
تقدیم به شما صبور های من☺️😂❤️

ادامه داستان: استیو با چشمانی که نه بازه نه بسته به بالا سرش که مرده وایستاده نگاه میکنه. (کات صحنه عوض میشود😐) (آهنگ هیجان انگیز شروع../: و مرده بالا سرش وایمیسته و آهنگ هیجان انگیز آروم میشه/:) استیو که هنوز اثرات مواد بیهوشی درش دیده میشد.. چشماشو محکم بست و سرشو پایین انداخت و در همون حالت با صدایی خسته گفت: تو دیگه سگ کی هستی؟ مرده خیلی شیک به سمت میز سمت چپش میره که یک پارچ با لیوان گذاشتست. پارچ رو برمیداره و لیوان رو پر آب میکنه. پارچ رو میزاره و لیوان رو برمیداره و به سمت استیو برمیگرده و روبروش وایمیسته و لیوان رو به دهنش نزدیک میکنه و پوزخندی میزنه و میگه: مایکل بروس. (یه قلپ آب مینوشد/:) استیو که سرش همچنان پایین بود و تند تند پلک میزد با شنیدن اسم مایکل بروس در همون حالت خشکش زد... چند لحظه مکث کرد و بعد سرشو کج کرد و خندید و در حال خنده گفت: آقای بروووس/: سرش رو بالا گرفت و به مرده نگاه کرد..(مرده کاملا دیده میشه هاااا دیگه مبهم نیس😂) با لبخند کجی که داشت گفت: فک نمیکردم انقد باهوش باشه... مرده لبخندی زد و گفت: شاید شما خیلی احمق باشین... (لبخند کج استیو محو میشود) مرده نفسی تازه کرد و لیوان آب تو دستش رو تکون میداد و همینطور حرف میزد: خب از اونجایی که تو نزدیک ترین فرد به راشل بودی هر بنی بشری هم بود شک میکرد... خیلی جالبه که حتی ی ذره هم شک نکردی که ما متوجه میشیم.. (استیو نگاهش را به زمین میدوزد) آقای بروس از همون اول بهت اعتماد نداشت..(مرده آروووم راه میره و دور استیو میچرخه) و همه چیز رو از قبل برنامه ریزی کرده بود.. (مرده به پشت سر استیو میرسه و وایمیسته) شما هم که ساده... تو دامش افتادین.. (استیو تعجب میکنه و توی ذهنش فلش بک میشه.. فلش بک: 1 افرادی با لباس های شخصی وارد آژانس امنیت شدن و سمت دفتر آقای بروس رفتن..2 تصویر آقای بروس که با خنده و گوشی بدست وارد اتاق شد..) مرده: دوربین های مخفی کوچولو..با همین اقدام ساده.. خودتونو لو دادید. (استیو چهرش عصبانی میشه) مرده: آهااا اون دوستت که باهات بود و واست غذا آورد(خنده تحقیر آمیزی میکنه😐😂) هویتش شناسایی شده و متاسفانه بزودی میمیره.. (استیو تعجب میکنه و چهرش کمی نگران میشه) مرده: همممم... و شما هم.. ( در حالی که پشت سرش وایستاده لیوان آب تو دستش رو آروم روی سر استیو خالی میکنه) بزودی توی خون خودتون غرق میشین!...(_پلی لیست را چک میکند و یک آهنگ خفن پلی میکند😂🤝)

[آمریکا] (تصویر سالن اصلی(به عبارتی حال😐) خونه رو نشون میده که یهو صدای در میاد که محکم بسته شد..) صدای سانا که مضطربه: جاستین اون مرده کی بود؟ چرا بهت حمله کرد؟! (هر دو وارد تصویر یا به عبارتی حال میشن) جاستین جلو حرکت میکرد که سانا از پشت سر دستشو گرفت و اونو سمت خودش چرخوند و گفت: جواب منو بده... این اتفاقات بخاطر چیه؟! جاستین اخماش تو هم میره و بدون توجه به سوال سانا میگه: تو داشتی منو تعقیب میکردی؟! سانا دست جاستین رو ول کرد و با جدیت تمام و پررویی گفت: آره/: جاستین یه قدم جلو اومد و گفت؟! چرا؟! اگه اتفاقی واست میفتاد چی؟! سانا به چشمای جاستین زل زده بود و گفت: من فهمیدم با راشل حرف زدی... ولی حرفاتونو نشنیدم... نگرانت شدم.. (جاستین اوفی میکنه و دستی به صورتش میکشه) خب این عجیبه که راشل بعد این همه مدت بهت زنگ زده..! جاستین با دوتا دستش صورت سانا رو میگیره و میگه: ببین.. این موضوع خیلی خطرناک تر از چیزی هست که فکر میکنی.. و من نمیخوام تو رو قاطی ماجرا کنم چون نمیخوام آسیب ببینی.. باشه؟! سانا با چهره و صدایی درمانده: اما... جاستین حرفشو قطع میکنه: اما مما نداریم.... سانا به زمین نگاه میکنه و سرش رو که تو دستای جاستینه تکون میده و میگه: باشه. جاستین هم سرش رو تکون میده و با یک دستش که رو سر ساناست، سانا رو سمت خودش میکشه و بغلش میکنه و کلشو ماچ میکنه😐 و.... یهو از پنجره خونشون که رو به بیرون بود یه ماشین سیاه میبینه که اونطرف خیابون جلو خونشون پارک کرد. جاستین سانا رو از خودش جدا میکنه و سمت پنجره میره و نگاه میکنه. سانا همونجا وایستاد و با تعجب میگه: چی شده؟! جاستین به ماشین نگاه میکرد... از ماشین چند تا مرد کت شلواری مسلح پیاده شدن.. جاستین اخماش باز میشه و میگه: خدا لعنتشون کنه ( یاد مدیر راهنماییم افتادم تیکه کلامش بود: خدا لعنتتون کنه😐😂😂) .....

[همچنان آمریکا] (تصویر دو پرونده روی میز رو نشون میده که یکیش عکس جاستین روشه و یکی دیگه سانا✨) آقای بروس: جاستین فوماکالی ۲۸ ساله و سانا فوماکالی ۲۰ ساله... دو خواهر و برادر که با هم زندگی میکنن..(اونایی که میگفتن سانا دوست دختر جاستینه چه خبر؟!😂) مرده که روبروی آقای بروس وایستاده: تمام دستورات انجام شده قربان، همونطور که گفتید به محض اینکه هویتشون شناسایی شد افرادمون رو برای کشتنشون فرستادیم. آقای بروس که به دو پرونده نگاه میکنه یک ابروشو بالا میندازه و میگه: خوبه! (به مرده نگاه میکنه) تا از مرگشون مطمئن نشدین بیخیال قضیه نشین. مرده سری تکون میده و میگه: چشم قربان... و بعد مرده از اتاق خارج میشه. آقای بروس اوفی میکنه و با صندلی چرخدارش میچرخه به پشت سرش و منظره بیرون رو تماشا میکنه. دست راستش رو میاره بالا و روی پیشونیش میزاره. یهو در اتاقش زده میشه و آقای بروس سرش رو کمی سمت در حرکت میده و میگه: بیا داخل. ( صندلی رو میچرخونه و حالت عادی پشت میزش میشینه) یک مرده ای وارد اتاق میشه. آقای بروس دستاشو روی میز میزاره و سرشو تکون میده و میگه: چی شده؟! مرده جلو میاد و نامه ای رو روی میز میزاره و میگه: این نامه برای شما اومده. آقای بروس سری تکون میده و میگه: خیلی خب، میتونی بری. مرده ادای احترام میکنه و از اتاق خارج میشه. آقای بروس نامه رو برمیداره و به صندلی تکیه میده. نامه رو باز میکنه و با دیدنش لبخندی میزنه.

[کره جنوبی] کای به قسمت پذیرش هتل تکیه داده بود و لیوان قهوه تو دستش رو مینوشید/: و به اطراف نگاه میکرد. سونگ رو دید که وارد آسانسور شد و دکمه ای رو زد و در بسته شد... به طبقه 2 رفت. کای به در آسانسور و بعد به لیوان قهوه کنارش نگاه میکنه. (کات صحنه عوض میشود ☺️✨) سونگ توی بالکن یکی از اتاقا اسلحه به دست وایستاده بود و زامبی های پایین رو میکشت. (تصویر در ورودی اتاق را نشان میدهد که کای رد میشه و متوجه سونگ میشه و برمیگرده و در حالی که دو لیوان قهوه دستشه وارد اتاق میشه و سمت سونگ میره) سونگ همینطور در حال شلیک هستش که صدای کای از پشت سرش میاد که وایستاده: تیر هاتو هدر نده.. لازم میشه. سونگ تعجب میکنه و بدون اینکه به کای نگاه کنه ابرویی بالا میندازه و صاف وایمیسته. کای میاد و کنار سونگ وایمیسته. سونگ: اوکی.. ولی شاید قبلش یکی رو توی سر کسی که فضولی میکنه خالی کردم و هدرش دادم..(به کای نگاه میکنه) کای لبخندی که داشت محو شد و به زمین نگاه کرد. سونگ چند لحظه به کای خیره بود و بعد لبخند صداداری زد و قهوه دومی که توی دست کای بود رو گرفت و روی صندلی ای که همونجا بود نشست و به بیرون (زامبی ها) خیره شد و یک قلپ قهوه خورد. کای لبخند معصومانه ای زد و روبروی سونگ نشست و گفت: خواهش میکنم! و بعد کمی از قهوش رو خورد. سونگ با شنیدن «خواهش میکنم» زیر چشمی به کای نگاه کرد و ابرویی بالا انداخت و دوباره به زامبیا خیره شد. سونگ در همون حالت که به زامبیا نگاه میکرد پرسید: تو یک جاسوسی؟ مثل اون دختره؟! کای به سونگ نگاه کرد و گفت: عاااممم یجورایی.. یعنی تابحال ب ماموریت فرستاده نشدم ولی آموزش دیدم.. بیشتر از عوامل پشت صحنه ماموریت ها بودم. سونگ به کای نگاه میکنه و میگه: آموزش؟! واقعا آموزش دیدی؟! کای لبخندی میزنه و سری تکون میده و میگه: آره. سونگ یک طرفی لبخند میزنه/: و میگه: بهت نمیخوره (به زامبیا نگاه میکنه) کای: میتونم بهت نشون بدم. سونگ به کای نگاه میکنه و مکثی میکنه و لیوان قهوشو روی میز میزاره و بلند میشه و میگه: باشه، پاشو. کای تعجب میکنه و پا میشه و سونگ اسلحه بزرگشو سمت کای میگیره و میگه: بدون اینکه تیرت خطا بره یک زامبی رو بکش. کای لبخند شیکی میزنه و میگه: همین؟! من میتونم با اون اسلحه( به تپانچه روی میز اشاره میکنه) هم این کار رو بکنم. سونگ به اسلحه نگاه میکنه و ابرویی بالا میندازه و اسلحرو برمیداره و سمت کای میگیره و میگه: خیلی خب.. انجامش بده. کای تپانچه رو میگیره و به سمت زامبیا برمیگرده و نشونه میگیره. سونگ هم دست به سینه میشه و نگاه میکنه. کای بعد چند لحظه شلیک میکنه و میخوره به سر یک زامبی و زامبیه میمیره و میفته. سونگ چشماش برق میزنه و لبخند شیرینی میزنه. کای برمیگرده و خیلی شیک به سونگ نگاه میکنه و اسلحه رو سمت سونگ میگیره. سونگ ابرویی بالا میندازه و میگه: ستودنی بود. (اسلحه رو از کای میگیره) کای: خیلی ممنان بانوی جوان. هردو آروم میخندن و بعد رو به بیرون وایمیستن و سونگ دستاشو روی نرده میزاره و کای با لبخند به سونگ نگاه میکنه که لبخند میزنه.

[آمریکا] (تصویر در پشتی یک خونه ای رو نشون میده✨) در باز میشه و جاستین و پشت سرش هم سانا خارج میشن. یهو یک مرده که پشت در منتظر وایستاده بود به جاستین حمله میکنه و با هم درگیر میشن و روی زمین میفتن و سانا میترسه و هول میشه و به اطراف نگاه میکنه و یک صندلی میبینه و سریع سمتش میره و برمیدارتش و سمت اون دو میاد و صندلی رو بلند میکنه و با داد محکم میزنه به مرده و مرده درد میکشه و دادی میزنه و روی زمین میفته. سانا همینطور اونو میزنه و جاستین بلند میشه و میگه: خیلی خب .. خیلی خب بسشه.. ولش کن..(صندلی رو از سانا میگیره و کنار میزاره) صدای سه تا فرد مسلحی که میخواستن از در اصلی خونه وارد بشن میاد که متوجهشون شدن و به جای اینکه وارد خونه بشن داشتن سمت اونا میومدن. جاستین و سانا هول کردن و جاستین سریع سانا رو هل داد داخل خونه و در رو بست و قفل کرد. اون سه نفر اومدن و یکیشون سمت دوستشون که روی زمین افتاده بود رفت و یکیشون میخواست در رو باز کنه که قفل بود و گفت: قفله. (کات صحنه عوض میشود✨) جاستین و سانا از در اصلی خونه خارج شدن و سمت ماشین اون افراد رفتن و سوار شدن و در رو بستن. جاستین ماشین رو روشن کرد. یهو از جلو روشون دو نفر از همونا از کوچه در پشتی خونشون اومده و نشونه گرفتن که شلیک کنن. سانا مضطربانه یک دستشو روی شونه جاستین میزاره و میگه: جاستین.. جاستین.. شلیک میکنن..! جاستین سریع گاز رو میگیره و میره. اون افراد هم همینطور که شلیک میکردن نظاره گر رفتنشون بودن/: و از اونجایی که ماشین ضد گلوله بود تیرهاشون تاثیری نداشت..! مرده ای که جلو بود دست از شلیک کردن برداشت و در حالی که به ماشین که داشت دور و دور تر میشد نگاه میکرد، گفت: لعنتی!

کم بود ولی پر محتوا ☺️😂😂❤️ شرمنده انقد دیر میزارم... درگیر درس ها و بعدش هم کنکور بشلشلبشی ام..💔 میدونم درک میکنید☺️💕😂 خیلییی مررررسییییی صبوران من😂🤝❤️ منتظر پارت ده هم باااوشییید... بوص بوص 😂💋🍫
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب خاهران و برادران نقل مکان کنید توی پارت ده😂🚶🏽♂️
رفتمممپ
من بی رنگ میبینمت و ب نظرم خاصه✨
(عررررر)
همزمان داشدم آهنگ انشیکو میگوشیدم حس کردم خیلی به موقع بود😂
اون تیکه ای که میگه آیم کریزی بات یو لایک دت😔🌈
اسم آهنگش دیزی اگه خواستید😐✌🏻
عاو
اسرا رو چه رنگی میبینید
خودش چلاغه😂😔
ابی
اسرا رو آبی و رنگین کمونییی😂
نسترن
پیدات میکنم
از وسط نصفت میکنم
حالا ببین
😐💔
ی تست هست
وقتی بشرا با حرف های نازی بغض کرد 😐
😂🤣کار یکی از اکیپه
اسرا
شب میام تو خوابت
😈
آیدا😐حس میکنم خیلی ماری😐
بیا دورم بپیچ 😔🌼
مار نیستم مارمولکم😐🙌🏼
استغفرالله
آتنا کمی شبیه لیاس😐✌🏻
هان
😐✋
ناظر شدم😐
بچه ها الان بلاگ ممد بودم دیدم جواب میده😂
بعد اومدم اینجا احساس آرامش کردم😂
اونجا چقد شلوغه😂🌼
البته...تعداد نظرات ما با ممد رقابت میکنه😎😎😎
هچ...پنج شیش تا کامنت دادم امیدوارم جواب بده 😐✌🏻
اخلاقش شبیه امینه ن؟
نیومده بچه معروف شد😐💔
جعر🤣
جیییییییییغ ناظر شدم😂😂😂😂😂✨✨✨✨✨✨
عررررررررررررررررر وای خیلی ذوق زده شدم 😐
منمممم