
اینم پارت 9 داستان بزن بریم 😁 راستی برای یاداوری میگم تو پارت قبل فهمیدیم که اسم واقعی روبی مارسیس هست 😁
دروازه از کنترل خارج شد و همه چیز رو توی خودش میکشید : آآآآآآآ ( جیغ و... ) ناشناس در حال کشیده شدن تو دروازه : همون مارسیس قدیمی ! مارسیس : ببند !! ( بعد همه درون اون دروازه کشیده شدند و دروزاه بسته شد ) همه روی زمین افتادند و دروازه ی اونجا هم بسته شد مارسیس : اوه اوه دوباره ؟ بیخیال ! اوه این دیوونه ها هم که اینجان ! خوب به من چه ؟ من به راهم ادامه میدم ! اره همین درسته ! ، صبر کن ببینم..ها ؟ الان کجام ؟ اوه نگو نگو نگوووو چرااا ؟! نه من باید آرامش خودم رو حفظ کنم ! چرا دارم چرت و پرت میگم ؟ بهتره به راهم ادامه بدم ! ( و بعد به سمتی که معلوم نبود کجاست حرکت کرد ) اون در حالی که به راه رفتن ادامه میداد شروع به حرف زدن با خودش کرد : آه چی شد که اینجوری شد ؟ ؛ همون لحظه یه کلاغ خورد بهش ( تو کلش ) مارسیس : اوه خیلی ممنون ماتیلدا !! خیلی واضح حرفت رو گفتی !!
بعد مارسیس اون کلاغ رو گرفت که پرتش کنه ولی کلاغ کلی سر و صدا کرد مارسیس : اوه لابد نامه ای چیزی از اون دوتا داری نه ؟ _غار ! مارسیس : خوب بده بینم ! ( کلاغ نامه ای به مارسیس داد ) : خودت خوب میدونی داری چیکار میکنی مگه نه ؟ پس بهتره بزنی به چاک ! مارسیس : اوه آره ؟ فکر کردی من میزنم به چاک ! کور خوندین پیرزنای یوکای ! ( موجوداتی افسانه ای ژاپن که بعضی هاشون پیر نمیشن ) یهو متن های نامه تغییر کردند و بجاش شدند : هوی با کی بودی !؟ حرفتو پس بگیر مارسیس ! مارسیس : اوه باشه حتما من که به هر حال این نامه رو میندازم دور ! - چی نه ! صبر کن صبر کن ! ( نامه آتیش گرفت 😂 ) مارسیس : خوب حالا فقط اون پرنده مونده ! ( پرنده هم به ناکجا آباد پرت شد... )

مارسیس : خوب بهتره یه دروازه باز کنم.. صبر کن اول ساعت ! خوب حالا که ساعت دستمه همه چیز خوب پیش میره ! ؛ بعد یه دروازه باز کرد و دقیقا جلوی مجسمه ی بیل سایفر باز شد مارسیس : خوب وقتشه این کله پوک رو آزاد کنم ! خوب وایسا ببینم ! این که فقط یه مجسمه-ست ! پس روحش کدوم جهنم دره ای ؟! ( همون لحظه یه بز از لای بوته ها میاد بیرون ) مارسیس : اوه داری با هام شوخی میکنی !؟ 😂 ؛ بز نگاهی به مارسیس میندازه : اوه 😂 اوه واقعا بیخیال 😂 این دیگه خیلی عالیه 😂 ( بعد از یه ربع خنده و پخش زمین شدن ) : خوب باشه باشه 😂 بیا این رو بخور ؛ بز یه پر رو از دست مارسیس میخوره و بعد روح بیل از جسم اون بز بیرون میاد و وارد اون مجسمه میشه و مجسمه شروع به ترک خوردن میکنه : ترک ترک ترک ( نمیدونم صدای ترک چیه خو 😂 )
« پیش خانواده ی پاینز » : دیپر : آه ما الان کجاییم ؟ عمو فورد عمو اسی میبل ؟ همه حالشون خوبه ؟ همه : اره... استنلی : جناب دانشمند ما الان کجاییم ؟ فورد : راستش هیچ ایده ای ندارم ! استنلی : اوه پس چیزایی هستن که تو هم نمیدونی نه ؟ 😂 دیپر : هی اینجا رد پا هست ! فورد : احتمالا مال اون مجرمه ! استنلی : و..؟ فورد : و باید تعقیبش کنیم ! استنلی : نکنه میخوای تا جهنم هم دنبالش بری ؟ فورد : نه چون خودم میفرستمش اونجا ! استنلی : آه یکی بیاد اینو جمع کنه ! ما که رفتیم ! فورد : کجا ؟! استنلی : دنبال ردپا اخه تو میخوای سخنرانی کنی با اجازه 👋 ؛ بعد کلی جرو بحث اونا تقریبا به جایی که مارسیس بود رسیدند : فورد : باید همین جا باشه چون ردپا ها تموم میشن !

« پیش مارسیس » : مارسیس : 3 سال بعد چرا این مجسمه ی لامصب نمیشکنه ؟! باید یه نگاهی به کتابم بکنم ! هی کتابم کو ؟ اوه بیخیال نگو که... _اوه اره من برشداشتم ! مارسیس : بازم که تویی ! ( همون لحظه دیپر و بقیه هم میرسن )-( پیش دیپر ) : دیپر : هی همون موجود ! فورد : دیپر گفته بودی یه چیزایی راجبش میدونی مگه نه ؟ دیپر : درسته ! ولی خیلی کم : اسم اون موجود لکه-ست ! به گفته ی اون کتاب اون دنبال کتاب های نخستینه ولی اصلا نمیدونم اونا چین ! لکه : اوه انگار مهمون هم داریم ! استنلی : جامون لو رفت ! مارسیس : اوه بازم که شمایین ! لکه : خوب انگار قراره خیلی خوش بگذره ! مارسیس : کتابم رو بهم پس بده لکه : فکر کردی به همین راحتیا میتونی از دستم خلاص شی ؟ مارسیس : خوب نده من که محتاج اون کتاب نیستم پس خدافظ ؛ سایه های لکه به صورت نوک تیز جلو مارسیس رو گرفتند ولی همون لحظه به ترز عجیبی شکستند _اوهوهوهو هاهاها کسی گفت مهمونی ؟! مارسیس* : خوب انگار قیمه ها رو ریختن تو ماستا ! فورد : بالاخره خودتو نشون دادی !

_اوه شیش انگشتی هم که اینجاست ! و تنها هم نیس ! مارسیس : هوی منم اینجا هستم بیل ! بیل : اوه مارس تویی ؟ انگار امروز روز شانسمه ! لکه : اوه یه مهمون ناخونده هم که داریم ! بیل : کی همچین حرفی زد ؟ لکه : اوه من بودم ! بهت برخورد ؟ بیل : اوه اصلا فقط اسمت رو برای نابود شدن توی لیست نوشتی 😁 اوه راستی میبینم که کتاب خواهرم دستته ! فورد ، استنلی ، میبل و دیپر سکته ی ناقص زدند 😂 : خواهرت ؟!!؟ بیل : چیه ؟ مشکلی دارین ؟ دیپر : اخه خواهر ؟ بیل : اوه درخت کاج واقعا اینقدر درکش برات سخته ؟ دیپر : بگو دیپر دهنت عادت کنه ! بیل : بگذریم باید کتاب رو پس بدی فهمیدی ؟ لکه : اوه فکر کردی به همین راحتیا کتاب رو بهت پس میدم ؟

بیل : فعلا که دادی لکه : چی کی کتابا رو جا به جا کردی !؟ بیل : من عادت ندارم فوت و فن کارامو به کسی بگم ! و حالا هم بهتره بزنی به چاک ( بیل یه دروازه باز میکنه و لکه داخل اون کشیده میشه ) بیل : خداحافظ ! فورد : پس کار خودتو کردی ! مارسیس : چی ؟ بیل : شیش انگشتی اینقدر جوش نزن ! مارسیس : بیل تو اونا رو میشناسی ؟! بیل : اره اونا کسی بودن که میخواستن من رو نابود کنن ! مارسیس : واقعا ؟ بیل : اره اونم بدون هیچ دلیلی ! واقعا خوشحالم که نجاتم دادی ! دیپر : دروغگو ! اون داره دروغ میگه ! اون میخواست به زمین حکومت کنه ! مارسیس : صحیح....بیل میشه حرف بزنیم ؟ 😁 بیل : یعنی تو حرف چنتا غریبه رو باور میکنی اما حرف من رو نه ؟!
مارسیس : تقصیر خودته که سابقه-ات خرابه ! دیپر : تازشم اون همین الان شهر رو دوباره به هرج و مرج کشونده ! مارسیس : چی ؟ امکان نداره ! اون همین الان آزاد شده ! استنلی : ولی شهر که به فنا رفته ! مارسیس : صبر کن یه لحظه...خوب با توجه به این چیزی که میگین شما ها شهر خودتونو با خرابه های بعد سایه اشتباه گرفتین ! بیل : همین هم نتونستن بفهمن ؟ اوه شیش انگشتی از تو بعید بود ! 😂 فورد : منظورت از خرابه های بعد سایه چیه ؟ مارسیس : اهم اهم خوب وقتی بیل که بعدا به حسابش میرسم ! شهر شما رو به آشوب کشیده بود شما سعی کردین با نابود کردنش همه چیز رو درست کنین و یجورایی قسمت دومش رو انجام دادین ولی با خودتون فکر کردین که اون خرابه ها کجا رفتن ؟
دیپر : اها درسته ! مارسیس : اونا به بعد سایه منتقل شدند ! میبل : ولی دقیقا ماجرای این بعد سایه چیه ؟ مارسیس : بعد سایه یا دنیای سایه قسمتی هست که همه ی بعد ها دارند ! توی بعد سایه هرچیزی که مربوط به خرابکاری های بعضیا ! باشه و بعد جسم اون شخص ! نابود شده باشه به اینجا میاد و روح اون شخص هم در طبقه های پایین تر زندانی میشه و همچنین هیولا هایی هم که تبعید شده باشند اینجا ولی تو طبقه های مختلف زندانی میشن میبل : چه جالب ! مارسیس : همچین جالب هم نیس... استنلی : چرا ؟ مارسیس : اخه الان من چنتا قانون رو زیر پا گذاشتم و هر لحظه ممکنه ماکی و مایورا بیان 😅 بیل : دقیقا چنتا رو ؟! مارسیس : فکر کنم حدود 5..15..100...241...754..1054..و اگه اشتباه نکنم فقط 10000 تا 😶 بیل : 😐 مارسیس : چیه فقط 10000 تاست ! فورد : خوب مگه با یه پورتال نمی تونیم فرار کنیم ؟ مارسیس : اگه میشد که خوب بود ولی... استنلی : ولی چی ؟! مارسیس : راستش دیواره های محافظ این بعد خیلی زیادن و نمیشه با یه دروازه از اینجا خارج شد ( همون لجظه صدای نزدیک شدن یه هیولا به گوش رسید ) مارسیس : کارمون زاره 😅

این داستان ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چیزی ندارم بگم
میخوام چرت و پرت بنویسم
😜🤑😜🤨🤫😬🤫🤔🤨😜😬😐🤔😬🤔😐🙄🤥😍🤔😬😒😬🤫😬😒😷😲☹😲🙁🧐🤠😯🤮👹🙀🥱😾🤖💩💩🤖😸😽😸💀😸😽😸💛💜💢💛❣🧡❣💗💫🤘🏻🤞🏻☝️💣👏💬💣🤙🏻👋🏻✋🏻✌🏻👈🏻👆🏼🦷🦻🦴👅🦴👅🤝👁🦷👁👀🧒🏻🧑🏻🧠🙅♂️🙍🏻♀️🙅♂️💁♀️🙅♂️💁♀️🙋♀️👨🦰🙅♀️💁♂️👴💁♀️👩🦳👵👱🏿♀️💁♂️🧏♂️👨💻👩💼👨💻👩🌾👨✈️👩💼👩🔬👨🎨👩🔬👩💼👨✈️👩⚕️👨🎤👩🔧💂♀️👸👲🤰👳♀️💂♀️🤰👲🤰🧝♀️🧞♂️💆♀️🚶♀️🧝♀️🤶🧟♀️💆♂️🚶♀️💇♂️👩🦯🧎♂️👨🦼🏊♂️⛹️♂️🚴♀️🏂🤸♂️⛷⛹️♀️🚴♂
😂😂😂😂
حداقل درست چرن و پرت بنویش😂مثل این👈تیتبذبدزدبددزدزدبدبب دیش دیری دیرین ماشاالله دبدبنینمیکسکیگژکیثکیمن قیمه. بیل نوم
حالا یاد گرفتی؟ 😂😂
به این نتیجه رسیدم شما معلم خیلی زیاد خوب هستی 😂
عالی بود
خیلی تشکر 😁
محشر👌
ممنون 😁
عالی بود
تشکر 😁
عالییییییی بود
پارت بعدی رو زودتر بنویسسسسسسسسسسسسسسس
اتفاقا نوشتم تو برسیه 😂
چه عجب تنبل خان ما یه بار قبل از گفتن من پارت بعدی داستانشو نوشت😂
😂😂😂😂
والا به خدا😂
عالی
ممنون 😁