خب دوستان عزیزم اینم از قسمت سوم امیدوارم خوشتون بیاد
دیدم که همون کانجیرو دیشب بود من بهش یه نگاه کردم و زود سرم رو پایین گذاشتم و با خودم گفتم یعنی اون هم سن منه؟ بعد کنار شالیکا نشسته بودم و آروم بهش گفتم تو این پسره تازه وارد رو میشناسی ؟ اونم گفت اره خیلی وقته اون پسر عمویه لیاست منم با خودم گفتم پس به اون گفته بود? بعد وقتی داشتیم از مدرسه خارج میشدیم اون بهم گفت سلام من یه نگاه کردم و گفتم با من بودی؟ گفت آره منم گفتم سلام گفت دیشب بلاخره تونستی در رو باز کنی ؟ یه جوری میگفت انگار خودش نمیدونست ولی فکر کنم کاملا بحث دیشب رو فراموش کرده بود و منم گفتم آره به لطف تو یه تشکر ساده کردم و رفتم تو راه وقتی با شالیکا حرف میزدم بهش گفتم میدونی چرا لیا امروز نیومدمدرسه،؟گفت فکر کنم دیشب..
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
داستانت خیلی جذابه و بیشترین چیزی که جذابش کرده اینه که زود میزاری پارت های بعدیشو واقعا ممنونم بخاطر اینکار همینجوری ادامه بددههههه???
سلام ببخشید قسمت اول و دومش کجان پ ؟
سرچ کن زندگی شیرن همه ی قسمت هاش رو میاره?
سلام دوست عزیزم داستانات خیلی قشنگ وفوقالعاده هستن،قصدهمکاری باهات رودارم واگرمایل باشی.