سلام بچه ها قول دادم این رو بذارم و زیاد باشه ... الانم گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد ....
معلم با لبخند مهربانانه ای و همینطور کمی غم درگوشم گفت : معلم قبلی مرده ... چشمام گرد شد و نفسم وایساد.... چی؟؟؟؟ اب دهانم رو قورت دادم و با خودم گفتم : ولش کن مگه اون معلم مهمه... ؟ حتما فوتی چیزی کرده به خاطر پیری و چیزای دیگه ... بعد هم به حرف های معلم جدیدمون گوش کردم و درس خوندم...
بعد از همه ی کلاسا از مدرسه بیرون دویدم و به سمت خونه ی گابریل رفتم ... تو راه با خودم فکر می کردم که کارم درسته یا نه؟ راستش با اینکه خونمو خورده بود و منم عصبانی بودم همش می خواستم برم خونشون و میل به دیدنش داشتم نمی دونم چرا.... بالاخره به دم در خونه ی گابریل رسیدم و با ترس و لرز دستم رو جلوی زنگ گذاشتم ... بزنم ؟ نزنم؟ ...
زنگشون رو زدم در باز شد... تیو خوه صدای تمرین کردن مشت زدن و ... میومد بعد زا مدتی خیره شدن و فکر کردن گابریل جلوم ظاهر شد و بدن هیچ احساسی گفت : چی می خوای؟
عصبی شدم و داد زدم : چی می خوام؟؟؟ یهو سلن و بقیه ی خون آشاما که توی خونه ی گابریل بودن برگشتن و با تعجب نگام کردن... اعتماد به نفسم رو جمع کردم و یه سیلی به گابریل زدم ... بعدش هم شالم رو از روی گردنم برداشتم تا زخمم رو ببینه و گوشش رو گرفتم بعد گفتم : اینو میبینی؟ یادت اومد؟ تو که گفتی رو خودت کنترل داری؟ چی شد؟ بعد زیر لب گفتم : دروغگو... از زبان گابریل : ...
گوشم رو ول کرد و رفت ... معلوم بود خیلی از دستم ناراحته ... منم ناراحتم... و می خوام عذر بخوام ولی نه جلوی همه تا غرورم رو بشکنم ... بعدشم اون نباید انقدر نزدیکم باشه توی خطر میوقته .... بعد رفتم توی اتاق و گفتم : به تمرین کردن ادامه بدین .... بالاخره اون شکارچیا با تمام وجودشون میان میجنگن ... رفتم توی اتاقم اوناج تنها جایی بود که هیچ کسی نبود .... نشستم و در کشوم رو باز کردم ... که یهو جرقه ای به ذهنم رسید ! می تونم یه کایر کنم اری منو ببخشه ! فهمیدم !
از زبان اری : با گریه پریدم روی تختم ... گابیرل حتی بهم اهمیتم نمیده ... اون چشمای بی احساسش ... بعد هم زار زار گریه کردم ... که یهو !!
که یهو دانیل بهم زنگ می زنه ... نمی تونستم با چشمای گریون باهاش حرف بزنم ... حتما یادش اومده بود که چند روز دیگه تولدمه ... ولی ... به نظرم بدون گابریل بهم خوش نمیگذره... دلم می خواد بهش بگم ولی... اخه چرا؟بعد هم قطع کردم و روی تختم به فکر فرو رفتم ...
از زبان گابریل : توی خونه ی اری ظاهر شدم ... خواب بود .. اروم برش داشتم و بردمش توی خونه ی خودم . روی تختم گذاشتمش و گردنبدی رو توی دستم فشار دادم .... اری کم کم بیدار شد بعد جیغ زد : چی شده؟ من کجام؟؟؟؟ بعد که چشمش به من افتاد شوکه شد ! لبخند زدم و گفتم : اری می خوام ازت عذر بخوام که خونتو خوردم ... بعد هم بهش توضیح دادم : ببین اری اون هایی که روی زمین اقتاده بودن شکارچی های خون آشام بودن... می خوان منو بکشن ... بعد هم ادامه دادم : اون موقع خون آشام شده بودم تا از خودم دفاع کنم ... تو هم اومدی و ن وسوسه شدم و بعد با ناراحتی به زمین نگاه کردم و گفتم : خونتو خوردم ....اری گفت : اها ... پس قضیه اینه ... خیلی خب میبخشمت ... بعد یهو با نگرانی گفت : الان خون آَشام شدم؟ چون خونمو خوردی! گفتم : نه نشدی ... بعد ادامه دادم : دوست داری همش خنتو بخورم و میل دیدنمو داری؟ اری با ترس گفت : اره! گفتم : پس هنوز خون آشام نشدی ... بعد رفتم پیشش خوابیدم و گفتم : اری ... من می خوام ...
بعد ادامه دادم : من می خوام این گردنبند رو بهت بدم .. این گردنبند مال نسل منه و به من دادن تا بدونم جزوی از خانوادشونم این برای توعه... اری گفت : اما خودت چی؟ خندیدم و گفتم : خودم دارم! بعد هم گردنبندم رو بهش نشون دادم ! اری لبخند زد و گردنبند رو انداخت دور گردنش . فکر کنم خیلی خشته بود ... چون سریع تی بقلم خوابش برد...
ادامه دارد ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مدیر سایت عزیزززز
میشه تست بعدیم رو تایید کنین؟
یه چند دقیقه پیش تموم شد
با تشکررررررررررررر
قسمت بعدی رو چرا نمیزاری خیلی هم کم مینویسی درسته که خط ها زیادن ولی همش حجمه ما کلی انتظار میکششیم برای ۲ دقیقه؟بیشترش کن لطفا داستانت عالی?
بعدی رو بزار
بعدی رو زودتر بذار ??
دنیل کدام شخصیت است هر کس میدونه بگه لطفا ?
دوست دوران بچگی اری
زودتر لطفا
عالییییییی ولی بازم کم بود طولش حداقل باید ۲ متر باشه??زودتر قسمت بعدی رو بساز و طولانی تر!حداقل ۳ برابر این بسازش تا سکته نکردم
ب نظر من اندازش عالی بود.چون وقتی خیلی طولانی میشه حوصله سر بر و کسل کننده میشه.اینجوری عالی.خسته نباشی.
عالی بود دقیقا من هم با Hilda موافقم
زودتر قسمت بعدی رو بزار
زودتر بزار