10 اسلاید امتیازی توسط: H❤l❤a انتشار: 4 سال پیش 2,636 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام برگشتم با پارت ۴. اگه پارت ۱ و ۲ و۳ رو ندید برید ببیند چون به هم ربط داره، امیدوارم خشتون بیاد❤
خیلی نگران شدم ?دست و پام رو گم کردم تا خواستم برم به اورژانس زنگ بزنم یهو نمیدونم چرا چشمام سیاهی رفت و دیگه نمیدونم چه اتفاقی افتاد...... وقتی چشمام رو باز کردم آدرین رو دیدم? الان واقعا وقت سوال پرسیدن و خجالت کشیدن نبود، تو اون لحضه فقط و فقط آلیا برام مهم بود۰
.پس سریع گفتم: آدرین آلیا چطوره؟ گفت:هنوز نمیدونم.... هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم: ببخشید ولی الان وقت توضیح دادن نیست، میشه بگی آلیا کجاست؟ گفت: نمیتونم آدرس بدم، ولی هر موقع سرمت تموم شد باهم میریم اونجا. سریع سرمو کندم آدرین سریع گفت: مرینت هنوز تموم نشده. گفتم: آدرین، آلیا مهم تره. بعد سریع دست آدرین رو گرفتم و دویدم تا بهم نشون بده آلیا کجاست. داشتیم از پله ها میرفتیم بالا که یهو پام گیر کرد تو پای آدرین?
و ۳ تا پله افتادیم پایین وقتی به زمین رسیدیم و دیگه پله نبود یهو دیدم هفتادم رو آدرین?وقتی دوتامون این صحنه رو دیدیم لپامون سرخ شد. قیافه من:?قیافه آدرین:?یهو دوتامون باهم گفتیم: ببخشید.بعد با هم زدیم زیر خنده? تو خجالت بودم که یهو یادم به آلیا افتاد، خیلی پام درد میکرد ولی به یه سختی دردش رو تحمل کردم و پاشدم، آدرین هم تا منو دید که پاشدم، پاشد.
آدرین بهم نشون داد جایی که آلیا هست رو《به یه بدبختی??♀️》چند دقیقه بعد دکتر اومد و گفت: متاسفانه حالشون زیاد خوب نیس? گفتم: یعنی....? دکتر گفت: فقط وفقط امیدتون به خدا باشه، راستی شما چیکارشید؟ لطفا به پدر و مادرش خبر بدین چون اگه بخوایم عملش کنیم به رضایت اونها نیازه هست، لطفا بعد از ساعت ملاقات فقط وفقط یکی بمونه پیشش. آدرین که دید من خشکم زده? گفت: ما دوستشیم، باشه. من خشکم زده بود که یهو دیدم پاهام سست شدن و دارم میوفتم
که آدرین منو گرفت که نیوفتم. و کمکم کرد تا بشینم رو صندلی،? تو لحظه حالم خیلی بد بود ، نمیدونم چرا هی از چشمم اشک میومد پایین، من اگه اون رو از دست بدم تنهای تنها میشم و چیزی دیگه برای از دست دادن ندارم?خیلی حس بدی داشتم، نمیدونم چرا یهو رفتم تو بقل آدرین، فقط و فقط بقل اون حالمو خوب میکرد و احساس خوبی داشتم?? نمیدونم چرا وقتی آدرین رو به عنوان دوست اون رو میبینم هیچ خجالتی و لکنتی ندارم،
کاش همیشه همینجور بود. وقتی تو بقل آدرین بودم، حالم بهتر از همیشه بود و به هیچ چیزی فکر نمیکردم، یهو چشمام رو بستم و خوابم برد...... وقتی چشمام رو باز کردم دیدم که روی صندلی های عمومی خوابیدم و پیرهن آدرین《همون پیرهن سفید که روی تیشرتش میپوشه》رومه و آدرین داره با پلیس ها حرف میزنه?، سریع خودمو جمع و جور کردم و رفتم به سمت آدرین
و گفتم: اینا اینجا چیکار میکنن؟ گفت:اومدن واسه اینه که ببین کی چاقو زده به آلیا؟ وکارشون رو شروع کنن. گفتم: فقط ازتون یه خواهش دارم، لطفا از اینجا برید، موندنتون تو اینجا فقط وفقط حال مارو بدتر میکنه، بعدا اگه خواستیم میام شکایت میکنیم?. اون ها رفتن. یهو چشمم به مادر و پدر و مادر آلیا خورد که داشتن گریه میکردن?.
سریع رفتم پیششون و بقلشون کردم و دلداریشون دادم در حالی که حال خودم بدتر از همه بود?. مامان آلیا گفت: مرینت، آدرین بهمون گفت که چقدر حالت بده و چند بار قش کردی، بهتره بری استراحت کنی، ماپیش آلیا هستیم. گفتم: نه خانم سزار.... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: خواهش میکنم ، نه نیار لطفا. گفتم: آخهه.... دستشو گذاشت رو شونم و گفت: دخترم آلیا هم اگه بود همینو بهت میگفت و همینو میخواست، من تو رو مثل آلیا و اندازه ی آلیا دوست دارم، نمیخوام اتفاقی برات بیوفته?
من به خاطر خواهش های مامان آلیا قبول کردم . آدرین هم به اصرار زیاد مامان آلیا میخواست به خونشون بره. بارون هم میومد. داشتم از بیمارستان به طرف خونه میرفتم که آدرین بلند گفت: مرینت. رفتم به طرفش ،در ماشین رو باز کرد وگفت:بارون شدیدی میاد، هواهم سرده، حالتم زیاد خوب نیس، لطفا. من به اصرار آدرین سوار شدم. بقیه داستان از زبون آدرین.
دیدم که مرینت خیلی ناراحته و خیلی تو خوشه? دستم رو کشیدم رو صورتش و گفتم: نترس، آلیا حالش خوب میشه. یه لبخند زد?خیلی خیلی قرمز شده بود گونه اش در همون حالت گفت: اهههه،،مممنول یعنی چیزه ممنوم، یعنی.... هنوز حرفش تموم نشده بود که خندم گرفت و زدم زیر خنده?مرینتم خندید. بقیه داستان از زبان مرینت. منو آدرین همینجور که میخدیدم دیدیم که رسیدیم و من باید پیاده میشدم، داشتم پیاده میشدم که آدرین گفت: مرینت، خیس میشی، بارون خیلی شدیده. گفتم: آخهههه، خوددددتتت چی؟ ?گفت: نگران من نباش. چتر رو دستش گرفتم و رفتم داخل خونه. خیلی خسته شده بودم. تا رسیدم گرفتم خوابیدم. وقتی از خواب پاشدم دیدم که مامان آلیا ۷ بار زنگ زده. سریع زنگ زدم بهش. آنتن خیلی بد میومد و همش صداش قطع و وصل میشد ولی آخرش از تو حرفش فهمیدم که گفت: مرینت آلیااا.....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
دوستان، پارت بعدی یه اتفاقاتی میوفته که باور کردنی نیستند.منتظر پارت بعد باشید که چند روز دیگه انتشار میشه. ممنون از نظرهای خوبتون❤کلی انرژی گرفتم و همه ی سعیم رو میکنم که امشب پارت بعد رو بنویسم
عالی هسته هر چه زود تر یعدی رو بزار
خیلی قشنگ بود?????????
نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه آلیا دیگه نمیره لطفا
زود پارت بعدی رو بزار لطفا
عالی عالی عالیییییییی جان من پارت بعد رو زود زود بزار دیگه ❤❤????