11 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 3 سال پیش 611 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
امیدوارم خوشتون بیاد🤗💜
خانم پارک و سان هو کنار تخت هیونا نشسته بودند. توی این سه روز باهم بیشتر صمیمی شده بودند. ÷ یعنی بعد از اینکه اقای چوی فوت کردن رفتار خانم چوی با هیونا تغییر کرد ؟ × اره. به گفته خودش اون موقع فقط شش سالش بود. ÷ بیچاره هیونا. حتما زندگی خیلی سختی توی این خونه داشته. × خودت این یه سال شاید بودی چطوری باهاش رفتار میکردند. ÷ بله " سان هو سرشو پایین انداخت. × داره بهوش میاد. " سان هی با تعجب سرشو بالا اورد و به هیونا نگاه کرد. داشت چشماشو بهم فشار میداد. اروم چشماشو باز کرد و کمی به اطراف نگاه کرد. خانم پارک و سان هو بالای سرش ایستادند. × خانم هیونا ؟ حالت خوبه ؟ " هیونا دستی به چشماش کشید. + خانم پارک. اینجا چیکار میکنی . × اه باز تو منو نصف جون کردی دختر. + کمکم میکنی بلند شم . " خانم پارک کمکش کرد و روی تخت نشوندش . " هیونا با یاداوری اتفاقات گفت : ا..انگشتر. انگشترم کجاست ؟؟ " × توی دستته . " هیونا با دیدن انگشتر توی دستش نفس راحتی کشید. به سان هو نگاه کرد و لبخند زد : خوشحالم که تو هم اومدی پیشم. " سان هو با نگرانی لبخند زد. خانم پارک روبه سان هو گفت : برو برای خانم هیونا غذا بیار. ÷ چشم. " بلند شد و تعظیم کرد و سریع از اتاق خارج شد. خانم پارک رو به هیونا برگشت . × یعنی یه انگشتر انقدر برات مهم بود ؟؟ خودت که میدونی نباید اقا رو عصبانی کنی. " هیونا با لبخند به انگشتر نگاه کرد و گفت : این با ارزش ترین چیز زندگیمه. بخاطرش حاضرم حتی جونم رو هم بدم. " خانم پارک با تعجب نگاهش کرد. خواست با اعتراض حرفی بزنه که هیونا نزاشت :+ چند روز بیهوش بودم ؟ × سه روز. + ااا. واقعا سه روز. نسبت به قبل ضعیف تر شدم. × بیشتر زخماتو توی این سه روز درمان کردم. هنوزم درد داری ؟؟ + فقط یکم. صورتم خیلی زخم شده ؟؟ × فقط یکم کنار گونه ات . چرا این انگشتر انقدر مهمه ؟؟ + امروز ... نه یعنی دراصل سه روز پیش. هوسوک رو دیدم × واقعا دیدیش؟ بعدش چی شد ؟ تو رو یادش بود ؟ + اون این انگشترو بهم داد. این یادگار مادرمه. × واقعا. پس بگو چرا انقدر برات مهمه. خیلی زیباست. + ممنون.
× راستی . خانم سویونگ هزار بار زنگ زدن. + اوه. وای نگو که همه چیو بهش گفتی ؟؟ × پس این سه روز چی بهش میگفتم. + اه. حتما کلی نگران شده . باید امروز برم شرکت ببینمش. × میتونی راه بری. " هیونا بلند شد و سعی کرد راه بره. خیلی عادی مثل روزای دیگه راه رفت . ولی یکم درد داشت. + خب . مثل اینکه میتونم . " دوباره برگشت سمت تخت و نشست . + میخوای عکس هوسوک رو نشونت بدم ؟ × داری ؟ معلومه که میخوام. " هیونا موبایلشو برداشت و توی گالریش رفت و یکی از عکسای جی هوپ رو به خانم پارک نشون داد. طبق حدسش خانم پارک جی هوپ رو نمیشناخت . و هیونا هم فعلا نمیخواست راجب شهرت هوسوک بهش چیزی بگه . × واو. اون دقیقا کپ خودته. خیلی خوشگله درست مثل خودت. " هیونا لبخند زد : ممنون " خانم پارک هیونا رو بغل کرد . × خوشحالم بلاخره برادرتو پیدا کردی دخترم. " هیونا که بغلش کرده بود تعجب کردو از بغلش اومد بیرون. تا حالا خانم پارک " دخترم " خطابش نکرده بود. بهش نگاه کرد. خانم پارک داشت اشکاشو پاک میکرد. اول تعجب کرد. بعد لبخندی زد و فکر کرد خودش هم وقتی هوسوک رو دید دست کمی از خانم پارک نداشت. دستای خانم پارک رو گرفت و بهش لبخند زد. + از اینکه به من به چشم دخترت نگاه میکنی ممنونم. من الان حالم خوبه و خوشحالم. پس شما هم خوشحال باش. " خانم پارک هم لبخند زد و موهای هیونا رو نوازش کرد. سان هو با سینی پر از غذا وارد اتاق شد و غذا رو روی میز گرد و کوچیک گوشه ی اتاق گزاشت . سمت هیونا اومد. ÷ میتونی راه بری ؟ میخوای کمکت کنم ؟ " + نه بابا دیگه اونقدرا ضعیف نیستم . " هیونا بلند شد و سمت میز رفت. نشست و با ولع شروع به خوردن کرد. وقتی تموم شد به صندلی تکیه داد و گفت : مرسی سان هو خیلی خوشمزه بود. اینو کی درست کرده بود. تا حالا دستپختشو نخورده بودم . ÷ راستش خودم درست کردم. " هیونا تعجب کرد و به سان هو نگاه کرد. + نمیدونستم انقدر دستپختت خوبه. میشه همیشه برام غذا درست کنی ؟؟ ÷ البته. " هیونا لبخند زد.
+ خب خیلی ممنونم که نگرانم بودیدو ازم مواظبت کردید. دیگه برید به کارهاتون برسید. بخاطر من ممکنه کارتون دیر بشه. منم میرم حمام و بعدش میرم پیش سویونگ . × باشه. مواظب خودت باش و زود برگرد. به خودت فشار نیار. ÷ پیش دوستت خوش بگذره. " لبخند زدند و رفتند. هیونا هم رفت و دوش گرفت . لباساشو پوشید و موهاشو خشک کرد و کیفشو برداشت و از اتاقش بیرون رفت . از خونه و باغ بیرون رفت و سوار ماشینش شد و سمت شرکت رفت. وقتی رسید ماشینشو پارک کرد و کنار ساختمون شرکت ایستاد . موبایلشو در اورد و به سویونگ زنگ زد : _ الو خانم پارک + من فقط سه روز بیهوش بودم. سه روزه این گوشی شد برای خانم پارک؟ _ هیونا ؟ تویی؟ بهوش اومدی؟ حالت خوبه ؟ + اره سویونگ. بهوش اومدم و حالم خوبه. _ آه. خدا رو شکر . خداروشکر . نصف عمر شدم از دست تو دختر. نمیدونی چقدر نگرانت بودم. + همیشه تو و اطرافیانم رو نگران میکنم. منو ببخش. _ الان کجایی؟ + دم در شرکت. _ ( صداش متعجب شد ) اینجا ؟ واقعااا ..؟ + اره. _ الان سریع میام پایین. " تلفن رو قطع کرد. دقایقی به انتظار سپری شد. سویونگ از در خروجی شرکت بیرون اومد و به سمت چپ و راست نگاه کرد. سمت چپش هیونا رو دید که به دیوار تکیه داده و به روبهرو زل زده. به سمتش دوید. هیونا دید سویونگ داره سمتش میاد. کمی جلو رفت. تا خواست حرفی بزنه سویونگ نزاشت و محکم بغلش کرد. هیونا تعجب کرد و اونم محکم بغلش کرد. بعد از چند دقیقه از بغل هم بیرون اومدند. سویونگ گونه ی
هیونا رو نوازش کرد _ گونت کبود شده . + حالم خوبه نگران نباش. _ بیا بریم کافه کنار شرکت باهم حرف بزنیم . + نه اقای کانگ بهت گیر میده. بهتره برگردی داخل . _ الان ظهره ولی خوشبختانه اقای کانگ گفتش با تاخیر میاد. و هنوزم نیومده. پس بیا بریم. + اه . منو بخاطر تاخیر اخراج کرد. اون وقت خودش بعد شش ساعت هنوز نیومده سرکار ؟؟ _ فکر کنم یه اختلافاتی با خانمش براش پیش اومده " هیونا خندید. همون موقع اقای کانگ رو دیدند که از سمت راست. پیاده سمت شرکت میرفت.
+ بدبخت ماشین نیاورده فکر کنم داده به زنش . _ اره ." اقای کانگ چشمش به اون دوتا افتاد و راهشو از سمت در شرکت کج کرد و سمتشون رفت. * به به . خانم جانگ. چه عجب از این طرفا. + سلام اقای کانگ . * مگه بهت نگفته بودم دور ور شرکت پیدات نشه + اینجا پیاده رو هستش و هرکسی هم که بخواد میتونه توش پا بزاره و صاحبش هم شما نیستی. پس به شما ربطی داره." اقای کانگ پوزخندی زدو روبه سویونگ کرد. : خانم سونگ مگه نمیدونید به جز وقت ناهار نمیتونید محل کارتون رو ترک کنید. نکنه شما هم میخواین اخراج بشین. _ ااامم. فقط دو دقیقه اس که اومدم. سریع برمیگردم. * تو دفتر منتظر گزارش کارتون هستم. " اقای کانگ ازشون دور شد. هیونا بهش چشم غره ای رفت. سویونگ ادای اقای کانگ رو در اوردم : " مگه بهت نگفته بودم دور ور شرکت پیدات نشه " . هیونا خندید و دوباره همدیگرو بغل کردند. _ بعدا باهم حرف میزنیم. فعلا من برم . + مواظب خودت باش. " سویونگ به هیونا لبخند زد و ازش دور شد. هیونا سمت ماشینش رفت. سوارش شد و به سمت پارک هانگانگ رفت...
هیونا توی پارک هانگانگ کنار رودخونه نشسته بود و پاهاشو جمع کرده بود. به موهاش باد میخورد . اینجا همون جایی بود که نوزده سال پیش در کنار خانوادش با برادرش بازی میکرد. اینجا براش یاداورد خاطرات زیبایی بود که با وجود خوب بودنشون . قلبشو به درد میاورد. + اوپا. بازم اومدم اینجا. پارک مورد علاقت. جایی که مامان و بابا مارو میاوردن. اینجا دیگه از دعواهامون خبری نبود. فقط بازی میکردیم. خوش میگذروندیم. بعد از اون اتفاق . بعد از اینکه همو گم کردیم. دوتا خانواده مارو به فرزندی گرفتن. یکی به وضع مالی متوسط ولی خوب. یکی هم پولدار ولی خبیث. دوتامون بزرگ شدیم. هم روزای خوب داشتیم هم روزای بد. که البته فکر میکنم مال من بیشترش بد باشه. من اون موقع که تو سن تو بودم حق نداشتم از خونه برم بیرون . اما تو اون موقع با وجود تمام سختی ها رفتی و کاراموز شدی. بعد از گذروندن اون همه سختی . که به نظرم از مال من بیشتره. این همه موفقیت بدست اوردی. و من بخاطر این خیلی خوشحالم .
اما اوپا. من هنوز سر خونه ی اولم هستم. هنوز هیچی نیستم. هیچی نشدم. اما باور کن یه روز ادم بزرگی میشم. مثل تو.( لبخند تلخی زد ) با گفتن اینا. دارم خودمو از موضوع اصلی که توی دلم هست دور میکنم. خیلی افتضاحه مگه نه ؟ میدونی چیه . این ۱۸ سال. رنجی رو که اون سال اول از دوریت کشیدم رو یادم رفته بود. میدونی چی میگم ؟؟ اون یه سالی که هنوز بوی تو رو پیش خودم حس میکردم. اون یه سال که بعد از گم کردنت تازه فهمیدم چقدر به تو که تنها کسم بودی وابسته هستم. اوپا خداروشکر میکنم که سه روزشو بیهوش بودم . اما ... همین چند ساعت ... قلبم داره اتیش میگیره. اوپااا . ( اشکاش جاری شدند ) قلبم داره تیکه تیکه میشه. تو همون چند دقیقه طوری بهت وابسته شدم که دارم از دوریت میمیرم. سویونگ راست میگفت که چقدر احمق بودم. حالا حرفشو میفهمم . باید بهت میگفتم. اگه الان بهش بگم که پشیمونم . بهم میگه تقصیر خودت بود. بهم میگه من بهت گفتم بهش بگی . چرا من بهت نگفتم ؟ میخوام بازم به چشمات نگاه کنم . میخوام دستاتو بگیرم. میخوام بهت بگم . هوسوک اوپا. من هیونام. همون خواهر کوچولوی شیطونت. همونی که بهش قول دادی تنهاش نمیزاری. اوپا . حدود یه ماه دیگه . احتمالا بتونم یکم سر و سامون بگیرم. اما اخه چطوری میخوام تا اون موقع دووم بیارم ؟؟. دلم برات تنگ شده . خیلی زیاد. حالا مثل گذشته . از هرچیزی که قراره تو اینده اتفاق بیفته خیلی میترسم. " انقدر گریه کرد که همونجا از حال رفت...... ÷ خانم ؟؟ بیدار شو. شب شده حتما خانوادت نگران شدن برو خونه . بیدار شو ؟؟ " هیونا چشماشو اروم باز کرد . به خانمی که بیدارش کرده بود نگاه کرد. یه خانم اشنا . بلند شد و نشست. + ای سرم . " دستشو به سرش گرفت و به خانمی که کنارش نشسته بود نگاه کرد: شما همونی بودی که قبلا هم بیدارم کرده بودی. مثل اینکه مثل من معمولا به اینجا میای. ÷ شما چرا همیشه اینجا خوابت میبره ؟؟ البته. به نظر از حال رفته بودی چشمات قرمزه. ببینم نمیگی خانوادت نگران بشن ؟" هیونا پوزخندی زد + خانواده ؟؟ خانواده ی من اون بالان .
به ماه اشاره کرد . _ خب بلاخره یه کسی رو داری که نگرانت باشه نداری ؟ + چرا. یه دوست .کسی که همش نگرانش میکنم . اما اون کسی که میخوام از حالم با خبر باشه نیستش . " همون موقع تلفن هیونا زنگ خورد. _ حتما همون دوستته. جواب بده و دیگه نگرانش نکن . " خانم بلند شد و داشت میرفت که هیونا صداش زد : خانم " برگشت و بهش نگاه کرد. هیونا بلند شد و بهش تعظیم کرد : ازتون ممنونم. " لبخندی زد و رفت . هیونا گوشیش رو برداشت : + سلام سویونگ . _ هیونااا بازز کجااا بودییی . چرا جواب تلفنمو نمیدی. چرا انقدر منو نگران میکنی. اخه نمیگی دلم هزار راه بره ؟؟؟ + میدونم. هرچی بگی حق داری. معذرت میخوام خواب بودم . _ اه. از دست تو. بیا خونم با هم شام بخوریم. + باشه . تا نیم ساعت دیگه اونجام . " به سمت ماشین رفت . سوارش شد و سمت خونه سویونگ راه افتاد. وقتی رسید ماشین رو پارک کرد و پشت در خونه ایستاد و در زد. کمی بعد سویونگ درو باز کرد. هیونا با شوق رفت سمتش و بغلش کرد. + سلام سویونگ . ببخشید نگران شدی _ سلام هیونا. باشه بیا تو . " سویونگ درو بست. هیونا با بوی خوبی که میومد سمت میز رفت . + وای. همیشه میدونی چی دلم میخواد. تازگیا خیلی هات داگ حوس کرده بودم . " سویونگ سمتش رفت : خب پس بیا بخوریم. من که حسابی گشنمه . " سویونگ به هیونا نگاه کرد و تازه متوجه چشمای قرمزش شد . _ هیونا ؟؟ گریه کردی ؟ + چی ؟ اا. نه .. یعنی خب . اره دیگه . از تو نمیشه چیزی مخفی کرد. _ چرا ؟ میشه بهم بگی ؟ البته اگه میخوای . + بخاطر دلایل قبل . مثل همون . فعلا بیا شاممون رو بخوریم . " روی صندلی ها نشستند و غذاشونو خوردند. وقتی تموم شد. میزو جمع کردند و ظرفا رو باهم شستند. بعدش روی مبل نشستن . همینطور سکوت بود که سویونگ گفت : فکر کنم ران بی تی اس جدید رو ندیدی . میخوای ببینیم ؟؟ + ااا. اره. باشه" سویونگ موبایلشو در اورد با هم ران بی تی اس دیدند .؛؛؛؛؛؛ + هییی. از دست کوک و شیطونیاش. _ بیچاره جین و جی هوپ . + بدبخت یونگی که همش مشغول جمع کردن خرابکاری های نامجون بود ._ تهیونگ و جیمین هم که از همه جا بی خبر حقه ی جین رو خوردند.
دوتایی با هم خندیدند . _ خب . حالا چیکار کنیم .+ اممم. بیا برقصیم _ واو باشه. + dynamite _ خوبه. " بلند شدند. نزدیک به سه ساعت داشتن رقصو یاد میگرفتند و میرقصیدند . حدودای ساعت یازده شب بود ، در حالی که نفس نفس میزدند روی مبل ولو شدند. هیونا پارچ آبی رو که روی میز کنار مبل بود برداشت و برای خودشون آب توی لیوان ریخت . لیوان سویونگ رو داد دستش و شروع به خوردن کردند. هیونا لیوان رو گزاشت روی میز و به گوشیش نگاه کرد. + آه. ساعت یازده شبه. خانم چوی یه بار زنگ زده و من هنوز نرفتم خونه. نمیخوام برم. _ منم نمیخوام بری. + فقط یه راه وجود داره. بیا. "گوشی رو دست سویونگ داد: زنگ بزن بهش بگو من سرما خوردم." سویونگ چشماش گرد شد: من زنگ بزنم؟ + تنها راهش همینه. از ترس پسر عزیزش و البته خودشو خدمتکارا. اگه من مریض باشم عمرا بزاره من پامو بزارم تو اون خونه. _ وا. خونه به این بزرگی. تو توی اتاق خودت باشی که کسی رو مریض نمیکنی. + اینو منم میدونم. برو به اون چوی یون هو وسواسی بگو. حتی اگه یه خدمتکارم مریض بشه به جای اینکه بهش مرخصی بده درجا اخراجش میکنه_ واقعا انقدر حساسه؟ + اوهوم. _ اما اخه من زنگ بزنم؟+ مگه غیر از تو کس دیگه ای هست. یه بار دیگه هم قبلا بهش زنگ زدی. الان مشکل چیه؟ _ خب اون موقع موقعیت مهمی بود. اما خب باشه. " سویونگ شماره چوی یون هو رو گرفت و گوشی رو روی گوشش گزاشت. .... × معلوم هست تو کدوم گوری هستی؟ _ ام . سلام خانم چوی. من سونگ سویونگ هستم. دوست هیونا. × اها تویی . خب . چیکار داری ؟؟ _ اا... هیونا خونه ی منه . حالش خوب نیست. سرما خورده و تب داره. نمیتونه بیاد خونه. × امروز هوا خیلی هم سرد نبود . چطوری سرما خورده ؟؟ _خب....رفته بود دویده بود. بعد خیس عرق شده بود. بعد از ظهر اومده بوده خونه ی من و رفته بوده زیر کولر . منم وقتی شب از سرکار برگشتم دیدم بی حال روی مبل افتاده و تب داره. الان خوابه . چند تا قرص هم بهش دادم . فکر کنم تا دو یا سه روز دیگه خوب بشه. × دختره ی احمق. باشه. بهش بگو تا وقتی خوب نشده حق نداره بیاد خونه . _ چشم. خدانگهدار. "
قطع کرد. هیونا و سویونگ زدن قدش . + افرین . با اینکه نمیدونم باور کرد یا نه اما خیلی خوب گفتی . _ به نظر که باور کرده بود. + باورم نکرده باشه مهم نیست . _ خببب. بریم بخوابیم ؟ + قبلش میشه برم حموم ؟؟ بهم لباس میدی ؟؟ _ اره . برو زود بیا. + دفعه بعد یادم باشه چند دست لباس اضافه برای خودم اینجا بیارم. " خندید و به سمت حموم رفت . @_@
_ هیوناااا. بلند شووووووو. ظهره دختر چقدر میخوابی. هیونااااا .پاشووو صبحونهههه درست کردممممم" سویونگ بالای سر هیونا وایساده بود و با صدای بلند اینا رو میگفت. _ هاه. من که میدونم خودتو زدی بخواب و میخوای منو اذیت کنی . " یکم دیگه منتظر موند. ریکشنی از هیونا ندید . برای همین گفت : مجبورم نکن از روش خودم استفاده کنم ." بازم هیونا عکس العملی نشون نداد. سویونگ رفت روی تخت و در یک حرکت سریع هیونا رو قلقلک داد. هیونا بلند خندید و سعی کرد خودشو از سویونگ دور کنه . + نههه. ببخشید.. دیگه نکنن بسهه. _ پس بیدار بودی خودتو زده بودی به خواب. + اره غلط کردم دیگه نکن. " سویونگ لبخند پیروز مندانه ای زد و از روی هیونا بلند شد. دست به سینه با اخم کنار تخت ایستاد. هیونا نشست و به سویونگ نگاه کرد. دستاشو روی گونه هاش گزاشت و لباشو غنچه کرد. + ببخشید دیگهه. " سویونگ خندش گرفت و دست هیونا رو کشید و بلندش کرد. _ باشهه. امروز مرخصی گرفتم که پیش هم باشیم. حالا بیا بریم صبحونه بخوریم . + ساعت چنده ؟ _ ده . + ده ؟؟؟ تو که گفتی ظهره. " سویونگ لبخندی زد .دوید و از اتاق بیرون رفت . هیونا هم دنبالش رفت. سویونگ روی میز توی اشپزخونه نشست و گفت : تو چای بریز. + باشه. " مشغول چای ریختن شد. _ میگم.. امروز روز خاصی نیست ؟؟ + امروز ؟؟ امم. نه مگه چندمه ؟؟ _ چی ؟.. نه خب منم نمیدونم چندمه. همینطوری پرسیدم . + اها." هیونا لیوان ها رو روی میز گزاشت و خودش هم نشست . دستاشو بهم مالید و گفت : به به . ببین چه چای خوشگلی ریختم . _ یاا. فقط چای رو از توی قوری ریختی توی لیوان . کار خاصی نکردی." هیونا خندید و گفت : اره . ممنون بابت غذا ." شروع به خوردن کرد. سویونگ هم لبخندی زد و مشغول خوردن شد .
در همان زمان در خوابگاه :
جیمین توی اشپزخونه نشسته بود و داشت صبحانه میخورد. تهیونگ و یونگی و نامجون کنارش نشسته بودند و داشتند قهوه میخوردند. جونگ کوک و جین لایو گرفته بودند. جی هوپ نبود. جیمین دیرتر از همه بلند شده بود . ته و شوگی و نامی بخاطر اینکه تنها نباشه برای خودشون قهوه درست کرده بودند و کنارش نشسته بودند. همون موقع صدای داد جونگ کوک از توی اتاق بلند شد : یااا هیووونگگ. چراا منو جلوی ارمیاا زایه کردییی. # جئون جونگگگ کوووک تو به چه حقی کاردستی منیی که هیونگتممم و برای ارمیاا درست کرده بودم خراب کردیی . " همینطور صدای دادشون میومد .نامجون خندش گرفته بود و بلند بلند میخندید. چیم هم خندش گرفته بود. تهیونگ با خنده داشت صداشونو که تا اشپزخونه میومد ظبط میکرد. یونگی اه کشید گفت : باز اینا شروع کردن. تهیونگ : خیلی باحاله که هیونگ. " جونگ کوک دوید توی اشپزخونه . رفت زیر میز و کنار نامجون قایم شد. جین پشت سرش اومد توی اشپزخونه . خم شد و زیر میزو نگاه کرد. کوک لبخند دندون نمایی بهش زد. # بهت هشدار میدم. یا میای بیرون یا من میام اون زیر . " کوک اروم اومد بیرون . جین مشت ارومی به بازوش زد. کوک زد پس گردن جین . پسرا همینطور که به اون دوتا نگاه میکردند میخندیدند . # یااا . " جین هم دستشو بالا اورد که بزنه پس کردن کوک که هوپی وارد اشپزخونه شد. نامی : جی هوپ . کی برگشتی ؟ × انقدر درگیر دعوای این دوتا بودین که نفهمیدین من کی اومدم. " کوک : هیووونگ." رفت با هوپی همو بغل کردند . جین یه نفس عمیق کشید و رفت برای خودش قهوه ریخت و روی صندلی نشست. کوک و هوپ هم کنار میز نشستند. نامی : خب هوپی . ظبط اهنگ چطور بود ؟؟ × عالیی . تا چهار ساعت دیگه منتشر میشه . چیم : ارمیا خیلی تعجب میکنن . به کسی نگفته بودیم امروز اهنگت منتشر میشه. ته : سوپرایزی برای ارمی ها. یونگی : در اصل برای خواهر گرامی.
کوک : چی. جین : کاملا واضحه. از متنش معلومه . برای خواهرش نوشته . ته : واقعا ؟ من نفهمیده بودم . × اره. امروز .. تولدشه . اگه چوی هه جین در اصل همون خواهر من باشه . حتما این اهنگو گوش میده . نامی : واو. تولدش مبارک باشه . × ممنون. امروز بیست و چهار سالش تموم میشه. با اینکه سه سالم بود اما روزی که بدنیا اومد رو یادمه. مامانم دادش بغل من و گفت این خواهر کوچولوته. من که خیلی خوشحال بودم سرمو اوردم پایین تو بوسش کنم. اما اون دستای کوچولوشو اورد بالا و موهامو کشید. از همون اول شروع کرد اذیتم کنه." همه خندید. جین : امیدوارم امروز یه روز خاص براش باشه . یونگی : و شاد باشه. جیمین : منم امیدوارم اهنگتو گوش بده و خیلی خوشحال بشه. تهیونگ : و اون دوست صمیمیش که یونگی گفته بود یه تولد خوب براش بگیره. کوک : البته بیشتر ما هممون ارزو میکنیم که زودتر خواهرمون پیدا بشه . × ممنون پسرا. "
خب اینم از این پارت . امیدوارم خوشتون اومده باشه. کامنت بزارید و لایک کنید و نظرتون رو بهم بگید. ممنون که حمایت میکنید اجیا🤗💜💙💛❤💚💖🖤
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
65 لایک
دوستان برا تشبیع جنازه بنده فردا ساعت۹:۰۰صب اگه منتشر نشد بیاید به صرف کیک و حلوا 😐💔🌄 فعلا من برم بمیرم 😑
اجی جانم. انقدر حرص نخور. بلاخره بیشتر از ده روز که نمیشه😂💔
#فسیل_شدگان...😶🙄😐
😐😐💔💔🚶♀️🚶♀️
#فسیل شدگان
#ممد خیر نبینی
#خار شدگان
#اسیر شدگان
#معت.اد شدگان
لیستی از این نوع زرج کشیدن ما😐💔
😂😂💔💔
دوستان عزیزم
بیاین باهم محو شویم🙂🌄
شیرموز و کیک شکلاتی هم میدن🥧🥛
هر کی خاست بهم بگه🙂🌺🌄
پیش به سوی افق🚶♀️🌄
اجی بیا با هم بریم🤧💜 پیش به سوی افق🚶♀️🚶♀️
خب دو تا حرف مهم دارم که باید بزنم :/
اولا ک عالییی بودددد💜💜💜💜💜😘💕💕💕
دوما من نمیفهمم تو همه ی داستانا مردم تو خیابون راه میرن بی تی اس میبینن(😐😂) بعد این هیونا با جی هوپ با اینکه ی پارک مخصوص دارن بازم همو نمیبینن؟؟؟ ای خداااااا😐
عاجی نزدیک 1 هفتس منتظر پارت بعدیم ولی نمیاد :/ مشکل تستچی چیه واقعن؟:| {عااا راستی بگم ک تو سخنانی میگویی همچون گنج💓باید قاب کرد زد رو دیوار ❣️بعد جالبیش اینه من میخونم همینجوری عین چی اشک میریزم 😐💜💗💞💟💕💝خیلیییی اجیه خوبی هستی :) آی لاو یو، 💜}
کر.م دارع😐😂
من چهار تا از تستام ۸ روزه تو صفِ منتشر نکرده :|
دلم میخاد ممد رو خفه کنم
این همهه ناظر ناموصن
نمت یه تست رو تایید بزنن
خب. اولا که مرسیییی اجییی🤗🤗💜💜 دوما از کجا میدانی اجی. شاید با هم توی اون پارک بودن ولی همو نشناختن😁😉💜 اره دیگه اجی مشکل از کجا باید باشه😭💔
واو🥺🥺🥺 مرسی اجی. حالا همچون گنج که نیست ولی ذوق کردم🤧💜 تو هم خیلی اجی خوبی هستی🤩💜💚 سارانگه اجی🤗🤗💛❤💖🧡
هق هق من خسته شدم🥺💔
ای بابا فسیل شدم پس چرا پارت بعد نمیاد؟؟؟؟؟🙄😐😑😶😬
موافقم هر دفعه میام میدونم پارت نیومده بااینکه میدونم ولی چندبار میزنم که ببینم
دوستان عزیز برین به ممد فوش بدین تنها راهشxD
اجی ها حال منو که نمیدونین پنج دقیقه یه بار میام سر میزنم ببینم پارت بعد اومده یا نه😐💔😭😭😭😭😭😭😭
اجی من هر دیقه دارم میام 😐😭🍂
ابجی سلام
ناراحت نشی هااا
از قصد نمیگم
فقد ی مشکل داره داستانت
اینه ک پارتا روووو خیلی دیر ب دیر میزاری(با داد)
سلام اجی جان .
اجییی باور کن این پارت که منتشر شده بود پارت بعدی تو بررسی بود . من الان پارت ۱۰ رو هم گزاشتم تو بررسیه . تازه من زیاد مینویسم زمان میبره اما سعی میکنم زود به زود بزارم خب🤦♀️ تقصیر تستچیو گردن من ننداز اجییی😊🥺💚
تقصیر ممده😐
ممد نبودی ببینی
ما خار شدیم
همش تقصیر توعه
ممد ای ممدجان 🙂💔🍁
چه زیبا
چه کشنگ
چه خوجگل
چه باکالاس
😂😂😂😂😂😂😂
شاعر شدم رف🚶♀️🙄🤣
ممد ←(تستچی)
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣💜💜💜💜💜💜💜💜
ببخشید توی کامنتم یه اشتباهی کردم. پارت نه رو گزاشتم تو بررسیه.😁💜
هعی چند رو دیگه میاد؟؟؟😢💔🙂
من دق دادی😐
سیصد مرتبه اومدم تو پرفایل😂💔
اخ خودا ای خدا منو چرا پشه نمی کنی؟؟
بخدا زندگی راحت تر داشتم
هر جا میخاستم میرفتم
حتی اگه دوس داشتمم بدون هیچ دردسری میفرتم کره😐💔✌️
خدایا منو پشه کن🙂🍂
یا اجی . اگه پشه میشدی که باید از خون انسانا تغذیه میکردی بعد میزدن میکشتنت. 😂💜 اجی پارت بعد بابد امروز میومد😭💔 دیگه فردا باید بیاد 😐😐🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪
راس میگی پس خدایا منو عقاب کن😐🤦🏻♀️
یه عقاب همیشه تنهاس😂
سینگلی و قرنطینه فشار اورده بخدا🤣🤣🤣
ایشالا هر چی زود تر کرونا تموم بشه برم کره پیش کراشم 🤦🏻♀️😂😂😂
بخدا اگه امرو نیاد خودم ممد و فوشش بارون میکنم این همه ناظر نمی تونن یه تست رو تایید بزنن ناموصن تست های منم ۶ روزه تو برسیه هنو تایید نزدن :||
اره اجی با هم اینکارو میکنیم👌🏻💜
هقهقهق
ممد خعلی بدی😭🍁
من رفتم تو افق محو شم اجی اگه دوس داشتی بیا محو شو شیر و کیک میدن میخوریم😭💔
🤣🤣🤣🤣💜💜💜💜هی اجی . حرص نخوررر . با هم میریم محو میشیم🤦♀️🚶♀️
اگه امروز منتشر نکرد که هیچی فردا منتشر نکرد خودمو از کوه ابرس پرت میکنم پایین😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😬😠😠😠😤😤😤😑
خیلی حرصم درامده😑💔
من کفری شدم
حرصی شدم
عصبی شدم😂✌️
یعنی بخدا بدتر از ممد ندیدم:'|
آپارات یکمبهتره /:::
چندتا مشکلش اینه که استیکر نمیفرسته
کرم داره و وید هایه که دختر میخونن یا پوشش نامناسب پاک میکنه /::::
عررررر فقط عررررررررر🙂💔💔🍂🍁🌾
ممد چرا منتشر نمیکنی😭😭😭
اخ خودا خواشا باحالتون من امتحان هام تازه شروع شده 😐✋
من چرا ژاپن درس نمیخونم 😐
چرا؟؟
🤦🏻♀️😭
ممد از یه طرف:|
امتحان از یه طرف:|
بدبختی از یه طرف:|
معلم ها از یه طرف:|
هعی چنگنه دلم سرده😐✋💔🍁
اوه اوه اجی جان😂💜
خیلی کار ریخته سرت با وجود امتحانات امیدوارم موفق باشی🙂💜
فایتینگ ارمی🤗💚
ممد نبودی ببینی 😭💔🍂
ما خار شدیم 💔🍂🙂
از دست تویه....
😐✋💔💔💔
ممد اگه منتشر نکنی خودمو میکشم 🙂💔
اجیییییییییییی پارت بعد چرا نمیادددددد😭😞💓💓💓💓💓💓💓🥺
اجییی پارت بعد خیلی وقته تو بررسیه نمد چرا نمیاد😭😭💔💔
باز پارتی تموم شد نرسیدن به هم 😐💔
این قراره چند تا پارت داشته باشه؟
خیییلی خوب بود از بقیه هم هرس کمتر در اور ار بود 😐😹
😂😂💜💜اجی جانم حرص نخور. پارتای بعدی به زودی بهم میرسن 🙂😓🥺
اجی عالی بود😍😍💜💜
یه سوال من چجوری پروفایل بزارم؟؟
یا برای تستم چجوری عکس بزارم؟
تازه عضو تستچی شدم نمیدونم😑
مرسی اجی🙂💜 برای پروفایلت تو قسمت ویرایش پروفایل بری . پایین جنسیت میتونی عکس برای پروفایلت بزاری . برای تست هم اخرش وقتی تستت کامل شد و داشتی نتایجشو ثبت میکردی یه چیزی پایینشه که بزنی روش میتونی از توی عکسات عکس تستتو انتخاب کنی. 💚💙