
خب دوستان این داستان هیچ ربطی به لیدی باگ و کت نویر کنونی نداره این داستان درواقع یک پلی بک به گذشته امیلی و گابریل هستش
از زبان گابریل من باخره توی یه دانشگاه هنر توی چین قبول شدم طبق معمول سرکلاس طرح هایی رو برای خودم میزدم امروز یک دانشجوی جدید وارد کلاس شد وقتی وارد شد سرش پایین بود بابالا آوردن سرش یه احساس عجیبی منو درگیر خودش کرد اسمش امیلی گراهام دونل بود چند ماه گذشت یک روز که طرح هامو توی دستم گرفتم و همزمان با تلفن هم برای استخدام حرف میزدم به یه نفر برخورد کردم(عکس بالا)امیلی دختر مورد علاقم اون یکی از طرح هامو برداشت و ازش تعدیف کرد خیلی منتظر این لحظه بودم ازش خواستم که باهام بیاد بریون اونم قبول کرد و ما باهم به یک کوه رفتیم من اونجا بهش از حسم گفتم و فهمیدم ک اونم به من علاقه داره و همون جا ازش خاستگاری کردم توی راه برگشت ب دانشکده ....
برق یه چیزی روی زمین توجه من و امیلی رو جلب کرد به سمتش رفتیم دیدم که یک کتاب با یه علامت عجیب روش و دو تا سنجاق سینه هستند من به سنجاق ها اهمیتی ندادم ولی کتاب رو برداشتم امیلی هم سنجاق هارو برداشت و گفت به نظر خیلی قدیمی میاند ....
و گفت من میخام این هارو به عنوان روزی که از احساسمون به هم گفتیم نگه دارم منم قبول کردم چند ماه بعد من و امیلی باهم ازدواج کردیم (عکس بالا)توی مراسم هم کلاسی های من هم بودند از جمله آدی یکی از موفق ترین طراح ها من آرزوم بود ک ازش بخام تا طرح های من رو ببینه و من رو از توی استدیوی کوچیکم نجات بده چند روز بعد از عروسی من طرح ها مو ب اون نشون دادم و اونم قبول کرد که از من حمایت کنه من و امیلی و آدری به پاریس ینی کشور من و آدر برگشتیم امیلی اهل انگلیس بود و توی تصادف همه خانوادش بجز خواهرش رو از دست داده بود ....
چند وقتی بود که امیلی حالش خوب نبود و من تازه کارم داشت جریان پیدا میکرد و موفق میشدم اما پیش هر دکتری ک میرفتیم نمیتونست بفهمه که امیلیی چه مشکلی داره
من هم یه سری به کتابی که توی چین پیدا کرده بودم زدم یه زبون رمزی با یه سری عکس از ابر قهرمان ها بنظرم یه کتاب داستان بود...
از زبون امیلی (بعد از برداشتن اون سنجاق سینه ها یه قرار دیگه با گابریل گذاشتم میخاستم سنجاقی که شبیه به طاووس بود رو بزنم ولی وقتی که زدم یه چیز عجیبی از توش دو اومد یه حیوون کوچولو که میتونست حرف بزنه من خیلی ترسیدم ولی اون بامزه و مهربون بود بهم گفت اسمم سوزو عه و منم خودمو بهش معرفی کردم اون گفت که یه کوامیه و میتونه به من با گفتن یه جمله خاص که اون پر ها مو آماده کن به یه قهرمان تبدیل بشه و میتونه سنتی ماستر بسازه ....
من چند بار اون رو امتحان کردم ولی تصمیم گرفت راجب اون به کسی حرفی نزنم چند وقت بعد از ازدواجمون و برگشتنمون به پاریس گاریل سرش با طرح هاش شلوغ بود ما به یه خونه خیلی زیبا و بزرگ که داخلش یه مجسمه از من بود رفتیم من حالم خوب نبود و علتشو نمیدونستم چند وقت بعد من حامله شدم بچم یک پسر بود گابریل خیلی از این موضوع خوشحال بود ولی هنوز سرفه ها و بیهوش شدن های من ادامه داشت یه روز از سوزو علتشو پرسیدم و اون گفت فکر کنم علت حال بد تو شکستن این معجزه گره باید اون رو رها کنی و لی من نمیتونستم دوست چندین و چند سالمو رها کنم پس به حرفش گوش ندادم
بعد از زایمان حالم بد تر و بد تر شد تا جایی که آدرین ۱۴ سالش شد و نمیتونست من رو ببینه چون من توی اتاقم زندانی بودم و به گابریل گفتم که از آدرین به عنوان مدل استفاده کن اونم قبول کرد و ازش خاستم که از آدرین در برابر هر خطری محافظت کنه و بالاخرا واقعیت معجزه گر رو به گابریل گفتم اولش خیلی تعجب کرد و ازم عصبانی شد ولی بعد اون رو گرفت و ازم خاست که دیگه ازش استفاده نکنم ولی من دلم برای دوسو تنگ میشد پس یکبار رفتم و اون رو برداشتم و به مایورا تبدیل شدم ولی یهو سرم گیج رفت گابریل اومد پیشم و گفت که نمیزاره من بمیرم و هر جور که هست با کمک اون یکی معجزه گر که تاحالا ازش استفاده نشده بود استفاده کنه و..
من رو به زندگی برگردونه ...از زبان گابریل بعد از این که بهش قول دادماون بیهوش شد ولی به هیچ عنوان به هوش نیومد من اون رو توی یک دستگاه توی زیر زمین مخفی کردم و از تکنولوژی استفاده کردم ک تمام نیاز های اون رو برطرف کنه ولی اون دستگاه با برق کار نیکرد برای همین براش برق اضطراری فعال کردم بعد به آدرین گفتم که مادرت گم شده ولی من پیداش میکنم آدرین واقن ناراحت و افسرده بود من هم برای اینکه مادرش رو بهش برگردونم تصمیم گرفتم که از معجزه گر پروانه استفاده کنم و با چیز هایی که کوامیم نورو بهم گفت فهمیدم که میتونم با استفاده از قدرت های معجزه آسای کفشدوزک و گربه آرزوم رو برآورده کنم منم تصمیم گرفتم هرطور که هست این کار رو انجام بدم چون من به امیلی قول داده بودم پس نمیزاشتم آدرین از خونه خارج بشه و من به حاک ماث(یا شب پره یا ارباب شرارت )تبدیل شدم و میخام با نیروی شیطانی معجزه گر ها رو فعال کنم و زندگی رو به امیلی عزیزم برگردونم
دوستان پارت بعدی از ادامه پارت ۳ میشه این پلی بک فقط بخاطر این بود که تو تست های دیگه دیدم که از گابریل خیلی بدتون میومد و ...خلاصه که امیدوارم خوشتون اومده باشه و امیدوارم که ازم حمایت کنید پارت بعد قراره عاشقانه باشه سعی میکنم البته و ببخشید به خاطر غلط های املایی که داشتم لطفا این داستان رو به دوستانتون هم معرفی کنید تعداد بازدید ها که بالا بره سوپرایز دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام دوباره عزیزان پارت ۵ به صورت اشتباهی یه تست خودشناسی و شخصیته لطفا از اونجا انجامش بدید
لطفاازداستان منم"جاده ی عشق بازدیدکنین"???
من که موافقم کشف هویت کنی?????
پارت بل ی رو زود تر بزار . لطفا به داستان منم سر بزن اسمش اینده پونی هاست ????
عالی???
سلام حتما پارت بعدی روبذارمن که طرفدارتم??
خواهش میکنم مهربون??