
اینم از پارت 2 امیدوارم لذت ببرین

فقط یک نکته دوستان شخصیت اصلی داستان ادرین و بریم سراغ داستان از زبانه ادرین : بعد از تموم شدن کلاس کیک بوکسینگ رفتم خونه بعد رفتم اتاقم پلک مثل همیشه رفت سراغ کمد پنیراش بعد من هم رفتم حموم بعد از حموم نگاه به ساعت کردم ساعت 6 نیم بود مو سرم خشک کردم رفتم روی تختم دراز کشیدم و به خوابم فکر می کردم بعد پلک با تیک پنیر امد سمتم و گفت داری به چی فکر می کنی گفتم به خوابم گفت بخیال بابا اون فقط یک خواب بود گفتم راست میگی بلک از تختم امدم پایین رفتم سمته پنچره گفتم پلک حوصلم کمی سر رفته وقته تبدیل پلک تبدیل گربی ای پلک گفت اخه الان ننننه

تبدیل شدم از پنچره اتاقم رفتم بیرون رفتم سمت برج ایفل وقتی رسیدم رفتم روی نوکه برج ایفل وایسادم و به غروب خورشید نگاه می کردم بعد از تموم شدن غروب خورشید رفتم روی پشتبوم یه خونه نشستم روی لب دیوار جوری که پاهام معلق بودن و بعد دو دستم گذاشتم پشت سرم و به گذشته فکر می کردم که مادرم مرد بعد کم توجه پدرم و رد کردن قلبم به لیدی باگ و ول کردن کاگامی بخاطر این که کت نوار بودم و کولی بدبختی دیگه گفتم نه محبتی نه متوجهی هر روز مثل دیروز اههههههههه به قول پلک سگ تو این زندگی بعد بلند شدم رافتادم سمت خونه از پنچره وارده اتاقم شدم تبدیل به خودم شدم و پلک دوباه رفت سر پنیراش بعد منهم رفتم سره تکالیفم که خانم بوستیه داده بود بعد از تموم کردن تکالیفم صدای در زدن اتاقم امد بعد ناتالی امد تو و گفت شام حاضره بعد نگاه به ساعت انداختم ساعت 8 بود بعد از روی صندلیم بلند شدم و رفتم سمت میز شام نشستم روی صندلی و بعد ناتالی غذا اورد و بعد گفت پدرت امشب نمی تونه بیاد برای بعد من هم پریدم وسط حرفش گفتم می دونم مشغول کاره
غذام خوردم رفتم توی اتاقم بعد رفتم رو صندیم بعد کامپیوتر روشن کردم به عکس من مادرم نگاه کردم و با خودم گفتم اهههههههه مامان خیلی دلم برات تنگ شده بعد رفتنت همی عوض شده .اشک از چشم امد پایین بعد شروع به گریه کردن جوری که صدا در نمی یومد بعد نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 9 نیم بعد کامپیوتر خاموش کردم بعد رفتم روی تختم دراز کشیدم سعی کردم بخوابم بعد از یک ساعت خوابم برد
غذام خوردم رفتم توی اتاقم بعد رفتم رو صندیم بعد کامپیوتر روشن کردم به عکس من مادرم نگاه کردم و با خودم گفتم اهههههههه مامان خیلی دلم برات تنگ شده بعد رفتن همی عوض شده .اشک از چشم امد پایین بعد شروع به گریه کردن جوری که صدا در نمی یومد بعد نگاه به ساعت کردم دیدم ساعت 9 نیم بعد کامپیوتر خاموش کردم بعد رفتم روی تختم دراز کشیدم سعی کردم بخوابم بعد از یک ساعت خوابم برد
بعد مدرسه رفتم سوار ماشین شدم و بعد رفتم خونه بعد ناتالی امد بهم خوشامدگی گفت بعد گفت نهار امادس رفتم روی صندلم نشستم که ناتالی غذا رو اورد و گفت مثل همیشه پدرت کار داره من با ناراحتی غذام خوردم رفتم تو اتاقم که پلک مثل همیشه از جیب در آمد و رفت سراغ پنیرش من هم رفتم تلویزیون روشن کردم که نادیا گفت گیج نشین این فقط اخبار امروز یک شرور به پاریس حمله کرده لیدی باگ و کت نوار پاریس به کمک شما نیاز داره من رفتم پیش پلک و گفتم پلک وقت تبدیل پلک تبدیل گربه ایی
تبدیل شدم و از پنجره رفتم بیرون و رفتم روی ساختمون وایسادم که لیدی باگ آمد و گفتم سلام بر بانو من که لیدی گفت سلام پیشی باز مثل همیشه بریم سراغ شرور گفتم بریم که وسط درگیری یک پهپاد خورد به ملاجم ولی به راحتی شکستش دادیم دیدم دختر بود که انگار از دست خواهرش عصبانی بود بعد من لیدی بردیمش خونش و دم در گزاشتمش و لیدی بهش گردنبنده محافظ شرور بهش داد و گفت هیچ وقت از گردنت درش نیار و دختر گفت باش و بعد ازش خداحافظی کردم بعد رفتیم روی یک ساختمون و گفتم بانوی من میشه امشب ساعت 9 نیم شب بیای به برج ایفل از زبان لیدی باگ : چون نمی خواستم دل شو بشکنم گفتم باشه امشب می یام
خب دوستان ببخشید کوتاه بود شرمنده اگه خوشتون امد کامنت بزارین و لایک یادتون نره و مثل همیشه قربان شما خدافظ ...................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی قشنگ بود لایک کردم
لایک کردم گلم
من الان قسمت 3 و4 نوشتم ولی هنوز تو بررسی
بعدی تو بررسی و چشم به تست هات هم سر می زنم
عععاااللیی بود بعدی کی میرسه
اگه تونستی ب تستای من هم سر بزن