
سلام سلام. من برگشتم با پارت ۳. اگه پارت ۱ و۲ رو ندید برید ببینید چون به هم ربط داره. تو این پارت به قولم عمل کردم و طولانی تر پارت های قبلی نوشتم و سعیم رو کردم که درخواست های شما رو بیارم تو داستان. ببخشید که با تاخیر گذاشتم چون خودتون در جریان هستید که فصل مدرسه هاست و من دبیرستانیم، امیدوارم خشتون بیاد❤
یه پسر جدید به دانشگاهمون اضافه شد، اون واقعا فوق العاده است?وقتی برای اولین بار تومدرسه دیدمش، حسی خاصی نسیت بهش نداشتم. و عشق من نسبت به اون در یک نگاه نبود.تا اینکه افتاد تو کلاسم،و استاد《 خانم بوستیه》گفت که بیاد بقل دست من بشینه. یهو نمیدونم چرا سرکلاس سرم گیج رفت،
وقتی چشمام رو باز کردم ، دیدم که سرم رو شونه ی پسره هستم و همه هم بالای سرم نگران هستند، تا اینکه سرم رو، روی شونه ی پسره دیدم دست و پام رو گم کردم ?و از نیمکت افتادم روی زمین، تا پسره منو روی زمین دید دستش رو جلوم دراز کرد و گفت: حالت خوبه؟ من لپام سرخ سرخ شده بود☺،چند لحظه تو شک بودم و بعد گفتم: مممنوووننن، ممننن خولم، یعنی چیزه خوتم یعنی..... بعد بلند داد زدم: خوبمممممممم?
همه یه جوری نگاهم کردن? و بعد خانم بوستیه گفت:مرینت فکر نکنم حالت خوب نباشه، بهتره بری استراحت کنی. گفتم: نه حالم خوبه، چیزی نیس، فکر کنم برای اینکه این دو روز کم غذا خوردم و الان فشارم افتاد، نگران نباشید، من عالیم. خانم بوستیه گفت: خیلی خب هر جوری راحتی، خب برید لطفا سرجاهاتون بشینید، میبینید مرینتم حالش خوبه.))همه رفتن سرجاشون نشستن و خانم بوستیه شروع به حاضر غیاب کرد، از اونجا فهمیدم اسمش آدرین هست.
من از اول تا آخر زنگ، همش حواسم به آدرین بود? که خانم بوستیه مجبور شد جامو عوض کنه?جای منو با نینو《یکی از همکلاسی هام》عوض کرد و من نشستم بقل دست آلیا، آلیا تا نشستم بقل دستش بهم تنه زد و آروم گفت:حواسم بهت بودا، چی شده عاشق شدی؟?منم آروم جواب دادم: اون فوق العاده اس نه☺ گفت: بله ، خانم دلش لغزیده?گفتم:سسسس آروم. آلیا گفت: باشه?
خیلی زود دانشگاه تموم شد? برعکس روز های دیگه?آلیا باهام اومد به خونم《خونه ی خاله ژولی?》 ما تا رسیدیم رفتیم اتاقم و لباسمون رو عوض کردیم و من بعد پریدم رو صندلی و دور خودم چرخ خوردم، آلیا اومد و چرخ خوردنم رو متوقف کرد و گفت:حالا میخوای چیکار کنی؟ گفتم: خب حسی که دارم بهش رو میگم، به همین راحتی?
گفت: یه حرفی بزن که بهت بیاد???♀️گفتم: این فرق میکنه، این پسره، من میتوننممم?گفت: میبینیم. گفتم: فقط یه چیزی؛?کی حاضر عاشق همچین دختر بدبختی بشه. گفت: هی دختر، مگه تو چته؟ مهربان نیستی که هستی، خوشگل نیستی که هستی،راز داری نیستی که هستی... هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم: ممنون ولی تو اینا رو میگی که من ناراحت نشم?ولی خودم واقعیتو میدونم?گفت: چرا انقدر شکسته نفسی میکنی، بذار اخلاق بدتم بگم تو یه دختر خجالتی، بیش از حد دیوونه،دست و پاچلفتی،خنگول... هنوز حرفش تموم نشده بود که گفتم: هییی، ناراحت میشما?با هم زدیم زیر خنده?
? بعد که کلی با هم خندیدیم گفتم:من واقعا این خصوصیت ها رو دارم؟ گفت: وای مرینت فکر کنم تنهایی زده به سرتاااا. گفتم: آره خب تنهایی خیلی بده? گفت: میدونم، یه پیشنهاد تو بیا خونه ی ما.گفتم: نه، نمیخوام زحمت بدم بهت.گفت: خب چه زحمتی، تو خودت میدونی که من هیچ خواهر و برادری ندارم و تنهام بعد اینکه پدر و مادرمم از صبح تا شب میرن سرکار، توبیای هم من تنها نیستم هم تو بعد هم میتونیم باهم درس بخونیم?، حرف بزنیم و..قوبول؟ گفتم: باشه، آخه این خونه رو چیکار کنم؟ گفت: خب میفروشی و با پولش برای آدرین لباس طراحی میکنی《 آدرین مدل هست》 و میشه طراحش. گفتم: چیییی؟?
? شوخی میکنی نه؟ اگه براش بد طراحی کنم و مسخره اش کنن و تا آخر عمرشش از من متنفر بشه? واییی نه من اینکار رو نمیکنم.?گفت: مرینت، گفتی فرق میکنه ولی هیج فرقی نمیکنه، تو هر بار خواستی با یکی دوست شی همین کار را کردی و آخرم موفق نشدی البته اونا دختر بود?? آلیا رفت تو گوگل و سرچ کرد اسم آدرین رو ،کلی عکس ازش بالا اومد، شماره اش رو تو گوگل بیرون آورد، من همینجور محو عکساش شده بودم?که یهو یه درد بدی احساس کردم، آلیا نیشگونم گرفت گفتم: این برای چی بود؟?گفت: مرینت الان سه ساعته که دارم برات حرف میزنم انگار که جسمت فقط اینجاست و دلت یه جای دیگه.
گفتم: من بهش میگمممم، آره من میتونم. من و آلیا کلی باهم حرف زدیم 《 بیشتر در مورد این که چجوری بهش بگم حرف زدیم?》، مشقامون رو حل کردیم و منو آلیا رفتیم خونشون، دیگه شب شده بود. آلیا بهم گفت: خب الان وقت اینکه بهش زنگ بزنی؟گفتم: فکر کنم الان خواب باشه، بذار فردا بهش میگم.?گفت: مرینت الان ساعت ۸ شب هست کی الان میخوابه آخه??♀️?
زود بهش زنگ بزن?گفتم: آخه گوشیم شارژش کمه و تا بزنم تو شارژ و شارژ بشه دیر میشه و میخوابه بذار فردا. گفت: مرینت گوشی تو ۸۰ دصد شارژ داره?انقدر بهونه ی الکی نیار? که من اینا رو حفظ کردم، زنگ بزن دیگه? گفتم: آلیا... هنوز حرفم تموم نشده بود که گفت: مرینتتتت، آخه چرا به خودت اعتماد نداری، زنگ بزن لطفااا!? گفتم: باشه زنگ میزنم، بذار قبلش یکم تمرین کنم. تا آلیا اومد حرف بزنه یکی در زد و آلیا گفت: از دست تو مرینت?باشه تا من میرم در رو باز میکنم بیشتر وقت نداریا. آلیا رفت در رو باز کنه، من رفتم تو فکر، همینجوری که تو فکر بودم یهو صدای جیغ منو از فکر بیرون آورد، فکر کنم صدای جیغ آلیا بود?سریع رفتم سمت در یهو آلیا رو که روی زمین افتاده بود رو دیدم?
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی خوبه داستانت ❤
دوستان، نظرات این پارت کمتر پارت های قبله
فکر کنم دوست نداشتین این پارت رو نه؟
چراااااا، این پارت عالی بود
نه چون یکی که همون آدم بده ✌باشه میاد همه رو میکشه و آدرین هم برادرشه و کسل کننده ?? همه رو حدس زدم ?
حتی خودمم نمیدونم چی میشه. و اصلا معلوم نیست حدست درست باشه?
*عقل
وایییی ببخشید اشتباه شد??♀️?
عالیییی. بعدی رو زود بذار لطفا
عالیییی بودددددد
جای حساس تموم کردی برای همین یکم ناراحت شدم ولی در کل عالی بود
الیا مرده یا زنده س
بعدی را خواهشا تا فردا بزار خیلی طولش می دی