
هلو پارت جدید -،
{ خب خواستم بگم داستانی که قرار با پارت ۱۴ همین داستان منتشر بشه چطور ژانری داشته باشه گزینه اول《غمگین - عاشقانه- 》 گزینه دوم 《 مافیایی - عاشقانه- هیجانی》همین الان توی کامنت بگو خیلی ممنون } تهیونگ [○] خیلی سری جوری که خودن هم خوب ندیدم🤐😶💕 چطوری دستش رو گذاشت زیر سرم تا سرم نخوره زمین 😳🤤💕 چند ثانیه همه توی شک بود 😂🤣💕[ نویسنده : ببین با این بدبخت ها چی کار کردی تو سه یونگ🤣😂💕 سه یونگ : دوست داشتم 💕🤪نویسنده : خو باشه ادامه داستان ] بعد تهیونگ [○] با یکی از دست هاش پا هام رو گرفت و یکی دیگه از دست هاش هم که زیر گردنم بود 😎🤤💕 من رو بلند کرد و گفت : وای بابام گفته بود اگه دخترم چیزیش بشه ب* ا* س*ن*م رو ......... { سانسور گشت 😂🤣💕} اون خانومه که می خواست مخ تهیونگ [○] رو بزنه هم داشت نگاه می کرد یک دفعه گفت : می خواین بریم دکتر تهیونگ [○] گفت: اره اره کوک لب زد : نه .... نه .... لازم نیست فقط یکم بی حال شده 😁😃😄💕تهیونگ[○] گفت: هی دراز مگه کسی گفت تو حرف بزنی😬🤨😐💕 و کوک سکوت کرد 🤣💕 کوک یکم دیگه فکر کرد و گفت: بدم نمیگه ها باشه پس بریم ویلا 🤣😂😆💕
همه حرکت می کردن تا سری برسیم ویلا بابام😆😅😃💕 رسیدیم ویلا جیمین گفت : واو عجیب جایی هست😍🤧🧐💕 { خب حالا شاید بعضی ها براشون سوال پیش بیاد که اگه سه یونگ خودش رو زده بود به بدحالی چطوری داشت مسیر رو نگاه میکرد 😌😵😶😴💕 } تهیونگ [○] من رو برد داخل اتاق وقتی من رو گذاشت روی تخت و داشت میرفت دستش رو گرفتم 😍🥰🤩💕 و گفتم: ببین من داشتم نقش بازی میکردم تا و.... کل ماجرا رو براش توضیح دادم 🥵🥶🤧💕[ نویسنده: چه خواهر برادر خوبی هق هق🤧😢💕 من همش با داداشم جنگ دارم 🤣😂💕 سه یونگ : جررررر🤣🤣💕 ادامه داستان ] بعد از تمام شدن حرف هام تهیونگ [○] لپم رو کشید و گفت :

هی تو کیوت بازیگر کی بودی؟ 😆🤣🤩💕 منم گفتم : کیوت بازیگر تو تهیونگا [○] 🥺🤧🤤💕 گفت : خو حالا بیا بریم ناهار😁💕 تو گفتی: باشه برو من لباس عوض کنم 😄💕میام ولی می خوام با تو ست کنم 🥺💕 تهیونگ [○] گفت: خو باشه الان لباس من سیاه پی یه لباس سیاه بپوش بیا منم گفتم: میسی تهیونگا [○] 🤤🥺💕 تهیونگ [○] رفت و منم ساکم رو باز کردم لباس سیاه رو پیدا کردم 😆🥺🤤💕{ عکس لباس بالا هست } خیلی جذاب شده بودم 😂🤒🤕💕 یه سلفی از خودم گرفتم و از اتاق بیرون اومدم دیدم همه سر سفره نشستن 😶😬💕و مشغول غذا خوردن هستن🤐😬😶💕 یه نگا به خانومه انداختم چرا لباسش قرمز تنگ بود 🤐😐😑💕در ذهن سه یونگ : ایش🤢💕 می خواد مخ داداشم رو بزنه الان آدم میکنم تو رو😏💕رفتم نشستن سر سفره داشتم غذا می خوردم که دیدم دختره نی خواد دست تهیونگ[○] رو بگیره منم که اعصاب ندارم 😡😠💕گفتم :😤😡😠💕 خانم لی جانگ میدونستی
دسا زدن به اموال من تنبیه داره 😠😤💕خانومه چشاش گرد شده بود گفت : ام... وال ... ش....ش ...ما کدوم .... اموا...ل 😨😰💕 گفتم : تهیونگ[○] هم جزو اموال من حساب میشه پس لطفا بهش 😂🤣💕دست نزن 😠😡😤💕 غذا تمام شد مت رفتم توی اتاقم که یکی در زد🤨😐💕 گفتم : بفرمایید داخل کوک بود داخل اتاق شد و گفت : سه یونگ منم جزو اموال شما حساب میشم 🤔🤨💕خیلی جدی گفتم : مشخصه یهو با عجله از اتاق بیرون رفت ادامه داستان از زبان کوک: این کلمه که گفت مشخصه رو شنیدم خ*ر ذوق شدم🤣😂💕و از اتاق بیرون اومدم رفتن پیش جین و گفتم: هی جین چطور مخ میزنی 🤣🤣💕جین گفت : به راحتی فقط روز تولدش براش گل بخر و جلوش زانو 🤩😍💕بزن همین😄💕 گفتم : سارانگه 😍💕جین جین گفت: این رو به دوست دخترت بگو نه من😂😂💕و خنده شیشه پاکنی کرد
منم سری و بدو بدو رفتم بیرون این قدر عجله داشتم که چند بار افتادم زمین🤣🤣💕 داشتم با خودم فکر میکردم خدایا فقط دو روز دیگه تا تولد سه یونگ مونده من باید برنامه ریزی کنم خاک عالم😷😬💕سری سری چرا این ویلا این قدر بزرگه به در نمیرسم🤣🤣💕 ادامه داستان از زبان تهیونگ: دیدم کوک سری داره میره تعجب کردم خدایا این بچه از عشق به خواهر من دیوانه شده خوش به حال من همه برای از عشق به خواهرم دیوانه شدن😂😂💕 یه دفعه صدا جیغ اومد از داخل اتاق سه 😨💕یونگ بود 😬💕بدو بدو من و بقیه رفتیم داخل اتاق سه یونگ دیدم سه یونگ داره مو های خانوم لی جانگ رو میکشه
ادامه داستان از زبان سه یونگ : داشتم داخل اتاق با گوشیم بازی میکرد که در باز شد دیدم خانم لی جانگ هست 🙄😐💕 اومد داخل اتاق و گفت:هی دختره😏😠💕 ع*و*ض*ی فکر کردی من رو توی😤💕 جمع مسخره کردی دست از سرت بر میدارم و یکی زدن توی صورتم من خل 😠💕شدن و موهاش رو کشیدم 😤😤💕 بعد یه مدتی ولش کردم و دیدم همه دارن من رو نگاه میکنن همه بودن به جز کوک حالا زیاد مهم نیست 🥱💕نامجون و 🤒💕جیهوپ اومدن تا من رو نصیحت کنن تو هنوز عصبی بودی و اون خانومه داشت تمام کار ها رو می انداخت تقصیر تو 😡😠💕و این تو رو بیشتر عصبانی میکرد تو کشو رو باز کردی و اسلحه رو بیرون آوردی 😠💕 و نشانه گرفتی سمت اون خانومه که؟ [ بمانید در خماری 🤣🤣💕]
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چرا چرا چرااااا همه از دم جای حساس کات میکنند عرررر
پارت بعد پلیز
جررررر خوردم
پارت بعد یک شنبه میزارم برسی نفس ☆~☆
واسه این جای حساس کات میکنن چون قسمت بعد داستان برای خوانندگان جذاب تر باشه
عللییییییی جاننننن
پارت بعدیو زودتر بزاررررررررر
پارت بعد یک شنبه میزارم برسی 🥺💕
داستانت خیلی عالیییییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
پارت بعد یک شنبه برسی میزارم 🥺💕
یاع یاع♥😐
میدونی خیلی نامردی😐✌
پارت بعدی پلیزز 🌈😐
پارت بعد یک شنبه میزارم برسی 🥺💕من نامردم فقط برای جذاب شدن داستان برای خوانندگان داستان بد جا کات میکنم 😂🥺💕
یععععع عالی بود
میسی لاوی 🥺💕
یاععععع جرررررر به معنای واقعی🤣🤣🤣
کیف کردم بعدی رو زود تر بزار من یه مدت
داستانت رو گم کردم
پارت بعد یک شنبه برسی میزارم 🥺💕