
حرفی ندارم😐💔
امکان داره که یک خرس باشه صدای پا نزدیک تر شد توی تاریکی هیچ چیزی دید نمی شد یه نگاهی به گلوریا انداختم دیدم انگار نه انگار داره غذاشو می خوره و هیچ ترسی نداره خب حق داره اگه منم مثل اون تکافانداو و کاراته بلد بودم هیچ ترسی نداشتم ولی کنجکاو بودم بدونم اون چه موجودیه رو به گلوریا گفتم : گلوریا این دیگه چیه که میاد طرف ما ؟؟ سایه ها به دوتا تقسیم شد و نزدیکتر اومد خداروشکر مشخص شد که دوتا ادمه چون سایه ها اینطوری بودند ولی مشخص نبود که کبا بودند نزدیکتر و نزدیکتر شدند می شد حدث زدم که دخترن دیگه فقط یک قدم ما ازون ها فاصله داشتیم ولی صورت های همدیگر رو نمیدیم داد زدم شما ها کی هستید یکی از دختر ها با تعجب اومد سمت من هنوز هم صورتش معلوم نبود گفت : الیس ؟،،، الیس این تویی ؟!..... - جو....ل.....یکا ..... جولیکا ..؟!؟
یهو گلوریا کاسه از دستش افتاد اون فردی که کنار جولیکا بود اومد جلو طوری که بشه صورتش رو دید باورم نمی شد لوسی بود بقض کردم به زور جلوی خودم رو گرفتم 🥺🥺که گلوریا اومد دست من و گرفت برد عقب با جدیت گفت : اگه می خوایم باور کنیم که شما لوسی و جولیکا هستید ثابت کنید 😠 گفتم : منظورت چیه اونا خودشونن که چرا ابنطوری می کنی ؟😡😡😡😡
خیلی خوبه اون دختری هم که بقلته اسمش الیسه همیشه کنجکاوه و خیلی از گروه ( اخ اخ اینجا نمیشه اسمش رو گفت 😁😁 ) خوشت میاد و حتی عاشق ..... حرفش رو قطع کردم و گفتم : باشه باشه قبوله فهمیدیم که شما خود اصلیتونید - مگه فرعی هم داریم ؟؟..!
- بیخیالش رو کردم به گلوریا گفتم که دیدی اونا خودشونن دیدم چند قطره اشک از چشماش داره میریزه از دید گلوریا 👈 وقتی اینارو گفتند متوجه شدم که خود خودشونن می خواستم گریه کنم انقدر سرشون داد بزنم که از زندگی پشیمون بشن انقدر بزنمشون که به غلط کردن بیوفته اند 😡😡🥺🥺بقضم داشت می ترکید داشتم تمام تلاشم رو می کردم که گریه نکنم ولی کار از کار گذشته بود از چشام ناخواسته اشکام سر رازیر شد دیگه تاقدت نیوردم با صورت گریون عصبانیت رفتم جلو ( اخجون الان دعوا میشه 😂😏😏) محکم جفتشون رو بغل کردم (زرشک 😑😑) گفتم : بی کله های مغز فندوقی می دونید چقدر نگرانتون بودم می دونید چه کار ها که من و الیس نکردیم 😭😭😭😭 - ببخشید ما هم دلمون براتون تنگ شده بود😭😭😭🥰
از بغل شون اومدم بیرون و گوش جفتشون کشیدم گفتم : خب دوستان گلم نمی خواین بگین که تو مختون چی میگذشت که اومدید اینجا ؟🤨😠😠 جولیکا گفت : ایییی گوشم به من چه همش فکر لوسی بود 😣😣( ای ادم فروش 😂😂 جولیکا : خفه تو خدتم بودی با این زور گلوریا حتی به گریه می افتادی 😑😑 من : راست می گی 😂😂😂😂) لوسی : ای نامرد خب به من چه من می خواستم قایق سواری کنم یخورده برم وسط های دریا 🙁🙁 گفتم : یعنی ها می خوام انقدر بزنمتون که صدای ..... چیز بدید 😡😡 - ببخشید 😪😪 جواب دادم خب دیگه بیخیال حتما گرسنه تونه بیاین غذا بخورید - غذا ؟!؟😳😳😳😳 الیس گفت : اره گلوریا با چند تا قارچ و هویج و ...... یکم سوپ درست کرده خیلی خوشمزه است باید امتحانش کنید 🤤🤤🤤🤤🤤🤤
خیلی ممنون که خوندید ببخشید که خیلی دیر گذاشتم لطفا لایک و کامنت فراموش نشه و فالو کنید دوستون دارم منتظر پارت بعد باشید 😉😉😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)