
سلام اسم محدثه هست و این اولین تیستمه نظر شما برام خیلی مهمه پس لطفا نظرتونو راجب تستم بدین و از سایت تستچی عزیز تشکر میکنم .

شخصیت ها :(میلن دختری با چشم ها و مو های قهوه ای روشن ، ماریا دوست صمیمی میلن با موهایی طلایی و چشم هایی سبز آبی ، الیس دوست میلن با مو هایی قهوه ای و چشم تیره ، جک مو و چشم های قهوه ای ، ادوارد مو و چشم های سیاه ، الکس داداش میلن با مو و چشم سیاه ). سلام من میلن هستم من ۱۰سالمه امروز اولین روز تابستون و تعطیلات تابستونی مثل هر سال قرار تو حیاط جمع بشیم . آماده شدم رفتم بیرون رفتم کناره ماریا اول همو بغل کردیم بعد نشسته بودیم به حرف زدن که از اون طرف دیدم ادوارد داره میاد میشناسمش ولی بنظرم پسر بدیه و دلم نمیخواد درو ورش باشم یعنی دقیقا ازش نفرت دارم که یهو (عکس برای میلن هست)

یهو جک اومد به نظرم خیلی جذابه با اون موهاش .(جک با ادوارد رفیق صمیمین)تو غرق فکر بدم که ماریا گفت (بنظرت جذاب نیست )گفتم (دقیقا با کی )-ادوارد خیلی جذاب. *من علاقه خاصی بهش ندارم بنظرم خیلی لوس و رو مخ . کمی بعد الیس هم اومد ما نشستیم به حرف زدن در باره مدرسه و امتحانات که دیدم الکس داره با ادوارد میچرخه دیگه نمیدونم چی شد که کنترولمو از دست دادم رفتم الکسو کشیدم کنارو شروع کردم به دادو فریاد :تو حق نداری با اون بچرخی اون پسر بدی و دوست ندارم با اون باشی . از یه طرفم، همه از جمله ادوارد داشت با اون نگاه مغرورانش به من نگاه میکرد . دیدم دیگه از دستم بر نمیاد این الکس هر کاری کنم به کار خودش ادامه میده پس دس از سرش برداشتم . (عکس برای ادوارد)

رفتم کنار دوستام نشستم و از دور کشیکشونو زدم کمی بعد دیدم جک داره با اون ادوارد رو مخ میاد کنار ما. جک:تعداد ماهم کمه شما هم نظرتون چیه باهم بازی کنیم یا بچرخیم تا تنها نمونیم . من که باز با اون شر بودنم خجالتی بودم جواب ندادم که دیدم ماریا که از خداش بودگفت:باشه نظر بدی نیست. ما دیگه از اون موقع با هم میچرخیدیم .دیروت شد همه رفیتیم خونه. به اتاقم نرسیده رفتم رو تختم ولو شدمو غرق فکر و تصور چشم های جک شدم ،کمی بعد رفتم کنار پنجره و له ستاره ها زول زدم نمیدونم چم بود ولی داشتم با ستاره ها درمورد جک حرف میزدم که کم کم خوابم برد . صبح ساعت ۷ بود که از خواب پریدم رفتم سراغ دفتر طراحیم اخه من به طراحی لباس خیلی علاقه دارم .(عکس جکه)

بعد چند ساعت کارو سرگرمی تو خونه بل اخره ساعت ۶ شد آماده شدم رفتم بیرون که دیدم همه جمع شدن دارن بازی میکنن منم ملحق شدم .ماریا خیلی واضح داشت به ادوارد نگاه میکرد منم به زور تو جمع راش دادم ولی محلش نمیزاشتم برام جایگاه انسانیت نداشت .جک یه دوست دیگه داشت که اسمش رز بود اونا مثل خواهر برادر بودن . که منم سعی داشتم رابطمو باهاش خوب کنم .کمی بعد همه جدا شدیم منو ماریا مونده بودیم داشت برام هی از ادوارد و عشقش بهش میگفت منم کسل شده بودم ولی برا اینکه ناراحت نشه باهاش خوب بودم که یهو ازم پرسید تو به چه کسی علاقه داری ؟ که یهو از پشتمون صدای رز شنیدم که اونم اسرار میکرد بدونه :من ... (عکس ماریاست)
دوستای عزیز این داستان خیلی ماجرا داره برای همون اولاشو دارم سریع میام تا به بخش های جالبش برسیم .و ببخشید کم و کوتاه شد این اولین تستم بود و قول دومی بیشتر مینویسم.
ممنون که داستان منو خوندین و لطفا نظر بدین تا بدونم ادامه بدم یا نه نظر شما خیلی برای من ارزش داره .و از سایت تستچی عزیز ممنونم😘 بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت خیلی خیلی عالیه عزیزم😍😍
لطفا پارت بعدیو سریعتر بزار🙏🙏
خوشحال میشم به داستان منم سر بزنی و نظر بدی
فقط یه سوال اینا هنوز 10سالشونه یا بزرگ شدن؟
ممنون باشه حتما به تست های تو هم سر میزنم 😘❤️
بزرگ میشن به وقتش تو داستان میگم