10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Vïσℓεŧ انتشار: 4 سال پیش 109 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
های گایز اینم از پارت نهم👀💕
کلاس آتیش گرفته بود!😂😂😂😂پرده ها داشتن میسوختن😂آخه مکس جادوشو تازه کشف کرده بود و هیچ کنترلی روش نداشت!😂دانش آموزا داشتن به همه جا میدوییدن و جیغ میزدن(البته اونایی که جادوی آتش رو دارن داشتن میخندیدن و هیچ کاری نمیکردن😐🔪😂اونا ب آتیش مصونن)😂 بعضیام چوب گذاشته بودن رو سرشون😐😂 که واقعا کار بیخودیه آخه چوبم یه ماده آتش زاست!
مکس هم که بیخیاله😂😐🔫وقتیم که میخواد کمک کنه باعث میشه شعله ها بیشتر شن😑😐😂بعدش اونایی که جادوی آب رو دارن سر میرسن و به نظر میرسه همه چی به خوشی و خوبی تموم شده...اما اصلا اینطور نیست😈مکس رو از دفتر صدا میکنن. مکسم با قیافه شرمنده میره توی دفتر @-@
دفتر خیلی بزرگ بود. یه اتاق دایره ای با دیوارای یاسی رنگ با مبلای مخصوص معلما که رنگشون بنفش تقریبا تیره بود و کنار دیوار بودن و چن تا معلم روشون نشسته بودن و چای میخوردن. میز مدیر هم گوشه اتاق بود و مبلای معلما دو طرفش بودن. مدیر روی صندلی سفیدی نشسته بود و پشتش به همه بود. وقتی مکس رسید. در زد و خانم استیونز آروم گفت:بیا تو. مکس اومد داخل و مدیر هم گفت:خب خب جناب آقای مکس!و صندلیش رو به سمتش برگردوند. دیگه از اون قیافه مهربون خبری نبود ؛ چشمای خانم بل استیونز داشت با نگاهی خشمگین به پسر رو به روش نگاه میکرد و انگار میخواست با اون چشما قورتش بده😂😈
از مکس پرسید:میدونی که چیکار کردی؟ درسته؟ مکس هم آروم گفت:م..می..میدونم. مدیر بلند شد و داد زد:بلند بگو!!!!!😡مکس هم که ترسیده بود یکم بلندتر گفت:میدونم. و مدیر گفت:خوبه و نشست. بعدش پرسید:و حتما میدونی که دانش آموزایی که دردسر ایجاد میکنن بلافاصله از مدرسه اخراج میشن؟ مگه نه؟ مکسم جواب داد:میدونم🥺 مدیر ادامه داد:من ، خانم بل استیونز بدین وسیله(همزمان که داره اینا رو میگه یه قلم خود به خود اینا رو روی یه کاغذ مینویسه) شما ، جناب آقای مکس را بدلیل به پا کردن آشوب در مدرسه ، پرداخت نکردن خسارت ، عذرخواهی نکردن ، به هم زدن کلاسها ، به آتش کشیدن مدرسه و خیلی چیزهای دیگر اخرا....
قبل از اینکه حرفشو تموم کنه یه نفر در میزنه و میگه:خانم استیونز ، چند نفر میخوان شما رو ببینن. مدیر هم آهی میکشه و میگه:بیان تو. کسایی که میان آناکوندا ، هارپی ، ادموند و تریس هستن^^ اما یه نفر دیگه هم هست😂که آناکوندا به زور اوردتش تا رضایت بیشتر مدیر رو جلب کنه😂جکسون بود که سرش تو گوشیش بود و تظاهر به بیگناهی و از همه جا بیخبری میکرد😂🔫مدیر گفت: چه اتفاقی افتاده که افتخار دیدن شما چند نفر نصیبم شده؟(یا به زبون خودمون:اینجا چه غ ل ط ی میکنین؟😂) تریس اومد جلوتر و گفت:ما میدونستیم که شما میخواین مکس رو اخراج کنین ؛ اما خواهش میکنم قبلش به حرفای ما گوش بدین. هارپی گفت:تا جایی که میدونیم قبلا هم چنین اتفاقی افتاده پس چنین چیزایی طبیعین و شما نمیتونین بخاطرش یکی از دانش آموزاتونو اخراج کنین😕ادموند گفت:دانش آموزی که ممکنه در آینده به یکی از بهترین دانش آموزاتون تبدیل بشه😃جکسون زیر لب گفت:یا شایدم بدترینشون😒آناکوندا شنید و آروم بش گفت:چی گفتی؟!!!!!😠و مشتشو نشون داد😂👊🏻جکسونم آروم گفت:باشه بابا تو بردی🔫😐 و به مدیر گفت:فکر نمیکنم لزومی داشته باشه که درخواست چندتا از بهترین دانش آموزاتونو رد کنین😎مدیر که کلافه شده بود گفت:باشه باشه اخراجش نمیکنم حالا برید میخوام تنها باشم😑🤦🏻♀️بچه ها هم شاد و خندون(بجز جکسون😐😂)رفتن بیرون. معلما گفتن:این بچه های امروزی چقد زبون دراز شدن!!! خانم استیونز هم گفت:وقتی گفتم برید منظورم همه بود😐و معلما که حسابی خیط شده بودن رفتن بیرون😂
(حالا میریم سراغ مکس و بقیه) مکس پرسید:بچه ها از کجا میدونستین ممکنه اخراج بشم؟ هارپی جواب داد:فکر تریس بود. اون میدونست که توی همچین وقتایی معمولا دانش آموزا رو اخراج میکنن ^^ مکسم گفت:ولی از کجا میدونستین همچین اتفاقی قبلا هم افتاده؟ ادموند گفت:یه سر به کتابخونه مدرسه بخش پنج غربی بزن. اونجا میفهمی 😉 مکس این بار پرسید:حالا اینا به کنار ، جکسون اینجا چیکار میکنه؟ آناکوندا جواب داد:من اوردمش تا رضایت مدیرو جلب کنیم😂😂 تریس گفت:بچه ها دیگه الان کم کم وقت نهار میرسه بیاین بریم یه چیزی بخوریم ^^ و رفتن سمت کافه رستوران مدرسه
همه سریع غذاشونو خوردن و زود رفتن سر کلاسای بعدیشون (آخه بچه های دیگه همش به مکس زل میزدن و یه چیزایی میگفتن و میخندیدن😐😂دختراییم که کشته مرده جکسون بودن با نگاه های خشم آلودی به آناکوندا که کنارش نشسته بود زل زده بودن😂👊🏻و چون آناکوندا دیگه نمیخواست به کلاساش دیر برسه)آناکوندا مجبور بود با جکسون به کلاسش بره چون کلاساشون یکی بود و چون جکسون گفته بود اگه این کارو نکنی...😉 آناکوندا چشمش افتاد به گوشی جکسون که توی دستش بود و گفت:فکر میکردم اینجور چیزا توی جاهای جادویی کار نمیکنن! جکسون گفت:خب راسته که کار نمیکنن ولی توی جاهایی که جادو کمتره میشه باهاشون کار کرد. مثل حیاط مدرسه. و بعد گوشیشو نشون آناکوندا داد.
آناکوندا توی یه حرکت سریع گوشی رو از دستش قاپید و فرار کرد😂😂جکسونم گفت:وایسا ببینم!ای دختر مکار خدا بگم چیکارت کنه! وایساااااااااااااا! چ سرعتیم داره این😂خخخخخخ صحنه خیلی باحالی شده بود آناکوندا میدویید و جکسونم دنبالش😂👊🏻اینقد دوییدن تا رسیدن به کلاسشون ^^ هنوز هیچکس نیومده بود. آناکوندا نشست سر جاش و نفس نفس زد🥵جکسونم اومد و از خستگی ولو شد روی نیمکتش🥴بعد هر دوتاشون شروع کردن به خندیدن😂آناکوندا یه دفعه ای جدی شد و خواست گوشی جکسونو چک کنه ولی قفل شده بود😐💔😂جکسونم از پشت سر آناکوندا اومد گوشیشو ورداشت و گفت:اینو بده من مار کوچولو😁آناکوندا گفت:کوچولو؟😐😐😐😐😐خودت کوچولویی بچه😐جکسون گفت:اینقد کوچولو کوچولو نکن ما هم سنیم😂😐آناکوندا گفت:جنابعالی شروع کردیا😐😐😂جکسون گفت:ولش اصن :/ معلم الان میاد #_#
بقیه بچه ها اومدن و دخترایی که عاشق جکسون بودن شوکه شدن؛ چون آناکوندا نشسته بود کنار جکسون😂😂یکی از دخترا گفت:یه روزی اون دخترهی ا ک ب ی ر ی تاوان این کارشو پس میده!😠 آناکوندا متوجه دور و برش شد و رفت سر جاش ^^ معلم اومد و گفت:بچه ها امروز میخوایم یاد بگیریم چطوری مارهای آناکوندای واقعی رو احضار کنیم....(میریم سراغ هارپی) معلم هارپی که اسمش خانم جونز بود اومد سر کلاس و گفت:بچه ها امروز بهتون یاد میدم چطوری عقاب های هارپی واقعی رو احضار کنید تا وقتایی که توی خطرید بهتون کمک کنن ^^ (بله اونجور که فهمیدین توی کلاسای همه اونایی که تغییر شکل رو آموزش میبینن درسا با هم فرق چندانی ندارن و همزمان با هم تدریس میشن😁)خب برای این کار باید ذهنتون رو باز نگه دارید. به یه عقاب هارپی فکر کنید و بعد خیلی آروم ، توی دلتون بگین:کمک! هارپی این کارو انجام نداد. آخه اصلا به معلم گوش نمیکرد!😂
تمام حواسش به اونایی بود که بیرون مدرسه بودن و تغییرشکل دهنده پگاسوس بودن ^^ با چشمش داشت دنبال ادموند میگشت که پیداش کرد :> اون خیلی زود به اسب بالداری تبدیل شد و به نظر میومد باید با بقیه مسابقه میداد. آناکوندا چشمش به ادموند بود که یه دفعه دید دوتا پسر دارن آروم آروم میرن سمت سُمش. اونا یه طناب دستشون بود و انگار میخواستن کاری کنن ×-× هارپی از جاش بلند شد و بدون اینکه بفهمه کاری کرد که عقابای هارپی احضار شن! معلم پرسید:خانم هارپی ، میتونم بپرسم چی ش.... یه دفعه چشمش افتاد به عقابای هارپی ای که از دور خیلی مشخص بودن و داشتن میومدن!😦
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
مثل همیشه عالی بود
دلم میخواد جکسون و خفه کنم😹
شخصیت موردعلاقم خانم استیونزه
یه ابهت خاصی داره😹
اره خیلی باحاله عکس پروف واتساپمه😂
تنکس ^^
عالیییی بود آجی😍😍😍 چ: آناکوندا💖💖💖💖
میسی آجی💖💖
مثل همیشه عالی بود ❤️🌹
لطفا پارت بعد رو زود تر بنویس 🙏🏻🌷
چالش : آناکوندا و تریس 🐍🌪️
ملسی عزیزم🤩پارت بعدی توی بررسیه چن روز دیگه منتشر میشه ^^ ولی بقیشو با این اکانتی که دارم به کامنتت پاسخ میدم میذارم😊
تستت عالیییییییییی بود بهار جان 💖💖💖💖💖 چالش: آناکوندا و جکسون
مرسی عزیزمممم😍