12 اسلاید صحیح/غلط توسط: ❤SY❤ انتشار: 3 سال پیش 25 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
شلاااام خب من اومدم با فیک جدید یه چند مدت نبودم فراموشم کردین هااا خلاصه که لو بدیم دیگه فیک ( امکان داره دوباره عاشق بشی) نامجوناا شخصیت اصلیه اینجا تهیونگا شخصیت اصلیه و یه فیک دیگه هم شوگولی شخصیت اصلیه
خب خب یه توضیح بدم_______________ این فیک هیچ توضیحی نداره ### آقا فاز نویسندس دیگه هر بار یه کار میکنه 😅😅
آخر پیرتون میکنم ٪^٪&^^٪^٪^^^^&&^&^ پس بریم برا استارت آ ما شا الله
( آرام) ______________________________ من یه دخترم .یه دختر . آه یه بار برای جوون تر شدن آرایش میکنم . یه بار برای پیر تر شدن . زندگیم بر عکس اسمم پر سر و صداست. من خییلی ریسک میکنم خییییلی. اگه فقط یه اشتباه فقط یه اشتباه کوچیک بکنم کار تمومه و میمیرم . بعد این که با آرایش یا بهتره بگم گِریم خودم رو پیر تر جلوه دادم کلاه گیس بلوندم رو روی موهام گذاشتم سوار ماشین شدم و از شهر خارج شدم . جلو یه خرابه نگه داشتم . رفتم تو . توی اون خرابه خیلی شیک بود و پشت یه انباری پر از اسلحه و صلاح بود . رفتم جلوی رئیس این گروه خلافکار . __________________
آرام ________________________________ زیر دستش اومد سمتم رو به رئیس که اسمش محمود بود ایستاد من رو معرفی کرد ________________________________ کامران( زیر دست) : یه زن ۴۱ ساله که میخواد باید تو این باند ______________ اسمش مهلقاهست . قدش ۱۷۹ و وزنش ۸۰ کیلو هست ................ هه خوبه کفش پاشنه بلند دارم با شلواری که معلوم نی کفش پاشنه بلند دارم . همیشه ورنه همراهم هست تا کسی وزن واقعیم رو نفهمه. _____________________________ کامران: خوبه خب هدفت از اومدن به این باند چیه؟ _____ میدونستم اگه واقعیت رو بگم میمیرم کامران یه مرد پنجاه ساله بود . پس مثل همیشه دروغ گفتم __________ من : همیشه دلم میخواست خلافکار باشم و واقعا این گروه رو دوست دارم من خیلی خوشحالم که به این گروه خدمت میکنم . کامران: خوبه خوبه میتونی..................... با صدایی که اومد حرفش قطع شد ( رئیس به ما حمله شده ) کامران سراسیمه از جاش بلند شد بهترین موقعیت برای کار منه
آرام _____________________ سریع اسلحه رو از دست کامران گرفتم گذاشتم رو سرش .برای کامران فقط جونش مهمه همین . رو به همه گفتم : جلو نیاین وگرنه کامران پر کامران : عوضیا چرا......... داشت حرف میزد که گفتم: خفه خون بگیر بی شعور . معلوم بود عصبانیه اما کار از کار گذشته بود همه زیر دستاش دستگیر و خودش هم که حکمش اعدام بود و الانم به حکمش میرسه اعدام . _______________________ سوار ماشین پولیس شدم ______________ آرتا : اجی جون خوب پیچوندیش ها آرمان: اجی اگه این دادا ی خل و چل ما یه چیزی رو درست بگه همینه _____ دوتا داداش دارم شاخ شمشاد یکی از یکی بد تر تر 😁😁😁😁 ___________ گفتم: شما دوتا نمی خواید بس کنید آیا بسه دیگه. آرتا: آرمان آرام راست میگه دیگه چرا انقدر زر زر میکنی ؟ ______ آرمان : بله شما درست میگین اصلا __________________ خب رسیدیم تهران اخ جون . 🤩🤩🤩
هنوز از زبون آرام 😅😅😅( خودتون رو نکشین تو این پارت سر و کله ته ته پیدا نمیشه) فکر کنم دیگه فهمیدید چی کارم من معمور مخفی هستم . البته یه جورایی . تو فیلم های ایرانی دیدین خانم های نیرو انتظامی و .... چه جوری چادر دارن . والا ما اینجا چادر نداریم که هیچ تیپ هم میزنن آه دوباره سر و کله این حسام پیدا شد 😪😪😪. حسام پسر خالمه😠 حسام: به به بانو تشریف آوردن _ من: خفه حسام خفه _حسام: چته تو نا سلامتی ازت بالا ترم_ اروم تو گوشش گفتم: منم یه چیزایی دارم که پایین آوردن مقامت چیه اخراجت میکنن آقا پسر _ آب دهنش رو به صدا قورت داد گفت _ حسام : مثلا چی؟ _ گفتم: به دوست دخترات اون ساحل و ستاره و غیره سلام برسون _ رنگ از صورتش پرید چشمکی😉😉 بهش زدم و رفتم سمت سرویس بهداشتی تا این مو رو بردارم و صورتم رو بشورم و لنز هام رو در بیارم
آرتا_________ خب امروز آرام ترکوند بد جوریم ترکونده. مدیر زنگ زد بهم _ مدیر: سلام آرتا تو و آرمان و آرام رو کار دارم بیاین اتاقم . بیب بیب بیب صدای قطع شدن تلفن اومد تلفن رو گذاشتم جاش خب ساعت الان ۲ بعد آز ظهر هست ساعت ۲ و نیم میریم تا آرام و آرمان به کارهاشون برسن یکم به گذشته بریم یادش بخیر آرام چقدر واسه یاران گریه کرد آز اون موقع به بعد چقدر میگفت حیوون های ماورایی واقعیت دارن . شاید هم دارن شاید هم وجود ندارن ما که تا به حال به چشم خودمون یه موجود ماورایی ندیدیم
آرمان _____ عین همیشه عاجی کوچولوم ترکونده . کی فکرش رو میکرد روزی اون دختر لوس و نق نقو تبدیل به همچین دختری بشه . چشمم به قاب عکس گوشه میزم افتاد . عکس من و آرتا و آرام بود . آرام خیلی خوجمله قدش ۱۷۱ هست لاغر لاغره اصلا تخت هست تخت. چشماش قهوه ای خیلی روشن مایل به عسلی هست لب کوچولو و نقلی . چشم تا حدی ریزه میزه. پوست که اصلا سفید سفید . موهاش قهوه ای و تا روی زانو هاش هست صافه. خودم حیکلم عالی پوستم از آرام تیره تر اما سبزه نه چشمام سیاه موهامم ای صدقه سریه آرام بلند کردم نه تا پشت گوشم هست و سیاهه قدمم ۱۸۱ آرتا هم عین منه فقط هیکلی تر و قد بلند تره قد آرتا ۱۸۷ هست . آرام ۲۵ سال من ۲۷ سال و آرتا ۲۹ سال سن داره
آرام _________________ گوشیم نگ خورد جواب دادم . آرتا : سلام بدو بدو آماده شو دختر باید بریم مدیر _ من : مدیر نه رئیس _ آرتا حالا هر چی _ من: بابای _________ مانتوم رو پوشیدم یا یه مقنعه شالم خونس . از اتاق اومدم بیرون که بله پسرا هم دم در بودن . باهم تا دم در اتاق رئیس مسابقه دادیم آرمان در حالی که نفس نفس میزد گفت : من ... من بردمم____ با حرف رئیس انقدر خوشحال بودم که نمیتونستم خوشحالیم رو توصیف کنم
ما.. ما... ما.. قرارهههه
بچه ها من دیروز شیش صبح خوابیدم نه صبح بیدار شدم الان ساعت دو و پنجاه و هشت دقیقه شبه و من از خواب دارم میمیرم پس این پارت اگه کم شد به بزرگی خودتون ببخشید
صبر کنید کجا هنوز هست
آرتا _____ رفتیم تو اتاق _ مدیر: سلام بیاین اینجا بشینید_ آرمان: سلام _من: سلام _ آرام : سلام _ مدیر : از اونجایی که میدونید کار شما خیییلی خوبه و خب من میخوام همینجوری دو تا از بزرگترین باند های خلافکار ها رو دستگیر کنم . نقشه از این قراره..........( تو عملیات میفهمید🤪🤪) آرام تو پوست خودش نمیگنجید انقدر خوشحال بود . خب معلومه کسی که عاشق این کاره انقدر دوست داشت باشه ماموریت داشته باشه.
یه توضیح کوچولویی هم بدم ______ تهیونگ از پارت ۲ یا ۳ وارد داستان میشه ممنون خوندین
نظر فرامووووش نشههه
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالی بود عاجی :)))) 🖤
منم داستان جدیدی که گذاشتم از تهیونگه میدونستی؟
منتظرش باش خودم خیلی دوسش دارم 😂😍
اخخخخخخ جوووووون هو هه هو هه هو هه
عالی بود اجی ❤️
ممممنونننننننن
عرررررررر
واویلا کوکی دوست دارم نامی
واویلا ته ته دوست دارم یونگی
تو جینی من جی هوپ
تو جیمین من ا/ت
سلام بر رد دادگان
نویسنده هستم🤣🤣🤣🤣🤣🤣