خب برو ک رفتیم
توی ماشین نشسته بودم دنیل هم کنارم نشسته بود با لخند ترسناک ... عین گابریل ... بعد از مدتی ماشین متوقف شدم از دنیل پرسیدم : کجا؟؟ جواب نداد دوباره پرسیدم ... اما بازم خشک بهم زل زد و گفت : بیا ... دنبالش رفتم. بعد از یه مدت رسیدم به یه ساختمون رفتم توی ساختون و یه مرد رو دیدم ...
مرد لبخند زد و گفت : اری ... دخترم ! چقدر بزرگ شدی !! لبخند اونم مرموز و ترسناک بود کوپ گابریل و دنیل ...! نمیدونستم بهش چی بگم پس گفتم : تو کی هستی؟ چرا منو اوردی اینجا؟ چی ازم میخوای؟؟
بعد از مدتی سکوت جواب داد : من پدرتم ، شکارچی خون اشاما یا بهتره بگم رییس شکارچیان خون اشاما !!! خشکم زد گابریل درست میگف ... بعد از مدتی با صدای لرزون گفتم : خون اشاما همشون بد نییستن !!! پدرم اخم کرد و گفت : اره اگه باهاشون دوست شی اول کاریت ندارن ... ولی بعد میخورنت !!! از بین میبرنت و خونتو میخورن و قوی میشن !! اینو میخوای؟؟ سرمو پایین انداختم درست نبود گابریل واقعا دوستم داشت هیچ وقت منو نمیخورد و نخواهد خورد ! یا شایدم واقعا دوستم نداشت ...؟
داد زدم : اینطور نیست ! اون منو دوست داره ! بهم هم صدمه نمیزنه !!!» مردی ک به نظر پدرم میومد چشم غره ای رفت و گفت : مادرتم همینا کشتن ابله !! بعد از رو به دنیل کرد و گفت : ببرش زندان تا ادم شه و به خودش بیاد...
ببخشید یادم رفت کجاییم از اینجا شروع میکنم: منو بردن زندان اونجا اونجا خیلی تنگ و بد بود دنیل هم جلوی در بود واقعا همچین فکری نمیکردم فک نمیکردم اونم ... همینطوری تو دلم غصه میخوردم ک یه فکر مثه برق اومد تو ذهنم! محشرهههه!
زدم زیر گریه! دنیل سریع برگشت منم گفتم : واقعا که من واقعا دوستت داشتم دنیل تو با احساساتم بازی کردی دیگه ازت امیدی ندارم متاسفم برات و بووووم جواب داد! یکم بعد بیرون در زندان داشتم دنیل رو بقل میکردم:) و کمی بعد از داشتم توی اون ساختمون درن دشت قدم میزدم و راه خروج رو پیدا میکردم یوهووو
همون موقع بود که...
لوکا رو دیدم!!!
هیهیهیهی D: نترسید قسمت بعد امادس و سریع میذارم حرص نخووورین DDDDD: جررر...
تا قسمت بعد ...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خب من تقریبا یه سال پیش داستانتو میخوندم و.. اونموقع میگفتی نیزهوشان داری خب قبول شدی؟
خودت چطوری؟ راستی داستانو ک ادانه نمیدی فقد قرار بود تهش چی شه؟یه داستانیم بود چتره تونه نیشد زندگیمیکردن توس اونچیشد؟
چرا ادامه نمی دی
FaSa جان شما به نظرم دیگه ادامه ندی سبک تری
بچه ها یکم انصاف داشته باشید
هر داستانی که تو این سامانه لود بشه یک هفته طول میکشه تا تایید شه اگه عدم تایید بشه باید دوباره سه باره یا حتی سی باره اون داستان لود کنی
لطفا یکم شکیبا تر باشید و دوستمون با انرژی مثبت همراهی کنیم تا بتونه داستانش ادامه بده
دیگه داستانتو دنبال نمیکنم😡
الان دارم فکر میکنم که چرا داشتم همچین داستانی رو دنبال میکردم 🗯️
چون نه سر داره نه تَه داره
سلام دوستان لطفا داستان منم بخونید
میراکس : شب بارانی ۱
اوفففففف چی شد ۲ماه منتظریم
عزیزم داستانت خیلی قشنگه ولی نه مثل قبل ، قبلا آدم برق از سرش میپرید اما الان نه هیجان نه چیزی
کاش یکم طولانی ترهم بنویسی بد نمیشه
راستی یکم عاشقانه بشه بد نمیشه تنها کاری که آری و گابریل بلدن خوابیدن رو یه تخته ؟؟؟؟
عاشقانه و مهیجش کن
ممنون
😘😘😘😘
منتظر قسمت های بعدی هستم
بازم بدرخش
خدافظ
لطفا قسمت بعد رو بزار دو هفتس نذاشتی
راستی لوکا کی بود؟😐
یادم نی🥲💔🚶🏻♀️🌅