگ هم با ما میان باید شرایط و نظر ایشون رو هم بپرسیم ادرین: بسیار خب پدر بهش می گم ?
و رفتم خوشحال بودم چون تنها به این مسافرت کسل کننده نمی رفتم رفتم مدرسه و به مرینت گفتم مرینت: درسته که ناراحت بودم اما دهنم از این حرف ادرین باز مونده بود گفتم ااه ... خب ... من ... راستش ... باید برم از مادر بزرگم یعنی مادرم بپرسم چون اتفاقا اون ها هم یه چهار روز دیگه می خوان برن چین چون عموم ازشون دعوت کرده که بریم خونشون ادرین: خب پس بهم خبر بده مرینت: باشه ... حتما ادرین رفت تیکی حالا چیکار کنم تیکی: فقط به پدر و مادرت بگو مرینت: نه یعنی اره منظورم اینکه حالا ارباب شرارت رو چیکار کنیم تیکی: امم خب ... می تونی از معجزه گر اسب کمک بگیری مرینت: فکرت عالیه تیکی (بعد مدرسه) به پدر و مادرم گفتم پدرم: کیا باهات میان مرینت: آه خب ادرین . پدرش و ناتالی مادرم: بسیار خب می تونی بری اما باید تا وقتی که ما میایم پیش عموت یا توی هتل بمونی
مرینت: باشه مادر لپش رو بوسیدم و رفتم توی اتاقم و یه چرخ دور خودم زدم و نشستم روی صندلی اخ جون تیکی مسافرت اونم با ادرین یه استراحت برام لازم بود اما بعدش قیافم ناراحت شد?
چه فایده ادرین که عاشق کاگامیه تیکی: مرینت کاگامی که توی این سفر نیست و منم فکر نمی کنم اون عاشق کاگامی باشه (تیکی می دونه ادرین کت نواره) مرینت: اینطور فکر می کنی تیکی: البته حاا برو بخواب فردا کلی کار داری مرینت: ممنون تیکی و رفتم و روی تخت خوابیدم فردا غروب لوکا اومد خونمون و کلی با هم حرف زدیم اما من خسته بودم پس به لوکا گفتم و رفتم خوابیدم لوکا: مرینت خسته بود پس خوابید اروم اومدم و بقلش دراز کشیدم و همونطور که داشتم نگاش می کردم خوابم برد از زبان ادزین: داشتم وسایلمو جمع می کردم که گفتم کاش می شد کاگامی هم باهام بیاد اما خوب مرینت هست پلگ: به نظر من هر کی باهات بیاد خیلی بهتر از اون دختره ی چشم بادومیه و یه کممبر دستش گرفت و در زم مگه تو عاشق لیدی باگ نیستی پس چرا طوری ادعا می کنی که انگار عاشقشی وایسا ببینم تو که عاشقش نیستی هستی؟ ادرین: چی نه البته که نه اون فقط یه دوسته من عاشق لیدی باگم ولی نمی دونم چرا احساس می کنم که یه حسی نسبت به مرینت دارم خب راستش مرینت خیلی شبیه لیدی باگه ولی خب با فرق اینکه یکم دست پا چلفتیه پلگ: اه تو هم به چه چیزایی فکر می کنیا پنیر داره بهت چشمک میزنه و تو به این چیزا فکر می کنی هی یه دقه وایسا من محاله این پنیر خوشگلو به تو بدم و چه خوبه که تو عاشق پنیر نیستی و پنیررو انداخت بالا و خورد
ادرین: دارم به این فکر می کنم که تو یه کوامی یه ذره ای هستی و اندازه ی ده تا ادم غذا می خوری پلگ: بزرگ تر فکر کن? و دوباره یه پنیر دیگه خورد ادرین: ?? رفتم و خوابیدم تا فردا سر موقع بیدار شم مرینت: پا شدم و دیدم که لوکا بیداره و داره کیفشو بر می داره لوکا: اوه مرینت بیدار شدی من دیگه برم دیر وقته خدافظ مرینت: خداحافظ ممنون که اومدی پیشم لوکا رف و منم یه لباس برای مهمونی اماده کرده بودم یه لباس بلند قرمز با خال های زرشکی و یه گردنبند قرمز که مثل خوشه ی انگور بود اونا رو گذاشتم توی کیفم تیکی: وای مرینت این لباس خیلی خوشگله خب البته طبیعیه چون خیلی روش کار کردی مرینت: ممنون تیکی و تیکی رو به صورتم چسبوندم و رفتم و خوابیدم تا فردا دیرم نشه ساعت 10 پرواز داشتیم توی این فکر بودم که چه اتفاقاتی برام می افته که خوابم برد ?
ادرین: صبح بیدار شدم و رفتم و صبحونه خوردم ناتالی: ادرین ساعت 9 ساکت رو به من بده و اماده شو تا بریم دنبال خانم دوپن چنگ ادرین: باشه ناتالی رفتم توی اتاقم و داشتم فکر می کردم که لیدی باگ یکی دیگه رو دوست داره و اگه من از دستش بدم اونوقت چی اما با توجه به حال لیدی باگ و قیافش یه جوری بود که انگار به خاطر استاد فو ناراحت نبود انگار که بخاطر یه نفر ناراحت بود شاید اگه هویتش رو می دونستم می تونستم بفهمم اون کیه و یا خودم رو بهش نزدیک تر می کردم
توی این فکرا بودم که ساعت 9 شد و من سریع اماده شدم و رفتیم دنبال مرینت مرینت: صبح برای اولین بار به موقع بیدار شدم یه پیغام برای کت نوار گذاشتم که دارم میرم نیویورک و یه چند روز نیستم و بعد رفتم دم در ادرین اومد دنبالم و رفتیم و توی هواپیما نشستیم منو ادرین کنارهم بودیم و ناتالی و گابریل هم کنار هم تا نیویورک منو ادرین با هم حرف زدیم اما من اکثر وقتا چرت و پرت از دهنم در میومد و احساس کردم که نمی تونم اونو ول کنم اما دیگه همه چیز تموم شده بود اون دیگه کاگامی رو دوست داشت رسیدیم نیویورک و رفتیم هتل اتاق منو ادرین نزدیک هم بود من خیلی خسته بودم پس رفتم خوابیدم
امروز روز مراسم بود هتل ما خیلی خوب بود من بعد صبحونه می خواستم برم تا جاهای دیدنی شهر رو بگردم جلوی در وایساده بودم که ادرین اومد پیشم
ادرین: از پشت در مرینتو دیدم که بیرون وایستاده رفتم سمتش و بهش سلام کردم اونم جوابمو داد . مرینت میای بریم جاهای دیدنی شهر رو بگردیم من یه پارک معروف می شناسم مرینت: باشه بریم سوار ماشین شدیم و رفتیم جلوی پارک یه پارک خیلی قشنگ بود به نام پارک رقصنده ها رفتیم داخل و خیلی جا هارو گشتیم
رفتم پیش مرینت ادرین: سلام مرینت میای با هم بریم تا جاهای دیدنی نیویورک رو ببینیم من یه پارک معروف می شناسم مرینت: باشه رفتیم و سوار ماشین شدیم و جلوی پارک پیاده شدیم یه پارک خیلی بزرگ و قشنگ بود به نام پارک رقصنده ها رفتیم توش و کلی گشتیم بعد رسیدیم به یه قسمتی که یه گروه از مردم به ترتیب وایساده بودن بعد یه اهنگ گذاشتن و شروع کردن به رقصیدن ( رقص گروهی ) ما نشستیم و تماشا کردیم بعد یه دختری با موهای قهوه ای و چشمای ابی اومد سمتمون دختره: سلام تازه کارا من الیتام به ما ملحق نمیشید ؟ مرینت: سلام از اشنایی با هات خوشبختم الیتا ما فقط برای تفریح اینجا اومدیم الیتا: خب اینم یه جور تفریحه مرینت: ادرین تو چقدر رقص بلدی؟ ? ادرین: آه خب من اکثر رقصای معروف رو بلدم الیتا: تو چی؟ مرینت: من توی پاریس کلاس رقص رفتم و همه رو بلدم الیتا: عالیه ? دنبالم بیاید . رفتیم جلوی گروه و الیتا گفت هی بچه ها چند تا تازه وارد داریم ایشون اعه ... مرینت: سلام من مرینتم و اینم دوستم ادرینه ما اهل پاریس هستیم بعد یه دختر با موهای فرفری سیاه گفت سلام خوش اومدین هی الیتا بیا اینجا . الیتا رفت سمت اون دختره و یه اهنگ گذاشت بعد اومد سمت ما . هر کاری ما کردیم شما هم انجم بدید شروع به رقص کردیم ادرین واقعا رقصش خوب بود منم همین طور بعد که اهنگ تموم شد ( رقصشون شبیه رقصیه که الیا و نینو با هم انجام می دادن توی قسمت نانسی ) الیتا: کارتون خوب بود مرینت: ممنون الیتا بعد یه ماشین برامون بوق زد ادرین: دیگه باید بریم ت جاهای دیگه رو ببینیم از اشنایی باهاتون خوشحال شدیم الیتا: ما هم همینطور بازم اینجا بیاید مرینت: خداحافظی کردیم و رفتیم بعد رفتیم جاهای دیگه و با هم بستنی خوردیم و خلاصه خیلی بهمون خوش گذشت بعد غروب رفتیم هتل تا برای مراسم شب اماده بشیم تمام دوستان قسمت بعدی رو از دست ندید چون خیلی هیجان انگیزه و لطفا نظر بدبد که چه طوری ادامه بدم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
از همتون خیلی خیلی ممنونم کلی از همتون قوت قلب گرفتم داستان بعدی در حال برسی هست و فکر کنم فردا بیاد خیلی از همتون ممنونم که نظر می دید فقط تست بعدی اسمش همینه فقط من چون نمی تونستم وارد سایت بشم از یه پروفایل دیگه نوشتم تعجب نکنید سعی می کنم که اروم بهم دیگه نزدیکشون کنم چون یه دفعه ای نمی شه خیلی همتون رو دوست دارم ممنون که نظر دادین لطفا دنبال کنید
آقا عالی همین طور ادامه بده
یه کاری کن تا بالاخره هویت همو بفهمن
راستی این چیزایی که گفتم همشون تعریف بود که داشتم ازت میکردم ها یه دفعه ناراحت نشی
عالی هسته خیلی متفاوت تر از داستان های بقیه بود و من این داستانو تو یوتیوب دیده بودم و میدونم نصفشو خودت نوشتی بقیشو از اون الهام گرفتی اگه داستانت تقریبا مثل او باشه خیلی داستان قشنگیه و به نظرم همین جوری ادامه بده و وقتی به جایی رسیدی که دیگه نمیتونستی از اون فیلم الهام بگیری به خودت تکیه کن چون قوه تخیل خیلی خوبی داری که تونستی اینقدر اون داستانو خوب بزرگش کنی و دیگه چیزی برای گفتن ندارم و عالی هسته داستانت
سلام دوست عزیز راستش من زیاد داستان می خونم اما اینو واقعا الهام نگرفتم اما بعدی رو تا حدی چرا و بگم که اصلا از نظرت ناراحت نشدم اتفاقا خوشحال شدم که نظرت رو شنیدم ممنون که داستانمو خوندی لطفا دنبال کن اما خب سعی میکنم بیشترشو خودم بنویسم اما شاید از اونایی که واقعا عالین یه کمی الهام بگیرم تا داستان عالی بشه اما قسمت 4 برای چین هست که همشو خودم نوشتم و امیدوارم که خوشتون بیاد
عالیییی
بده بعدی رو عالی بود❤❤❤
عالی♥
من از تستات خیلی خوشم اومد
ادامه بده....