LADY MERINET♡ADRIAN5

کت نوار: با تعجب به پسر لاکپشتی نگاه میکردم اون سپرشو جلوی من گرفته بود تا تیر بهم نخوره..دستشو گرفتمو بلند شدم. با یه حرکت سریع چوب دستیمو زدم زمینو رفتم پشت لیدی باگ و دستاشو گرفتم.

خشن اموز داشت میومد طرفم به نینو اشاره کردم اونم اومدو با یه حرکت غافل گیر کننده دستای خشن اموزو گرفت منم دستمو بردم بالا و گفتم: پنجه ی برنده.. و بعد گردنبند خشن اموز که اکوما داخلش رفته بودو گرفتم و اونم نابود شد و اکوما در اومد.

لیدی باگ: با گیجی سرمو تکون دادمو سعی کردم اتفاقاتو به یاد بیارم. میخواستم گردونرو بالا ببرم که یه چیزی خورد رو. پشتمو دیگه هیچی نفهمیدم.. به اکومایی که در حال پرواز بود نگاه کردم.. یویوم رو بردم بالا و اکوما رو گرفتمو خنثی کردم.

با کت نوار دست دادمو از محل خارج شدمو رفتم طرف خونه. تو راه تیکی گفت: مرینت. گردونه ی خوش شانسیتو بنداز بالا شاید لازم بشه. بهش گفتم: باشه و بعد انداختمش. تو دستم یه کارت دعوت برای مهمونی بود.. اینم یه نشونه برای اینکه برم پیش استاد فو. تبدیل به لیدی باگ شدمو رفتم اون طرف.

در زدمو وارد شدم. استاد با خونسردی گفت: میدونستم میای مرینت. گفتم: استاد قضیه ی این کارت دعوت چیه؟ اون گفت: امشب یه مهمونی بزرگ هست. داخل برج ایفل.تو و کت نوار باید برید اونجا.

شب زمان مهمونی: لباسمو پوشیدمو حاضر شدم.. یک تاکسی گرفتم تا منو به برج ایفل برسونه. استاد فو گفت: برای اینکه کسی شرور نشه تو و کت نوار ماموریت دارید وارد اون جشن بشین. خیلی دوست داشتم ای کاش میفهمیدم کت نوار کیه؟ اما یهو سرمو تکون دادمو گفتم: نه مرینت، نه! نو لیدی باگی و این کافیه.

وارد جشن شدمو یک گوشه نشستم. باید همه ی سالنو تحت نظر میگرفتم تا اگر اکوما رو دیدم. سریع اونو خنثی کنم.. تو. همین فکرا بودم که..

برقا رفت.. بعدش یکی رفت روی سن و گفت: سلام به همه ی مردم پاریس.. بهش دقت کردم. صورتش زیاد معلوم نبود اما وقتی به لباساش نگاه کردم فهمیدم که.. نه نه! خدای من این امکان نداره! نداره!!

اونم یه لیدی باگ بود.. لیدی باگ بزرگ. استاد فو دربارش بهم گفته بود. گفته بود که اون از اکومای بزرگش برای افکار منفیش استفاده میکنه. نه خدای من نه

انچه خواهید خواند: وجود لیدی باگ بزرگ کار لیدی باگ و کت نوار را اشفته تر میکند. اما وقتی فرزندش وارد مدرسه ی مرینت و ادرین میشود