10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💀جنی💀 انتشار: 3 سال پیش 19 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خوببببببببب 😐✌آاا ی چیزیو اشتب گفتما وقتی «اینت» وارد داستان میشه 11 سالشه😃
بارون شدیدی بود شب شده بودو اون هنوز بند نیومده بود دیگه وقت خواب بود مگی رو ینجه ها دراز کشیده بود گلن از کنار بقیه ک پیش نور چراغ غوه نشسته بودن اومدو کنار مگی جوری ک بتونه صورتشو ببینه دراز کشید بعد دستشو رو صورتش گزاشتو گفت:حالت خوبه مگی سرشو تکون داد گلن لبخندی زدو گفت:نگران نباش من همیشه کنارتم مکی:تنها دلیل زنده موندنم همینه😃 گلن:خیله خب چشاتو ببند فردا ی روز تازست مگی آروم چشماشو بستو گلن بعد کمی ب صورتش نگاه کردن چشاشو بستو خوابید ریک ب کارل نگاه کرد کنار جودیت دراز کشیده بود ولی چشماش باز بود ریک رفتو کنارش دراز کشید جوری ک جودیت وسطشون بود ریک لبخندی زدو ب صورت معصوم جودیتو کارل نگاه کرد کارل:بابا....بابت امروز متاسفم ریک:اشکالی نداره مهم نیست کارل فراموشش کارل لبخندی زدو دست ریک ک کنار سر جودیت بودو گرفتو خوابید بقیه کنار نور چراغ غوه بودن جنی کنار در انبار مثه همیشه تنها نشسته بود ی لحظه بلند شد ک از لای در متحرکا رو دید ک سمتشون میومدن سریع رفتو درو گرفت ولی نمیتونست کسیو صدا بزنه چون متحرکا جذب میشدن ساشا ک کمی نزدیک تر بود جنیو دیدو بلافاصله رفت کمکشو درو گرفت چشمای گلن یکم باز شدو با اون صحنه مواجه شد گلن آرومو بی سرو صدا مگیو تکون داد مگیم چشمش اون صحنه رو دیدو سریع سمت در دوئیدن بقیه ک دیدن مگیو گلن درحال دو ب سمت در هستن سریع بلند شدنو رفتن کمک ریکو کارلم از صدای پاشون بلند شدنو درجا رفتن کمک...................مگی با نور خورشید ک ب چشمش میتاپید بلند شد ب صورت گلن ک کنارش خوابیده بود نگاهی کردو ی ماچ روی گونش کاشت از جاش بلند شدو لباسشو تکوند ب اطراف نگاه کرد همه خواب بودن سمت در رفت جنی نشسته کنار در خوابش برده بود معلوم بود تازه خوابیده چون چند دیقه پیش ک مگی تو جاش قلت میزد دید ک بیدار بود ب سمت چپش نگاه کرد ساشا ی گوشه آروم خوابیده بود لبخندی زدو سراقش رفت کنارش رو دوتا پاش نشستو دستشو رو شونش گزاشتو آروم گفت:ساشا بلند شو صب شده چشمای ساشا آروم باز شدو با دیدن چهره ی مگی لبخندی رو لباش نشست با صدای پا هردوتاشون روبشونو اونور کردن جنی بود ک تیرکمونشو از رو زمین برمیداشت مگی از جاش بلند شدو سمتش رفت ساشا هم از جاش بلند شدو چشاشو مالید مگی:ببخشید من بیدارت کردم؟ جنی:صب بخیر مگی:هیییی 😐جنی:ن ی چرت کوتا بود مگی: چرت پنج دیقه ای جنی از لای در ب بیرون نگاه کردو گفت:دمتون گرم ساشا:دم کی جنی:درخت مگی:درخت؟؟؟ بعد با ساشا سمت در رفتو درو باز کردن بیرون ک رفتن درختای اطراف انبار افتاده بودن رو متحرکا ساشا:پس بگو چرا دیشب یهو همچی تموم شد؟!؟! مگی:این عالیه بعد با ساشا یکم جلوتر رفته بودنو رو ی تنه ی درخت نشسته بودن
ساشا:خوشحالم ک شادی مگی:درسته بابامو بصو از دست دادم ولی گلنو شمارو ک دارم😃ساشا:گلن خیلی دوست داره شک ندارم مگی:من دوسش ندارم ساشا:وایسا ببینم چی!!!مگی:گفتم دوسش ندارم چون عاشقشم ساشا:نزدیک بود روت اصلحه بکشم😅مگی:او جدی😹صدای پا اومد مگیو ساشا بلند شدنو تفنگاشونو بالا بردن ی پسر از اون پشت بیرون اومد دستاشو بالا بردو گفت:سلام مگی و ساشا من آرون هستم میخوام ریکو بببنم اجازه هست؟ مگیو ساشا با تعجب ب هم نگاه کردن اسماشونو از کجا بلد بود مگی:خیله خوب اول اون تفنگو بهم بده آرون آروم جلو اومدو تفنگو تو دست مگی گزاشت ساشا:خوب حالا کولت آرون دوباره جلو اومدو کوله پشتیشو ب ساشا داد بعد مگی جلو رفتو سر تا پاشو گشتو بردش طرف انبار در انبارو ک باز کردن همه بیدار بودنو هرکدوم درحال انجام کاری ک با ورود مگیو ساشائو آرون نگاهاشون ب سمت اونا رفت مگی:ریک این آرونه میخواست تورو ببینه ریک جودیتو داد بغله گلنو نزدیک شدو گفت:منو مگی:اره اسم منو ساشارو با تورو هم بلد بود ریک:جنی با حرف ریک جنی جلو اومدو ب کمک مگی ارونو نشوندو بعد با طناب بستش آرون:این کارا لازم نیست من آسیبی بهتون نمیزنم کارل:همه ی آدمایی ک بهمون آسیب زدن همینو گفتن آرون:میدونم کارل ولی من اونطوری نیستم کارل ب ریک نگاه کردو تو همون لحظه آرون نفهمید از کجا مشت خورد ک وقتی ب خودش اومد فهمید ریک بوده ریک:اسمامونو از کجا میدونی آرون :حدس زدن اسماتون کار سختی نبود کارول:جالبه همینطوری یهویی فهمیدی اسم اونا ساشا مگی ریکو کارله حتمی از رو چهرمون حدس میزنی منم کارولم ها خوب جینو جیمینو تیهونگ همینجوری از رو هوا حدس میزنی یا مثلا میگی چون اون کره ای همینجوری یهویی اسمش گلنه ن آرون:بیخیال اومدم اینجا ک شمارو ب ی شهر برای انسانای زنده با خودم ببرم گلن:لابت ترمینوسه ن آرون: ترمینوس؟ن من حتی نمیدونم اونجا کجاست اسم شهر من اَلکساندریاست جین:اونجا دیگه کدوم ج**هنم دره ایه آرون: ی شهره ک هم آب داره هم برق وایسا ببینم چهره ی شما ستا چقدر برام آشناست ته:این آرمی درومد😐آرون:بی تی اس ن درسته من طرفتارتونم پسرا جیمین:برو خدا روزیتو جای دیگه حواله کنه ما اونایی ک فکر میکنی نیستیم آرون:مگه تو پارک جیمین و اونام کیم سوکجین و کیم تیهونگ نیستن جین:چرا هموناییم فقط دیگه مثه قبل مهربونو جذابو کیوت نیستیم ما ی مشت سنگ دل بی اعصاب شدیم ک کشتن تو واسمون کاری نداره ارون:خوب طبیعیه تو اینجور شرای ......حرفش با مشتی ک توسط جنی ب فکش خور قطع شد جنی:از ادمای نیلِ رزیتا:شوخی میکنین ینی در رفته
یهو ی مشت رفت تو فک آرون ارون:اخ تو دیگه چرا ساشا:شرمنده همه زدن گفتم جا نمونم😅ریک چاقورو بالا برد ک جنی دستشو رو شونش گزاشتو گفت :هی واسا بعد نگاهی ب آرون کردو دوباره روبه ریک گفت: جودیت جایو نیاز دارِ ک توش بُزُگ شِ کارل باید ی زندگی خوب داشتِ باشِ تو باید بتونی آرامش داشِ باشی گلنو مگی باید جایو واسِ زندگیِ واقعیشون داشِ باشن جینو جیمینو ت باید ی جاییو داشِ باشن ک بتونن ادمی ک قرارِ بقیِ عمرشونو کنارش باشنو پیدا کنن ساشائو تایریس اونا نمیتونن تا اخر عمر زجر بکشن بقیَم زندگی خوبی میخوان پس ب خطرش میحرزِ ریک با حرفای جنی عقب کشیدو چاقوشو تو جیبش گزاشت بعد کمی گفت:چند نفرید آرون:فقط منو دوستم این بیرونیم ریک:همه میرید من حواسم بهش هست آرون:ماشینارو توی جاده ی جنوبی 100 متر دورتر از اینجا پارک کردیم مگی:ماشینا ؟مگه نگفتی دو نفرید دونفر ب دو ماشین احتیاج دارن ارون: ی ون همراهمونه برای انسانای جدیدی ک با خودمون میبریم ب الکساندریا جیمین:نظرتون راجب کشتن این بشر چیه اخه خیلی رو مخمه رزیتا:منم همین حسو ب تو دارم جیمین پس لطفا دهنتو ببند جیمین:😥همه دورتر در انبار درحال رفتن بودن جنی دم در کنار ریک وایساده بود جنی:بگیر ریک:ما بی سیم داشتیم جنی:ما ن ولی افسرای دان داشتن بعد روشو برگردوندو طرف بقیه رفت ریک:اون حرفو کامل نکردی جنی دوباره برگشتو ریک ادامه داد:و توهم نیاز ب جایی داری ک توش خود واقعیت باشی جنی: من ن خود واقعیم همینم ریک من نیازی ب تغییر ندارم و دوباره روشو برگردوندو تیرکمونشو رو دوشش صاف کردو راه افتاد ریک وارد انبار شد جودیت گریش شروع شد گشنش بود بچه ریک طرفش رفتو از لای کاها بیرونش اوردو تو بغلش سعی کرد آرومش کنه ولی جودیت حسابی گشنش بود آرون:اوممم من تو کولم ی شیشه مربا دارم شاید بتونه از اون بخوره ریک بهش نگاهی کردو سراغ کولش رفت شیشه ی مربا رو بیرون اوردو روی میز گزاشت ی قاشق چای خوریم برداشت تموم این مدت آرون درحال نگاه کردنش بود ریک ب چشاش نگاه کردو قاشوقی ک نزدیک دهن جودیت بودو پایین گزاشتو از مربا دور شد آرون:اه بیخیال نکنه فکر میکنی تو اون مربا سم ریختم اخه کشتن ی بچه چه سودی برا من داره؟؟؟ ریک:سوال خوبیه میتونی جوابشو بدی آرون: باشه مربا رو بده ک اول خودم ازش بخورم شاید باورت شد سمی نیست ریک جودیتو رو کاها گزاشتو با شیشه ی مربا جلو رفت آرون دست بستشو سمتش بردو با انگشت مزش کرد بعد چند دیقه ک هیچ اتفاقی نیفتاد ریک قاشوقو برداشتو ی قاشوق ب جودیت داد جودیت خندید خنده هاش دلربا بود دقیقا مثه لوری میخندید 😇ارون: اوووو خدای من خنده های ریز قشنگش دل دیانا رو میبره ریک : دیانا؟؟ ارون: اره خوب اونو شوهرش اِن الکساندریا رو ساختن
رزیتا:همونطور ک گفت ی ون با
ی کامارو آبراهام:خیله خوب بیاید دنبال دوستش بگردیم یوجین:طبق حدس من باید ایشون تو 50 کیلومتری اینجا باشن کارول:یوجین با حدس زدن چیزی درست از اب در نمیاد یوجین:میتونید بالا رو نگاه کنید کارولو بقیه ب آسمون نگاه کردن ی شعله ور تو آسمون بود مال ی تفنگ رد یاب کارول سمتش دوئیدو بقیه هم همین کارو کردن ولی گلنو جنی راهشونو ب انبار تغییر دادن شب بارونی سردی بود جنیو گلن تو کامارو نشسته بودنو گلن سمت انبار رانندگی میکرد جنی:اون دروغ گف گلن:هنوز هیوی معلوم نیست جنی:اونا بیشتر از این حرفان تفنگ علامت برای 10 نفر ب بالاس گلن:شاید مجبور شده شاید گیر افتاده بوده جنی:بیخیال گلن ما خیلیم اسکل نیستیم گلن:من گفتم اسکلیم؟ جنی: ن ولی داری اسکل بازی در میاری گلن روبشو ب جنی کرد تو ی لحظه ک هواسش ب جاده نبود جنی با داد فرمون کشید تا با متحرک تصادف نکننو برای خیسی جاده کنترل ماشین از دست رفت!!!!!......... مگیو بقیه ب مکانی ک شعله ور پرت شده بود رسیدن ی پسربالای ی سطل زباله ی بزرگ بودو متحرکا دورش زده بودن همه رفتن کمکش پسر:ممنونم واقعا ممنونم مگی: تو دوسته آرونی پسر: ااا باور کنید اون ادم بدی نیست ما اصلا کاری باهاتون نداریم فقط میخوایم ی زندگی خوب براتون بسازیم آخخخخ مگی:باشه باشه بات آسیب دیده بیا بریم من پانسمانش میکنم ............آرون با دیدن شعله وری ک تو هوا پرت شد خیلی ترسیدو سعی کرد فرار کنه ریک سمتش اومدم دساشو سفط تر بست ارون:خواهش میکنم ریک جون دوستم تو خطره ریک:بقیه شعله ورو میبیننو میرن پیشش آرون: منو اِریک از بچگی باهم بزرگ شدیم ی دیقه هم از هم جدا نبودیم خواهش میکنم ریک بهش نگاهی کردو گفت: باهم آرون:باشه باهم میریم ریک دستشو باز کردو جودیتو تو بغلش گرفت آرونم کولشو برداشتو باهم از انبار بیرون رفتنو سمت مکان شعله ور رفتن ............جنیو گلن آروم چشاشونو باز کردن چشاشون تار میدید گلن:جنی اون چیه؟! جنی خواست جلو بیاد ک ی چیزی اجازه ندادو درد بدی تو قسمت شونش احساس کرد جنی:ااااا گلن:هی هی اروم باش مشکلی نیست بعد صندلی ماشینو خوابوندو رفت پشت موهای جنیو کنار زد جنی:زخم بدیِ گلم:اا ن تقریبا ولی این ی دروغ بود زخم خیلی بدی بود قسمت در پشتی ماشین از هم جدا شده بودو تو شونه ی جنی فرو رفته بود گلن:خیله خوب الان درش میارم فقط یکم تحمل کن یهو ی ضربه ب ماشین خورد اونا متحرکا بودن شیشه های ماشین شکسته بودو حالا راحت میتونستن گازشون بگیرن با اوه وضیت جنی!!!!! ................ریکو آرون ب مکان رسیدن وارد اتاقک شدن همه اونجا بودن ارون سریع رفت پیش اریک ک پاش پانسمان بود مگی نزدیک ریک شدو ب پشت سرش نگاهی انداختو گفت:گلن؟؟ ریک:مگه با شما نبود!؟؟!مگی:او نه اونو جنی سمت انبار اومدن ریک:خیله خوب ماهم میریم انبار ...............جنی با دست سالمش اروم چاقوشو از تو جیبش دراوردو داد زد: درش بیار! گلن:شوخیت گرفته مگه ب همین راحتیه جنی یهو با ی فشار خودشو ب جلو کشید میله از گوشتش جدا شد ولی خون رو صورت گلن پاشید جنی:اااااا لعنتی تو گفتی عمیق نی گلن:سعی کردم ارومت کنم خیله خوب وایسا بعد پیرهنشو دراوردو دور شونه ی جنی بستش جنی:بیخیال میخوای رو دستمون بمونی گلن:من مریض بشم بهتر از اینه ک تو بمیری جنی اروم از ماشین پیاده شدو تیرکمونشم رو اون دوشش انداختو چاقوشو تو دستش سفت گرفت گلنم پیاده شدو چاقوشو دراورد جنی:با ی آستین کوتا اگِ چیزیت ش چی گلن:بیخیال
جنیو گلن ب اطراف نگاه کردن موش آب کشیده بودن سر گلن زخمی بودو جنیم ک زخم عمیقی داشت وسط جنگل بودن ماشین ب ی درخت خورده بود ب ماهی ک از لای درختا معلوم بود نگاهی انداختن (بالا) فقط همون نور بود ک میتونستن باهاش متحرکای اطرافو ببینن متحرکای زیادی سمتشون میومد اونام با چاقو تو سرشون میزدن ولی تمومی نداشتن پای جنی تو گل لیز خوردو زمین خورد تو لحظه ی مرگش گلن نجاتش دادو دستشو گرفت باهم دوئیدنو ب جاده رسیدن فقط میدوئیدن تا ب انبار رسیدن خسته او درمونده بدون هیچکس زمین خوردن ولی این پایان کارشون نبود................ریکو بقیه با ون درحال اومدن ب انبار بودن وقتی ک رسیدنو جنیو گلنو با اون ظاحر دیدن همه از خود بیخود شدن مگی سریع رفت رو سر گلن مگی:گلن! حالت خوبه صدامو میشنوی گلن اروم چشاشو باز کردو گفت:وضیت اون از من بدتره مگی:بلایی سرت نیومده گلن:تو شونش میله فرو رفته مگی:خیله خوب باشه سعی میکنم کمکش کنم بعد با لباسش صورت خونیه گلنو تمیز کردو سمت جنی رفت ک رزیتا هم بالا سرش بود مگی دست بیحال جنیو گرفتو رزیتا گفت: من تو ارتش زیاد بخیه میزدم از دکترمون یاد گرفته بودم مگی:نخ بخیه نداریم اریک صداشونو شنیدو سمتشون اومدو نخ بخیه رو سمت مگی گرفتو گفت:ما تو الکساندریا خیلی از این چیزا داریم ولی وضعیتش وخیمه اگه میتونید همینجا ی کاریش بکنید رزیتا:اره سوزن چی اریک:همچی تو کولم هست مگی:ممنونم اریک: قابلی نداشت بعد دور شدو کولشو واسشون اورد مگی وسایلو دراوردو گفت خیله خوب جنی تو زیاد از این دردا تحمل کردی مشکلی پیش نمیاد جنی: نکنِ فک کری چیزی پیش میاد مگی:ن ولی خوب جنی اروم از جاش بلند شدو گفت: خعلِ خب بریم تو اتاق مگی وسایلو برداشتو رزیتا هم ب جنی کمک کرد ک برن تو اتاقک بعد درو بستنو جنیو ب پشت خوابوندن لباسشو تا اونجایی ک باید بالا کشیدن با زخمایی ک رو بدنش بود مگیو رزیتا تاسف وار بهم نگاه کردن بعد رزیتا سوزنو ضد عفونی کردو توی گوشت جنی فرو کرد .....................کارل:حالا واقعا میخوایم بریم الکساندریا ریک:فقط امتحانش میکنیم کارل : هنوزم شک دارم ریک: منم همینطور کارل جودیتو روی کاها گزاشتو گفت:میرم...بخوابم البته اگه خوابم ببره ریک سرشو تکون دادو کارل کلاهشو کنارش گزاشتو سرشو کنار جودیت (ی نکته ی باحال بگم 😃ی کلاه دارم کپی مال کارل همیشه رو سرمه الانم کنارمه عاشقشم چون منو یاد کارلم میندازه😻)
صبح شده بود همه از خواب بیدار شدن جنی از تو اتاقک بیرون اومد گلن از زمین بلند شدو کنارش رفت گلن:خوبی جنی:دربارِ چی حرف میزنی گلن:هی😐جنی:فک کن درد داشتِ باشِ😏گلن:اوخیش خیالم راحت شد جنی از کنار گلن رد شدو پیش ریک رفت کارل اونجا بود جنی دستی رو سرش کشیدو موهاشو ژولی پولی کردو گفت:خوب تو رئیسی ریک:امتحانش میکنیم اگه نخواستیم دوباره برمیگردیم جنی سرشو تکون دادو همه طرف ون رفتن سوار شدن آرون:ما خیابون پلاک 24 رو پاکسازی کردیم میتونیم از همونجا بریم ریک ک نمیتونست ساده اعتماد کنه گفت:از خیابون 26 میریم آبراهام پاشورو گاز فشار دادو سمت خیابون 26 حرکت کرد اریک:ولی اونجا پاکسازی نشده ریک بهش نگاهی کردو گفت:میتونید پیاده از 24 بری. ما از 26 میریم آرون:خیله خوب خیله خوب باشه از خیابون 26 میریم جین:😢😞ته:هی پسر تمومش کن میدونم دلت میخواد دوباره برگرده ولی امکان نداره جین:ته تو مثه من نبودی پس لطفا دهنتو ببند😞جیمین:جین ورلد واید هندسام خندونمون کجا رفته پس😞جین:اون دنیا ته:هیییییی جین:از رفتن اون ناراحت نیستم از این ناراحتم ک چرا منم باهاش نرفتم جیمین:خدایا میشه تمومش کنی جنی:ن هرسه سرشوو روبه جنی کردن جنی:وقتی ی ادم ناراحتو عصبیِ عین زمبور زیر گوشش وز وز نکنید بزارید تو حال خودش باشِ جین:اینا ک نمیفهمن😞جیمین رفتو دو صندلی عقب تر نشستو ته هم صندلی پشتی جیمین جنی:بص دوس داش بات ادامِ بدِ جین:ولی نتونست جنی:چرا تونست جین ب جنی نگاهی کرد جنی:اون آخرین لحظه کنارت تو بغلت دستشو تو دستت گزاشت تا تهش پات موند جین:ولی جنی:میشنوی صدای بادو میگم وقتی کسی بمیرِ یا تُ تو فکرش باشی عین باد میاد پیشت اون بصِ جین نمیخواد خودتو عذاب بدی اون تا عبد تو قلبت میمونِ قرار نیست جای دیگِ ای برِ جین:درسته جنی این درسته ولی من ب وجود خودش نیاز داشتم ن جای خالیش جنی:ب این ادما نگا کن هرکدومشون ی جای خالی تو قلبشون دارن میبینی مگی دارِ میخندِ اون س تا جا خالی تو قلبش دارِ هرشل پاتریشیا بص اون اونارو از دست دادِ ولی بازمیخندِ چون گلنو دارِ مارو دارِ ریک لوریو از دس دادِ قبلشم خیلیای دیگرو ولی میخندِ چون جودیتو کارلو دارِ و منو بقیِ هم همینطورن تو تنا نیستی همِ ی زخمی دارن ک نمیشِ درمونش کرد یکی بیشترو یکی کمتر این باعث نمیشِ اَ زندگی ببری جین:این حرفارو ادمی میزنه ک خودش نبریده باشه جنی تو خودتم بریدی جنی:بریدم خیلی وقتِ بریم ولی با اطرافیانم بد نیسم بریدم ولی هنو اینجام هنو زندم چون لبخندای جودیتو میبینم چون چهرِ معسوم کارلو میبینم ک دارِ مرد میشِ چون مگیو گلنو میبینم ک با همِ شرایط کنار هم واسادن مگی میگِ دیگِ «مگی رِی»ن «مگی دسیکون» اون فامیلی گلنو برداشتِ چون با تموم وجودش دوسش دارِ ب همِ نگا کن هرکدوم ی خانوادِ رو تشکیل میدن فقط ی نفر اگِ بمیرِ چیزی کم نمیشِ جین:ن تو خیلیم مهمی جنی پوسخندی زدو روشو ب شیشه کرد
ب الکساندریا رسیدن ی جایی ک کلی دیوار بلندو اهنی داشت دور تا دور شهر دیوارای بزرگ اهنی کشیده بودن آرون پیاده شدو با چند ظربه ب در درو کشیدن ی در بزرگ اهنی بود آرون:ی سری ادم جدید اوردیم خیله وقته اون بیرون بودن شدیدا ب ی زندگی واقعی نیاز دارن اسپنسر(پسر کوچیک دیانا😹)گفت:صورتتو این وح**شیا تیکه تیکه کردن آرون: عین ادم حرف بزن دروازه رو باز کن میخوام ببرمشون پیش دیانا اسپنسر دروازه رو باز کردو آبراهام ماشینو برد تو بعد همه پیاده شدن ی شهر فوق بزرگ بود چند نفری با چنتا سطل نزدیکشون شدن زن :سلام خوش اومدین من اولوویا هستم لطفا تفنگاتونو توی این سطلا بزارید ولی چاقوها میتونن پیش خودتون بمونن همه ب ریک نگاه کردنو تفنگا رو تو سطل ریختن جنی ب اولوویا نگاهی کرد اولوویا:اون تیرکمون قشنگیه میتونی بندازیش تو سطل جنی تیرکمونو رو شونش تنزیم کردو رفت اولوویا:اوم باشه اشکالی نداره خوب تو ننداز😅بعد تنگارو ب اصلحه خونه برد آرون :اریک من بقه رو میبرم پیش دیانا تو میتونی تنهایی بری خونه اریک:اره بابا دو قدمه تو ب کارات برس آرون سرشو تکون دادو بقیه رو ب خونه ای برد آرون: اینجا دفتر دیاناست طبقه ی بالاهم خونشه بعد زنگ آیفونو زد صدای پیری اومدو گفت:آرون خوشحالم از دیدنت ببینم ادمای جدیدی اوردی آرون:سلام دیانا اره یسری ادم خوب دیانا:او خیلی خوشحالم کردی لطفا راهنماییشون کن ب بالا بعد درو باز کرد کارل اروم گفت:واییی این آیفونه !!!! ساشا:خدایا دلم میخواد همش دکمه هاشو فشار بدم اندازه این همه سالی ک نتونستم بزنممممم😆رزیتا: اَاااا بچه ها نگا کنید تابلوی نقاشییی😆تارا:وای نگا کنید گرامافون 😁آرون:خیله خوب همه میتونید رو کاناپه ها بشینید من الان میام و بعد وارد اتاق دیانا شد کارل:کانا چی چی؟؟ رزیتا:فک کنم منظورش مبلا بود آبراهام:چقد نرمن جنی فقط تو خونه گشت میزد آرومش ک نمیگرفت همش درحال چرخیدن تو خونه بود آرون از اتاق بیرون اومدو گفت:بچه ها دیانا ی اخلاقی داره ک وقتی ادمای جدید میاد باهاشون مساحبه میکنه ئو ازشون فیلم میگیره ریک:مشکلی نیست آرون:خیالم راحت شد خوب ریک اول تو ریک جودیتو داد بغله کارلو وارد اتاق شدو درو بست دیانا روی میز چرمی قهوه ای نشسته بودو با وارد شدن ریک بلند شدو گفت:از دیدنت خوشحالم ریک لطفا جلوی دوربین بشین ریک رو ی کاناپه جلوی دوربین نشست
دیانا:خوب من چنتا سوال میپرسمو بعد با سوالام فردا بهتون اعلام میکنم چ شغلی براتون در نظر میگیرمو چنتا خونه هم بهتون میدم😃ریک:شغل؟؟؟ دیانا:بله شغل! ما اینجا کلی چیز داریم ک با پول ب دست میاد اینجا ی دنیای واقعیه ریک پس باید برای بدست اوردن چیزای مورد نیاز پول داشته باشی ریک سرشو تکون دادو دیانا دوربینو روشن کردو گفت:خوب اسمت ریک:ریک گرایمز دیانا:بچه داری ریک:دوتا دیانا:اسم همسرت ریک:لوری بود دیانا:همسرت فوت کرده ریک سرشو تکون داد دیانا:میتونم دلیلشو بپرسم؟ ریک:موقع بدنیا اومدن دخترم دیانا:صحیح قبلا چیکاره بودی ریک:پلیس دیانا:جدی واقعا؟ محل زندگیت کجا بود ریک:جرجیا دیانا دوربینو خاموش کردو گفت:میشه بگی نفر بعدی بیاد ریک:همین ؟ دیانا:اره چیز خواصی نبود ریک از اتاق بیرون رفتو کارلو تو اتاق فرستاد کارل رو مبل جلوی دوربین نشستو جودیت تو بغلش بود دیانا دوربینو روشن کردو پرسید:اسمت چیه کارل:کارل گرایمز دیانا:و اون کوچولو کارل:جودیت گرایمز دیانا:چند سالته عزیزم کارل:11شایدم 12 دیانا:مامانتو کی از دست دادی کارل:ترجیح میدم دربارش حرف نزنم دیانا:صحیح خوب چقد کلاهت بهت میاد کارل:ممنون دیانا:مال باباته کارل:بود حالا مال منه و بعد من مال جودیت دیانا:خدانکنه خیله خوب کارل ریک چجور ادمیه؟ کارل:اون ی ادم منطقیه ک سر موقش عصبی میشه ی پلیس نمونه بودو حالام برای منو جودیت چیزی کم نزاشته اون رهبر گروهمونم هست دیانا:صحیح خوب نفر بعدی گلنه کارل بیرون رفت........دیانا:اسمت؟ گلن:گلن رِی دیانا: کسی از خانوادت زندست گلن:همسرم گلن:میتونی رفتار کارلو توصیف کنی گلن: ی پسر مهربونو سر موقش خشن وقتی ناراحت میشه عصبی رفتار میکنه تو مواقع عصبی بودنش درست تصمیم نمیگره ئو جوابای منطقی نمیده همیشه ی جواب تو آستینش داره ی برادر عالی برای خواهرشه دیانا:قبلا چیکاره بودی گلن : پیک پیتزا😅😁دیانا:ممنونم ک برام وقت گزاشتی گلن میتونی بری......دیانا:اسمت؟ مگی:مگی رِی دیانا:آ پس تو همسر گلن هستی مگی سرشو تکون داد دیانا: رفتار گلن چجوریه مگی:ی ادم وفادار ک برای من یا همه همه کاری میکنه اون جون ریکو چند نفر دیگه رو نجات داده و قبلا پیک پیتزا بوده ..........دیانا:اسمت رزیتا:رزیتا مک دلف دیانا:رفتارو خصوصیات مگی چیه؟ رزیتا: زیادی نمیشناسمش ولی ی ادم فوق العادست عاشق شوهرشه و برای همه هر کاری میکنه ...........دیانا:اسمت؟ آبراهام: آبراهام لفت دیانا: تو قبلا تو ارتش بودی آبراهام:اره منو رزیتا هردوتاون دیانا:چی از رزیتا میدونی؟
آبراهام: اون ی دختر با ارادستو قویه یکم آموزش دکتری دیده سعی میکنه همیشه خودش قدم آخر جنگو برداره میخواد پیروز بشه تو هر جنگی ک باشه ........دیانا:اسمت ساشا:ساشا ملیفد دیانا:شغلت چی بوده ساشا: منو برادرمو مامانم قبلا ی رستوران داشتیم من سر اشپز بودم ولی غذاهام افتضاح بود😂دیانا:از آبراهام چی میدونی ساشا: زیادی نمیشناسمش ولی میدونم ک ی ادم فوق العادست😄.........دیانا:اسمت تایریس: تایریس ملیفد دیانا: از ساشا خواهرت چ چیزایی میدونی؟ تایریس:اون از بچگی با اینکه از من کوچیک تر بود تو سرو کلم میزد همیشه همچیو بلد بودو ب من یاد میداد کلا اون الگوی من بود😐😂.................دیانا:میتونی بشینی باور کن نمیخوریمت جنی هی اینور اونور اتاق میرفتو ی ثانیه عین بچه ادم نمیشست دیانا خب دوربینو اینور اونور میکرد تا ازش فیلم بگیره دیانا:اسمت چیه؟جنی حرفی نزد دیانا:سکوت؟ اسم قشنگیه ولی ن واسه دختر خوشگلی مثه تو جنی بازم حرفی نزد دیانا دوربینو زمین گزاشتو گفت:باشه میتونی بری😐جنی دره اتاقو وا کردو بعد رفتنش محکم بست جوری ک قاب عکس دیانا افتادو شکست...........دیانا:اسمت؟ جین:کیم سوک جین دیانا:جین شغلت چی بوده جین:ی گروه خواننده بودیم دونفرشون باهامونن ولی اون چهار نفر....هنوز پیدا نشدن دیانا:چی از این دختر کمون داره میدونی جین:جنی دیانا:آ اسمش جنیه همون جین:قابل توصیف نیست دیانا:جدی؟ جین:اره خودت باهاش آشنا میشی البته اگه اینجا بمونیم ..........دیانا:اسمت؟ کارول: کارول مک براید دیانا:قبلا شغلت چی بوده کارول:اگه دربارش حرف نزنم مشکلیه؟ دیانا:ن عزیزم مشکلی نیست خوب تو چی از جین میدونی کارول:حدود ی سال پیش ریکو چنتا از بچه ها پیداشون کردن گلن نجاتشون دادو بعد تموم اتفاقای بدو خوبمون کنار اونا بود جین ی پسر فوق العادست😃.........دیانا:اسمت؟ جیمین: پارک جیمین دیانا: تو جزو اکیپ خواننده یی ک جین ازش حرف میزد بودی جیمین:اوهوم دیانا:چی از کارول میدونی جیمین:میدونی اون دختر کوچولوی 12 سالشو از دست دادو چندباریم جونمونو نجات داد خلاصه ک ی زن قویو فوق فوق فوق العادست.......دیانا:اسمت؟ تارا:تارا سونیسا دیانا: شغلت چی بوده تارا:من کاری نمیکردم ولی خواهرم دکتر بود دیانا:چی از جیمین میدونی؟ تارا:
خوب بقیش برا بعد حالا ی چالش:
اگه واقعا متحرکا حمله کننو بعد تو ازدستشون فرار کنیو ی متحرک پاتو بگیره بعد زمین بخوریو بی هوش بشی ، وقتی ک ب هوش اومدی با این صحنه مواجه بشی چیکار میکنی؟
ج چ خ : با دیدن چهره ی کارل دوباره بیهوش میشمو همونجا قلبم وای میسه😐😻😻
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
عالییی👏👌
چالش: شوکه میشم ، پامیشم و تشکر میکنم😅
کلا سعی میکنم خودمو ضعیف نشون ندم جلوشون
تنکس❤
همین😐
چالش: تشکر میکنم مگه کار دیگه ای باید کرد 😂 مثل همیشه عالی به طوری که کور بشم 😂😂😂😂
خداروشکر بازیگر مورد علاقت توش نبود😐
نمیگم کارل بازیگر مورد علاقمه ها ن چون چار ما روش کراش بودمو حالا😳.....ممنون داداش