برید پایین رو بخونید و به دوستاتونم تست رو معرفی کنید 😎🤞
نمی خوام نامریی باشم .... از زبان نینا : بیخیال سوالا شدم و به سمت خونه حرکت کردم البته خونه که چه عرض کنم ... فلش بک به گذشته ** + در شرقی ترین قسمت جنگل ممنوعه کتاب خانه ای نحفته است دقیقا در پشت تپه ای به دور از هر گونه موجود زنده هر کتاب قفلی دارد اگر بتوانی قفل کتابی را که به نام توست باز کنی می توانی راه حلی بدست آوری ... یادت باشد اگر به آنجا رفتی هرگز در ساعت ۳ بامداد در کتاب خانه را باز نگذار
زمان حال به سمت کتابخونه حرکت کردم واردش شدم خیلی از کتاب هارو رمز گشایی کرده بودم از وقتی یادمه این کارو انجام میدادم فقط فقط به یه دلیل می خواستم بدونم چرا نامرئی شدنم به همراه جاودانه شدن بود من اینو ازش نخواستم
جیمین : امروز پی دی نیم بهمون گفته بود که بریک کمپانی چون کار مهمی باهامون داشته تو راه کمپانی بودیم که کوک از پرسید : هیونگ دیروز داشتی با کی حرف میزدی ؟ من : کجا ؟ کی ؟ کوک : نم دونم هیونگ تو داشتی با یه نفر حرف میزدی من کسیو ندیدم ! با خودت حرف میزدی ؟! من : ندیدی ؟ الکی نگو یعنی تو دختر به اون گندگی رو ندیدی ؟ کوک : نه به جان پی دی نیم نامجون یه صندگی جلو تر نشسته بود که یهو سرشو برگردوند سمت کوک و گفت : به پی دی نیم بدبخت چیکار داری ؟ یه دفعه جین که تا اون موقع ساکت بود گفت : نامجون اونو بیخیال این جیمین رو بچسب که بخاطر دختره مارو یه ساعت معطل کرده بود
نینا : با جیغ از خواب بیدار شدم باز دوباره این خوابه تکراری رو دیدم دنیا دور سرم می چرخید به هر زحمتی بود خودم و به سمت میز کشوندم لیوان آبی که دیشب گذاشته بودم رو میزو تا ته خوردم حالم بهتر شد نفس عمیقی کشیدم که حالم بیاد سر جایش و همینطورم شد باید میرفتم شهر چون اگه نمی رفتم از گشنگی کف زمین پهن میشدم بعدشم باید دنبال اون بگردم شاید نمرده باشه
با هر بدبختی ای بود خودمو به شهر رسوندم داشتم راه میرفتم که ...
خب خب خب خوب کردم بد جایی قطع کردم 😁 لایک کامنت و فالو فراموش نشه 🙃👐
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود آجی 🍱🥢
عالیییی بود :)
خیلی خوب بود پارت بعد رو سریع بزار و به داستان های منم سر بزنین
چرااااااااااا قط کردی؟؟؟😐😐😐سریع بزار بعدی رو تا نکشتمت🔪😐