10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 💜BTS💜 انتشار: 4 سال پیش 436 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام سلام خوبین ؟؟♥️ممنون بابت نظرات محبت امیزتون ولی ایده هام دارن ته می کشن لطفا ایده برای ادامه ی داستان بدین ممنون تو این قسمت همه ی معجزه اسا ها می ره پیش صاحبشون
از زبان مرینت:گربه ازم پرسید که اون پسری که عاشقشی کیه من گفتم .......ادرین و اون به شدت ناراحت شد و رفت. می دونم ناراحتش کردم ولی خوب خیلی ادرین رو دوست دارم?? منم اهی کشیدم و برگشتم که برم یکهو یکی گفت به به لیدی باگ خیلی وقت بود ندیده بودمت!! برگشتمو اونجا
کلوئی و لایلا بودن!! وای نه! کلوئی گفت تو باید با ما بیای و یکهو ضربه ی محکمی به سرم خورد و همه چیز سیاه شد...... از زبان ادرین:من هنوز داشتم خوشحالی می کردم و پلگ هم هنوز داشت نشخوار می کرد?? یکهو نگاهم به بیرون افتاد که کلوئی و لایلا یکی رو گرفتن و با خودشون می برن اون اون لیدی باگ بود !!?? و بیهوش بود ؟؟ یعنی چی من باید یه کاری بکنم واای نه داد زدم پلگگگگگگ؟؟؟ انقدر ترسید که پنیرش از حلقش پرید بیرون? گفت وای توچه مرگته حالا یه خال خالی عاشقت شده چرا اینجوری می کنی؟ گفتم پلگ پنجه ها ... نه امکان نداره من گشنمه و رفت و زیر جورابای کثیف قایم شد من اهمیتی ندادم و گفتم پلگ پنجه ها بیرون و اون در حالی که داد می زد میوووووووووووو!! رفت تو انگشترم و من تغییر شکل دادمو رفتم.. از زبان مرینت:
اخخخ .....سرم درد می کنه.... من کجام؟ یکهو به خودم اومدم و دیدم که تو یه خرابه با طناب بسته شدم خودمو تکون دادم ولی باز نمی شد یکهو لایلا اومدو گفت عوضی خانم تو دیگه نمی تونی ولپینا بودن من و کویین بی بودن کلوئی رو ازمون بگیری????? هاهاها(خنده ی شیطانی) و رفت من یکم دیگه زور زدم و یکهو به ذهنم رسید که از لاکی چارمم استفاده کنم و اون بهم یه... قاشق داد ؟؟ اخه من با این چی کار کنم و یکهو فهمیدم... قاشقش پلاستیکی بود انداختمش پایین راهپله ای که کنارم بود و یک طوری صدا داد که انگار یکی داره فرار می کنه و من هم خودمو پشت کارتن ها کشیدم و قایم شدم بعد کلوئی دوان دوان اومدو گفت وااای لایلا فرار کرد و لایلا و کلوئی با عصبانیت از پله ها پایین دویدند و من وقت پیدا کردم که برم به اتاق دیگه اونجا یک پنجره باز بود و یکهو دیدم که کت نوار اومد داخل گفت چی شده بانوی من؟ گفتم بعدا می گم فقط دستامو باز کن اونم کرد وبعدش در رفتیم
ما رفتیم و من ماجرا را رو برای گربه تعریف کردم و نظر بزرگم رو که چند روز بود داشتم بهش فکر می کردم بهش گفتم(چند روز قبل اتاق مرینت)تیکی؟ بله مرینت؟ فکر کنم وقتشه که به همه ی بچه های کلاسمون معجزه اسا ها رو بدیم که پیش خودشون نگه دارند و همه یاید هویت همو بدونن البته به جز من و کت نوار در مورد ما هویت هم رو می دونیم.. تیکی گفت نفهمیدم دوباره بگو؟ گفتم ببین یعنی من و کت هویت همه رو می دونیم و همچنین مال هم دیگرو ولی بقیه فقط مجازنده که هویت دوستاشونو بدون و ما رو نه. تیکی گفت اره به نظرم فکر خوبیه...(برگردیم به چند روز بعد رو پشت بوم لیدی باگ و کت نوار) موقعی که ماجرا رو براش تعریف کردم موافقت کرد و گفت پس الان ما هویت همو باید بدونیم؟ من سر تکون دادم و گفت نمی تونم صبر کنم تا بفهمم دختر رویا هام کیه و من وسط حرفش پریدمو همین طور که داشتم می گفتم ولی من عاشق... اون گفت کلاز این و یکهو ادرین جلوم ظاهر شد!! من هنوز جمله مو تموم نکرده بودم و به تته پته افتادم این این این یعنی ادرین تمام این مدت عاشق من بوده و من به اون می گفتم نه اه اه اه مرینت چه خنگی!!??دلم می خواست.... اااااااه ولش کن من گفتم اسپاتس اف... از زبا ن ادرین
لیدی باگ مرینت بود ؟؟ وای خدا جون!! خیلی خوبه من اونو خیلی سفت بغل کردم و اونم منو محکم تر بغل کرد
از زبان مرینت:ادرین منو بغل کرد و منم اونو واای خیلی وقت بود منتظر این صحنه بودم!!????بعدش من گفتم خب بهتره تغییر شکل بدیم و بچه ها رو بیاریم و بهشون معجزه اسا ها رو بدیم اون گفت باشه و تغییر شکل دادیم...
من همه ی بچه ها رو جمع کردم یه گوشه و گفتم خب همه ی بچه ها ما می خوایم به همه ی شما معجزه اسا بدیم!! شما ها هویت هم رو می بینین ولی به هیچ کی حتا خانوادتون نمی گین قول می دین؟ همه قول دادن و من یکی یکی صدا کردمشون(نگا کنین من نمی تونم برای همه یک اسم ابرقهرمانی انتخاب کنم اسمای اصلیشونو می گم یادتون بمونه)من همه ی کوامی ها رو ازاد کردم و هر کی رو صدا کردم و کوامیش رو بهش معرفی کردم و قدرتای اضافه ی هر کی رو بهش دادم:شوپو-کیم....زیگی-مارک....مولو-میلن.......استامپ-ایون........پولن-ارور(دیگه زنبور رو به کلوئی نمی ده به اون دختره می ده که شرورش استورمی ودر هستش)لانگ-کاگامی.......کالکی-مکس......روار-جولیکا........فلاف-الیکس..........سس-لوکا........ویز-نینو..........اوریکو-ناتانیال........تریکس-الیا......... دیزی-رز.......... بارک-سابرینا و مراسم تمام شد...
بعد که مراسم تموم شد من گفتم همه تغییر شکل بدین که تمرین کنیم و همه این کار رو کردن و ما حالا ۱۷ ابر قهرمان بودیم!! ما به سمت برج ایفل می دویدیم و در اون مدت نادیا شماک با هلیکوپتر از ما فیلمبرداری می کرد و می گفت پاریس حالا یک تیم کامل قهرمان داره ۱۷ ابر قهرمان!! و همه ی مردم خوشحال شدن و گابریل و ناتالی ناراحت شدن و لایلا و کلوئی منفجر شدن!! کلوئی گفت این مسخرس! کاملا مسخرس! اون لیدی باگ به درد نخور چطور جرئت کرده که به اون دختر رعد و برقی معجزه اسا رو بده نه من واااااای !!??????????????????????? و بشدت عصبانی شد!! دراتاق هاک ماث و مایورا:آه! کلوئی بوژوای عزیز عصبانیه مایورا اماده باش! مایورا: اموک قشنگ برو و شرورش کن. هاکماث:اکومای کوچولوی من پرواز کن و شرورش کن!! کلوئی سنجاق سر بدلی که شبیه معجزه اساش بود رو تو دستش داشت و گریه می کرد که اکوما و اموک رفتن داخل سنجاق سرش و...
ببخشید که زود تمومش کردم امروز یکم عجله داشتم قول می دم قسمت بعد خیلی طولانی باشه
نظراتتون یادتون نره بای بای♥️♥️??????
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
کارت خوب بود بعدی رو بزار
از نظر من نباید پرینت به همه معجزه گر میداد چون ۱۷ تا قهرمان خیلی زیادیه و هیجان داستان رو کم کرده کاش معجزه گر ها رو به همه نمیدادی
اخه می خواستم خودمو خلاص کنم ولی حالا فکر کنم یه جوریش کنم و که فقط ۵ یا شش تا ابر قهرمان بمونن بقیه برن شهرای دیگه یا کشورای دیگه مثلا
و دو قسمت بعدی که میذارم هیجان داستان رو از ۱۰ به ۱۰۰۰۰۰۰۰ افزلیش می ده خودتون بخونین می فهمین چی می گم
قشنگ بود آفرین
و یه چیز دیگه امیدوارم این دفعه کشف هویت از نظرتون اشکال نداشته باشه چون من می خواستم هر طور شده ادرین و مرینت به هم برسن
همین اول من خودم سازنده ی داستانم و شاید روال داستان مسخره باشه و این قسمتش کوتاه باشه پس خواهش می کنم در باره ی ادامه ی داستان نظر بدین???