10 اسلاید صحیح/غلط توسط: مهدیس انتشار: 4 سال پیش 1,192 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام به همه من مهدیس هستم و این اولین داستان منه من به نویسندگی علاقه ی زیادی دارم پس لطفا با نظرات ارزشمندتون (منفی _ مثبت) حمایتم کنید ممنون ?
در نگاه مرینت در فصل چهارم
هنوز فکرم مشغول فکرایی بود که مثل توفان به سرم میومدن نگهبان شدنم استاد فو و همه ی مسئولیت های سختی که در پیش دارم ? نمیدونم میتونم یا نه اما میدونم که نباید تسلیم بشم حتی اگه برام گرون تموم بشه ?
شب بود روی تختم خوابیده بودم تیکی هم پیشم خوابیده بود..... داشتم کابوس میدیدم همه ی معجزه گرا دست شبپره افتاده بودن منم دوییدم تا بهش برسم اما هر چی میدوییدم ازش دور تر میشدم ولی یه دفعه چهره استاد فو رو دیدم که داشت مستقیم تو چشای من زول میزد ? تنم مثل یخ شد اما یه صدای آشنا رو شندیدم که داشت میگفت مرینت،مرینت بیدارشو صدا واضح تر شد و من مثل ساعقه از خواب پریدم تمام تنم می لرزید چشمام رو تا ته باز کردم? تیکی گفت باز داشتی کابوس میدیدی؟ من گفتم معذرت میخوام تورو هم بیدار کردم ? تیکی گفت اشکالی نداره مریمت من میدونم که این مسئولیت خیلی برات سنگینه ولی مجبوری بهش عادت کنی فکر میکنی چرا استاد فو تو رو نگهبان کرد چون تو واقعا خاصی ☺ بغلش کردم و گفتم ممنون تیکی من بدون تو چیکار میکردم? یه لیوان آب خوردم و پتو روسرم گشیدم و به سختی خوابیدم
صب شد من باصدای اعصاب خورد کن ساعت از خواب بیدار شدم به زور ساعت و خواموش کردم و روی تختم نشستم ??یه دفعه دیدم که خیلی دیرم شده ? یهو پریدم و گفتم وای خداااا خیلی دیرم شده باعجله لباس پوشیدم و گفتم تیکی بدو بیا با عجله از پله ها پایین اومدم و به سمت در دویدم مامانم گفت مرینت صبر کن صبونت با عجله ماکارونا رو ازش گرفتم و گفتم ممنون مامان و بوسیدمش و دویدم با عجله وارد کلاس شدم و خانم گفت بازم دیر کردی مرینت نفس نفس میزدم و گفتم معذرت میخوام و پیش آلیا نشستم وقتی مدرسه تموم شد رفتم کنار بستنی فروشی و روی زمین نشستم و دیدم که آدرین و کاگامی آلیا و نینو و بقیه کنار هم نشستن لبخند غمگینی زدم و چشمام رو بستم یه دفعه دستی رو رو شونم حس کردم سلام مرینت لوکا بود ? گفتم سلام یه بستنی دستش بود و به من داد بگیر برا تو اوردم? گفتم ممتون لوکا گفت حالت خوبه؟ سرم و تکون دادن و لبخند زدم بعد چن دقیقه دوتامون ساکت نشسته بودیم تا اینکه لوکا گفت...
مرینت میای فردا با هم بریم شهر بازی ☺گفتم چیز ام ... نمیدونم ینی ... البته اگه دوس داری.... باش حتما?
وقتی رفتم خونه رو تختم افتادم تیکی از تو کیفم بیرون اومد و گفت واقعا میخوای بری مرینت ؟ گفتم اره...ینی نه نمیدونم مرینت لوکا واقعا تورو دوس داره چرا بهش یه فرصت نمیدی ؟ منظورت چیه تیکی این فقط یه قرار دوستانس همین مطمعنی ؟ بالش رو رو سرم گذاشتم و گفتم نمیدووونم ? دتیکی گفت دیگه وقتشه آدرین رو فراموش کنی میدونی که چی میگم گفتم آره ینی سعی میکنم شب خوش تیکی تیکی هم گفت شب خوش و خوابیدم?
فردا صب مثل روزای قبل دیر کردم ? و وقتی به مدرسه رسیدم ماجرا رو برای آلیا تعریف کردم آلیا داد زد عالیه تو هم قبول کردی ? آروم گفتم فکنم آلیا گفت این بهترین فرصت نمیخوای که از دستش بدی گفتم ولی اون فقط دوستمه آلیا گفت مت که شک دارم?تیکی هم بهم چشمک زد? (ینی راست میگه) قیافه ی من ? تا اینکه لوکا سمتم اومد وآلیا منو به سمتش هل داد ?
آماده ای گفتم ام آرهه? و باهم به سمت شهر بازی رفتیم...
تو راه کاگامی رو دیدم که از ماشین آدرین پیاده شد گفت سلام مرینت آدرین هم گفت سلام آدرین گفت کجا دارین میرین گفتم شهر بازی ? گفت خوش بگذره و شونه کاگامی رو گرفت و رفت هنوز هم ته ته قلبم ناراحت این موضوع بودم ?
وقتی رسیدیم.....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
سلام
خیلی عال ی نوشتی منم به نویسندگی علاقه زیادی دارم ولی تنهایی نمی تونم کاش می شد با هم این داستان رو بنویسیم
سلام
خیلی عالی نوشتی منم به نویسندگی علاقه زیادی دارم ولی تنهایی نمی تونم کاش می شد با هم این داستان رو بنویسیم
مهدیس جون منم مثل تو ام و علاقه ی خیلی زیادی به نویسندگی دارم داستانت عالی بود واقعا ممنون????
عزیزم من خوندم نظرم هم عالیه لطفا تست من هم بخون و نظر بده ۲ تا هست یکی دفترچه خاطرات من است یکی هم میراکلس لیدی باگ
تستت خوب بود و میشه یه نگاهی هم به مال من بندازی مال من میراکلس نیست ولی ممنون میشم ببینین
سلام
خیلی عال ی نوشتی منم به نویسندگی علاقه زیادی دارم ولی تنهایی نمی تونم کاش می شد با هم این داستان رو بنویسیم
سلام
خیلی عال ی نوشتی منم به نویسندگی علاقه زیادی دارم ولی تنهایی نمی تونم کاش می شد با هم این داستان رو بنویسیم
سلام
خیلی خوب نوشتی منم خیلی به نویسندگه علاقه دارم ول تنهایی نمیتونم کاش میشد با هم این داستان رو ادامه بدیم
سلام
عالی نوشتی منم خیلی دوست دارم نویسندگی کنم ولی تنهایی نمیتونم کاش میتونستیم با هم این داستان رو ادامه بدیم
عالی بود ادامه بده??