❤اکوستریا گرلز ۷❤

پشتم رو نگاه کردم دیدم وای نهههههههه فلش رو بستن روی یه تخت و آریا هم یه چاقی گرفته کنار گردنش . دهنشو با چسب چسبونده بودند و نمیتونست حرف بزنه . گفتم باشه باشه شما بردید بهش آسیب نزنید ?اداجیو خنده ای کرد و گفت :خیلی خوب حالا ردش کن بیاد .

گفتم باشه هرچی شما بگید ولی از کجا بدونم که وقتی گردنبند رو دادم ولمون میکنید ؟بعد آریا پاهای فلش رو باز کرد منم رفتم جلو تا گردنبند رو بدم .?

گردنبند رو در آوردم و دیگه هیچ قدرتی نداشتم قبل از اینکه گردنبند رو بدم بهشون گفتم : حالا دست هایش رو هم باز کنید . و بعد آریا بازکرد و چسب رو هم کند . داشتم گردنبند رو میگذاشتم تو دستای اداجیو که فلش یه لگد زد به اداجیو و به من گفت : بدووووو

منم با تمام توانم دویدم فلش هم همینطور که اریا یه تیر زد به پای فلش و اومد جلو و فلش رو بست .??اداجیو هم اومد و گردنبند رو از من گرفت . ?من رو هم بستند و بردند داخل همون اتاق

بردند داخل همون اتاق فلش حالش خوب نبود . بهش گفتم :ممنون که بخاطر من جونتو تو خطر انداختی و متاسفم برای همه چیز ?اون گفت :نه هیچی تقصیر تو نیست همش تقصیر اون بدجنس هاست ?لبخند زدم و

بهم نزدیک شدیم? تا یهو یه صدایی اومد شبیه صدای انفجار بود ?

داستان از چشم سانست از چند دقیقه قبل شروع میشه بقیه از چشم سانست : تو ماشین بودیم و به مقصدمون خیلی نزدیک بودیم . که پینکی گفت :میدونم جون دوستمون وسطه ولی مسابقه فردا صبحه و من هنوز هیچ کاری نکردم ??

اپل جک گفت :آره مسابقه فرداست و همونجوری که خودت گفتی جون دوستمون مهمتره اگر تونستیم تا شب این ماجرا رو تمام کنیم . شب بیدار میمونیم و کیک رو آماده میکنیم البته اگر زنده موندیم ?همه موافقت کردیم و بعد از چند دقیقه

فلاتر شای گفت : رسیدیم درست همن خونه است .بعد از ماشین پیاده شدیم و من «سانست »رفتم و در زدم که صدای باز شدن در ماشین اومد ولی

کسی بقل ماشین نبود میخواستیم در رو بشکونیم که یه چیز بنفش مثل قدرت توایلایت همه وسایل رو ازمون گرفت برگشتیم و دیدیم که