لجباز بی گناه ( معرفی

سلام عشقولیا من آلکساندر هستم این اولین داستانمه❤️ لطفا نظر بدین تا شوق نوشتن قسمت بعدی رو داشته باشم 💞

سلام اسم من ایزابلا هست که دوستام و داداشم به من میگن با یا B من توی به خونه بزرگ با داداشم زندگی میکنم ، اسم داداشم پیتر مخفف میشه پیت ولی من بهش میگم «نخود لوبیا» 😈😈 اون اصلا خوشش نمیاد از این اسم ولی مجبوره که قبولش کنه چون ، اگر منو اعصبانی حتی شیطان هم بر من تعظیم می‌کنه که ولش کنم 😈😈♥️

چندتا نکته مهم درباره من : 😁😁 من 14سالمه و داداشم یه سال از من بزرگتر ولی از من میترسه به خاطر قضیه ای که گفتم 😆 همون طور که میدونید من با داداشم زندگی می کنم ، حتما براتون یه سوالاتی پیش اومده جواب سوالات : خب من مادر ‌و پدرم رو توی بچه گی از دست دادم ، من اون موقع اینقدر بچه بودم که حتی تصویرشان رو یادم نمیاد هر وقت یادم میاد هر جا که باشم گرم میگیره 😭😭😭😭😭😭 از همه بدتر اینه که عکسی هم ازشون ندارم 😖😖😖 بگذریم راستی عکس این صفحه با هست .

خصوصیات من : 1 لجباز 😈😈 2خیلی خیلی مهربونم ولی اگر بخوای بدی ای بهم بکنی 1000000000000000000000000000برابرش رو میبینی 😼😼😼

این داداشمه خصوصیات ش : 1 ترسو نه زیاد ولی از من ترسو تره 2 خیلی مهربونه خیلی 3 هر وقت ناراحت میشم منو خوشحال می‌کنه 4 کمی شلخته 5 به وقتش خیلی شیطون میشه 😈😈😼 (نخود لوبیای خودمه دیگه) 6 بسیار غیرتی سر من 😌😏😎 قربون نخود لوبیای خودم برم من 😘😘😘

همون طور که میدونید ما توی یه خونه بزرگ زندگی میکنیم توی شهر انگلیس در قسمت های بعدی چیز های متوجه میشوید که شما را به هیجان میاندازد

کامنت فراموش نشه خواننده عزیز ❤️💞❤️♥️❤️♥️❤️♥️❤️💞💞❤️