
توی قسمت قبل، گابریل به پکن، چین رفت تا بتونه به دور از چشم های گلوریا، میراکلس لیدی و کت پیدا کنه، گلوریا هم متوجه شد آدرین استاد فو حافظه شو از دست داد و الان لیدیباگ نگهبان میراکلس هاست و همینطور به آدرین قول داد تا بهش کمک به لیدیباگش برسه❤? این قسمت خیلی رمانتیکه، حتما ازش لذت میبرید.
گلوری بعد از حرف زدن با آدرین به اتاق خودش میره و از شارون میخواد، چهار تا بلیت برای توکیو بخره، خودش هم لباس هاشو میپوشه تا به دیدن ..... بره? ( حدس بزنید، به دیدن کی میره و توی نظرات به من بگید درست حدس زدید یا نه)
بعد از اینکه گلوریا آماده شد دوباره به اتاق آدرین رفت و بهش گفت: میتونی منو ببری، خونهی مرینت./ آدرین: میخوایین برید خونه مرینت؟/ گلوریا: بله..... همینطور میخوام ازش دعوت کنم بیاد اینجا./ آدرین: خب میتونید با یک تلفن این کار رو انجام بدید./ گلوریا: اگه نمیخوای بیای من با پلگ میرم، تو با من میای پلگ؟/ پلگ: البته که میا./ آدرین: پلگ نمیخوای بگی، اگه به من پنیر بدی، باهات میام؟/ پلگ: کی جرات داره براش شرط بزاره؟/ گلوریا: خیلی خب، پلگ عجله کن./ آدرین: نه من باهاتون میام./ گلوریا نیش خندی زد و گفت: خوبه./
آدرین و گلوریا از خونه خارج شدن و وقتی به خونه مرینت نزدیک شدن، گلوریا رو به آدرین کرد و گفت: مرینت توی نانوایی زندگی میکنه؟/ آدرین: چی؟.... نه، نه... مرینت و خانوادهش طبقه دوم زندگی میکنن./ گلوریا: بسیارخب، یکم میتونی برگردی خونه./ آدرین: یعنی من نمیتونم باهاتون بیام؟/ گلوریا: معلومه که نه./ آدرین: پس من برمیگردم خونه، خداحافظ./ گلوریا: باید به نیویورک بریم، ساکت رو ببند./ آدرین: علت خاصی داره؟/ گلوریا: یک نمایش مد اونجا بر پا شده و از تو هم به عنوان مدل دعوت شده./ آدرین: بخاطر همین میخواهید مرینت رو ببینید؟/ گلوریا: این یکی از علتها شه./
گلوریا وارد نانوایی میشه، مرینت و والدینش درحال پختن نان و شیرینی بودن. سابین، مادر مرینت وقتی گلوریا رو دید، با تعجب گفت: شمایید خانم آگرست؟/ گلوریا: بله خانمِ..... ببخشید من اسم شما رو نمیدونم؟/ سابین: اوه، من سابین چنگ هستم و این هم همسر تام دوپنه./ گلوریا: خوشبختم./ تام: چه کمکی از ما بر میاد؟/ گلوریا: در واقع، توی نیویورک یه نمایش مد راه افتاده، برادر زاده من به عنوان یه مدل نوجوان دعوت شده و از من خواسته شده یک طراح مد نوجوان به اونا معرفی کنم تا طرح های خودش رو به دنیای مد معرفی کنه./
مرینت: شما میخوایید منو به نیویورک ببرید؟/ گلوریا: بله، اما هیچ اصراری نیست، اگه دوست نداری طراح آدرین باشی، من شخص دیگه ای انتخاب میکنم./ مرینت: اِ، نه نه، من میخوام./ سابین با خوشحالی گفت: چه مدت باید اونجا بمونید؟/ گلوریا: نمایش مد، سه ماه دیگهست، ما فردا حرکت میکنیم و به سمت نیویورک، مرینت سه ماه وقت داره تا طراحی کنه، و نمایش مد طی یک هفته انجام میشه، چند روز هم باید اونجا برای اعلام نتایج مسابقه و مصاحبه بمونیم و اگه مرینت بخواد جاهای مختلف نیویورک رو ببینه، بیشتر میمونیم./
سابین دستش رو روی شونه مرینت گذاشت و گفت: هر طور که مرینت بخواد، من و پدرش مشکلی نداریم./ تام هم سرش رو به نشانه تایید تکون داد و گفت: درسته./ گلوریا لبخندی رضایت بخش زد و به مرینت گفت: برای فردا اماده باش و همه طرح هات رو هم با خودت بیار./ مرینت: ممنونم خانم آگرست./ گلوریا: من از تو ممنونم و کفشدوزکِ زیبا رو نباید نگران عشق و امنیت محل زندگیش باشه، چرا که هیچ خطری عشق رو تهدید نمیکنه، خداحافظ./ مرینت: او، خُ.... خدا... خدانگهدار./
دوستان ببخشید دوباره وسط داستان اومدم، میخواستم بگم تصمیم دارم داستانم رو هفته یک بار روز جمعه بزارم.
فردا صبح گلوریا، مرینت و آدرین سوار هواپیما شدن و به سمت نیویورک رفتن.
مرینت و آدرین کنار هم نشستن، خب از مرینت براتون نگم که داشت از استرس میمیرد، گلوریا هم که تمام مدت داشت با شارون صحبت میکرد..... خب دوست دارید اول مکالمه کدوم رو بشنوید؟ حدس میزنم میخوایید اول مکالمه مرینت و آدرین بشنوید، پس من اول از اونا شروع میکنم.
مرینت چون خیلی استرس داشت، اخم کرده بود، بخاطر همین آدرین دستش رو گذاشت روی شونهی مرینت و گفت: حالت خوبه؟/ مرینت: چ.... چی؟/ آدرین صورتش رو نزدیک به صورت مرینت کرد و گفت: از چیزی ناراحتی؟/ مرینت: نَ... نه، حالم خوبه./ آدرین: اگه مشکلی داشتی به من بگو./ مرینت: حَ... حت...حتماً./ آدرین: راستی، عمهم میگه بیشتر از ۵۰۰۰ سال عمر داره./ مرینت: واقعاً؟/ آدرین: بله./ مرینت: توی این سفر میتونیم ازش درباره گذشته بپرسیم./ آدرین: ممنون که داری به من کمک میکنی، مرینت./ مرینت: اِه، خوا...خواهش...می میکنم./ .......... خب حالا بریم سراغ شارون و گلوریا....
شارون و گلوری پیش هم نشسته بودن و صندلی اونا یکم با صندلی مری و آدرین فاصله داشتن، اما کاملا میتونستن اونا رو ببینن، چون شارون یه دوربین خیلی کوچک برای فیلم برداری زنده از مری و آدرین جلو شون نصب کرده بود این دوربین حتی مجهز به میکروفن هم بود تا گلوریا و شارون بتونن به طور کامل اونا رو تحت نظر داشته باشن. شارون که به صفحه تبلت خیره شده بود گفت: گلوریا، این دختره چرا انقدر از آدرین میترسه؟/ گلوریا: نمیدونم./ شارون: انگار داره با یه هیولا که با چهره انسانی به اینجا اومده حرف میزنه./ گلوریا نیش خندی و گفت: منظورت یه نفوذیه؟/ شارون: دقیقاً منظورم همینه./ گلوریا: به من کنایه نزن، شارون./ شارون: باشه، حالا چرا ناراحت میشی، من فقط میخواستم علت طول عمرت رو بدونم./ گلوریا: چرا انقدر کنجکاوی؟/ شارون: من رو نگاه کن، چهره من چند سالهست؟/ گلوریا: 35./ شارون: خب تو اول هر ماه 20 ساله و هر روز که میگذره تو یک سال پیرتر بنظر میای، چرا؟/ گلوریا: برای اینکه کسی نفهمه اینطوری میشه./ شارون: تو این کار رو میکنی؟/ گلوریا: نه، خوش اینطوری میشه./ شارون: من که نفهمیدم./....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو عکس این پارت لیدی باگ چشماش سبزه!!!
ولس داستانت عالییی بود
عالیه
ممنونم
دوستان قسمت بعدی، خیلی فوقالعاده خواهد بود حتما منتظر باشید من خیلی زود میزارمش