هعییی آجی «ریحانه» جونم عزیزم بخدا ب پیر ب پیغمبر جنی با کسی شیپ نمیشه😐💔
جنیو ریکو کارل و میشون نزدیک به ترمینوس بودن پشت حساراش وایساده بودنو به محوته ی داخلش نگاه میکردن یه کارخونه وسط بود 30/40 تا واگن که با اهن درستشون کرده بودن ریک: نباید ریسک کنیم تفنگارو همینجا خاک میکنیم جنی تو بیا کمک من میشونو کارل شما هواستون به اطراف باشه میشونو کارل با دوتا تفنگ اطرافو میگشتن جنیو ریک چنتا تفنگو چیزو میز تو یه ساک گزاشتنو خاکش کردن بعد از رو حصارا پایین پریدنو وارد شدن خیلی مرموز وارد کارخونه شدنو جنی یجوری تیرکمونشو روبه ی پسر نشونه گرفت که بقیه ی ادمایی که اونجا لودن وسایلا از دستشون افتاد تو اون اتاق فقط 2 نفر بودن یکی از پسرا دستاشو بالا بردو روبه ریک گفت:اروم باشید عزیزان ما با شما مشکلی نداریم میشون:اینجا چجور جاییه😡پسر:اون دوستمه میشه ولش کنید؟ میشون داد زدو نک شمشیرشو رو گلوی پسره گزاشتو گفت:من کارامو تو دو مرحله انجام میدم مرحله اول پرسیدن سواله پسر:دوم چی؟ میشون: خوب بستگی به طرف داره میتونه با یه اشتباه کوچیک سرشو از دست بده پسر:خیله خب اینجا ترمینوسه البته میدونم ک تابلو هارو دیدید خوب فقط کافیه اصلحه هاتونو زمین بزارین باور کنید اسیبی بهتون نمیرسونیم تا وقتی که شما به ما آسیب نرسونید جنی به ریک نگاه کردو ریک سرشو تکون داد جنی پسررو ول کرد بره پیش دوستشو میشونم شمشیرشو پایین اوردو کارلم تفنگشو پایین اورد با حرکت ریک هر 4 تاشون اصلحه هاشونو زمین گزاشتن پسر:ببخشید میتونیم بگردیمتون باور کنید چیز همچین بدی نیست فقط برای اعتماد میگم چون خودتون بهتر میدونید تو این روزا نمیشه به هرکسی اعتماد کرد ریک سرشو تکون دادو اون یکی پسره جلو اومدو از سر تا پا گشتش تو جیبش چنتا چاقو پیدا کرد با یه خودکار بعد دوباره اونا رو به ریک پس داد تو جیب میشون عکس ی پسر بچه شیرین کوچیک پیدا کرد که آندرااُ پسرش بود😢با چنتا چاقو جیبی تو جیب کارل 3تا چاقوی کوچیک پیدا کردو تو جیب جنی ی مشت سیگارو چاقو پسر اولی:آممم اینجا نمیتونید از این چیزا بکشید جنی:بینم تو میخوای جلومو بگیری پسر دومی:نه نه نه مشکلی نیست نیل فقط میگه جلوی مامان نکشید چون اون حساسیت داره ریک:شما گفتید دوستید ....نه برادر پسر اولی:خوب به راحتی نمیتونستیم بهتون اطمینان کنیم پسر دومی:خوب با من بیاید مثه اینکه خیلی گشنع اید بریم که مامانم که آشپزخوبمونه برامون یه سوپ عالی درست کرده جنیو کارل تیرکمونو تفنگشونو برداشتنو راهی شدن ریکو میشونم هفتیرو شمشیرو تو کمربند مخصوصشون گزاشتنو راهی شدن وارد کارخونه که شدن کلی ادم اونجا بود از پیر تا جوون از مردم که عبور کردن وارد حیاط شدن اونجا یه آلاچیق بود که یه پیر زن به ظاحر مهربون درحال درست کردن سوپ گوشت بود
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
مثل همیشه عالی بود آبجی❤❤👏👏
تنکص☺
سورپرایز 😂 نشستم این داستان رو امروز خوندم عالی بود محشره فقط دعا کن شب خواب اینو نبینم 😂😂😂
واییییی راستکی خوندیش😁ینی از اولش پارت چندی هومممم؟
7 😂💔
تنکس😻
اگه میشنه نظرم بده بیب😳
اولین لایک دومین کامنت 😂😂😂
عالی بود ❤
مرسی 😻
سلام بیبی😝 میخوام شروع کنم این داستانتو بخونم
ولی ظاهرا از خیلی از داستای دیگه توی تستچی بهتره💖👭 البته زیاد وقت ندارم و یکم کندم، ولی تو حتما برو کامنتارو از قسمت اول چک کن امیدوارم بتونم بهت کمک کنم خوشملم👩🧚🏻♀️
سلام بیسکوییتم 😻🍪نظر لطفته لاوم💋چشم حتمی ممنون بابت توجهت😻💕