
ببخشید دیر شد اصلا وقتم آزاد نبود و یه بار دیگه هم این پارت رو گذاشتم اما منتشر نشد
از زبان ماریا:آدرین من رو نگاه کرد اما مرینت هنوز خشکش زده بود من ایستاده بودم فقط داد زدم آدرین گفت چی شده؟گفتم من ۱۱ سالمه گفت هان؟مرینت با این حرفم یه تکونی خورد بعد یه قدم رفت عقب گفت مگه میشه؟ گقتم اره من مال اینجا نیستم از یه جای دیگه اومدم خودمم نمیخواستم بیام باید چند تا چیزو درست کنم بعد فک کنم برم پس من میرم اون پشت تا شما راحت حرف بزنین
از زبان آدرین:من و مرینت گفتم باشه پلگ گفت اهم اهم ما گشنمونه تیکی هم حرف پلگ رو تایید کرد گفتیم باشه و بهشون کممبر و کوکی دادیم(مرینت ماکارون نداشت فقط کوکی داشت)
گفتم مرینت یه سوال تو خوب چطور بگم خوب تو کی رو دوست داری؟گفت خوب راستش چطور بگم خوب...
از زبان مرینت:بغض داشتم خیلی آروم به طوری که متوجه بضم نشه گفتم تو رو گفت بلند تر بگو بغضم ترکید گفتم تو اما تو و کاگامی کاگامی خیل ناراحت میشه
گفت نه مطمئنم درک میکنه بغضم ترکید گفتم اما خوب تو و کاگامی خوب ولی از اون جایی که گربه ای خوب من رو خوب نه کاگامی خوب منم که کفشدوکم ولی خوب تو گربه ای(نفهمیدم چی شد??)بیشتر گریم گرفت
مرینت خیلی گریه کرد رفتم سمتش بغلش کردم گفتم گریه نکن من تو رو دوست دارم محکم فشارش دادم و گونش رو بوسیدم تا اومدم یه چیزی بگم پلگ گفت منو حبه قند بریم پیش ماریا بهتره و رفتن ادامه دادم اجازه هست؟ گفت چی؟گفت میدونی مرینت سرخ شد و (دیگه حدس بزنین)
از زبان ماری:پلگ و تیکی اومدم سمتم گفتم چطور پیش میره؟تیکی گفت خودشون الان میان و میگن گفتم باشه بعد ۱ دقیقه اومدن گفتم خوب چطور بود یه لبخند زدن گفتم الان خوشحالین اما فردا خیلی ناراحت میشین آدرین گفت چرا گفتم به خصوص تو آدرین گفت خوب چرا؟گفتم فردا میفهمین مرینت گفت نمیشه امروز بگی گفتم مطمئنین؟گفتن آره تو ی گوشیم چند تا قسمت میراکلس داشتم یکی رو براشون فرستادم بعد بیست دقیقه آدرین با گریه بلند شد
گفتم مگه نگفتم ناراحت میشین؟آدرین اشکاش رو پاک کرد گفت اشکال نداره شکستش میدیم الان هم هویت ارباب شرارت رو میدونیم هم هویت بانوم رو میدونم و یه لبخند ناراحت کننده ای زد
مرینت گفت یعنی باهاش کنار اومدی؟گفت اره...فکر کنم گفتم امروز کجا میخوابین؟آدرین گفت هرجا به غیر خونه ما مرینت گفت خونه ما نه آدرین گفت چرا؟چهره مرینت?گفت به خاطر عک...ماری گفت الان که داری میگی?♀️میخواین بیاین خونه ما؟مرینت گفت من باید از مادر پدرم اجازه بگیرم زنگ زد بعد به ما گفت
که اجازه دادن سه تایی رفتن سمت خونه ماریا ماری گفت سلام مامان مامانش گفت سلام ماری ادامه داد مامان امروز دوتا از دوستام اینجا میخوابناز زبان ماری:مامانم گفت باشه ببرشون تو اتاقت گفتم اوکی و بردمشون تو اتاقم چراغا رو روشن کردم یادم رفته بود تو اتاقم پر عسای اوناست مرینت گفت اینا ماییم؟گفتم اره?آدرین گفت اینارو از کجا اوردی؟گفتم تو گوشیم عکسا رو دارم چاپشون کردم?آدرین گفت اتاقت خیل قشنگه گفتم ممنون مرینت گ فت کجا بخوابیم گفتم میخواین شما دوتا باهم بخوابین مرینت قرمز شد گفت تو باید وسطمون باشه آرین گفت اره باید تو وسط باشی گفتم?♀️باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بعدی رو هم گذاشتم?
پس هم سنیم داستانتو ادامه بده من به عنوان کسی که تو زهنش بود خیلی کنجکاوم بدونم چیمیشه و اینو بدون من همیشه پارتاتو میخونم
پس هم سنیم داستانتو ادامه بده من به عنوان کسی که تو زهنش بود خیلی کنجکاوم بدونم چیمیشه و اینو بدون من همیشه پارتاتو میخونم
ممنون
ببین داستانت رو من از اول کع میراکلسو دیدم تو زهنم بود و با خودم کار میکردم الان تو کاملا داری داستان منو تعریف میکنی و این عالیه میشه اسمتو بدونم شاید با هم دوستای خوبی شدیم من ۱۱ سالمه و اسمم آینازهتو چطور بگی خوشحال میشم ممنون داستانت خیلی خوبه منم دقیقا میخواستم بنویسم اما گفتم ننویسم بهتره چون بنظرم مسخره میومد بعد تو گفتی میشه بگی از کحا این داستان بزهنت رسید
سلام من این داستان تو ذهنم بود و گفتم بنویسم ببینم چطور پیش میره اگر خوب نبود آدماش امید و اگر هم خوب بود آدماش میدم و تو نظر ها گفتن ادامه بدم منم ادامه دادم
من ۱۱ سالمه و اسمم نیلوفر ه
آدامش میدم*
ببخشید اشتباه تایپ کردم?