
سلام دوستان اینم پارت یومه داستان امید وارم خوشتون بیاد❤️. کامنت فراموش نشه ?.
وقتی رفتم مدرسه الیا رو دیدم بهم چشمک زد و رفتیم داخل کلاس. به ادرین سلام کردم و اونم بهم سلام کرد. کلاس تمام شد و زنگ خورد. بعد از مدرسه یکی دیگه شرور شده بود و منو گربه نجاتش دادیم بعد گربه بهم گفت بانوی من میشه امشب بیای بالای برج ایفل.
من گفتم باشه اما قول نمیدم و رفتم خونه. ادامه از زبان ادرین. رفتم خونه و تغییر شکل دادم. پلک اومد بیرون یکم بهش پنیر دادم و گفتم به نظرت کفشدوزک امشب میاد؟ پلک گفت بنظر من که نمیاد. دیگه نزدیکای شب شده بود و رفتم بالای برج ایفل.
کفشدوزک هم اومد و من گفتم میخوام بهت یه چیزی بگم بانوی من. ادامه از زبان مرینت. منم گفتم بگو گربه. گربه گفت من میدونم تو کی هستی. من گفتم چی؟! از کجا میدونی؟! گربه خودت میدونی که هویت هامون باید یه راز باقی بمونه. گربه گفت
دیروز رو یادت میاد وقتی حواست رو پرت کردم و افتادی. گفتم خب. گفت وقتی گوشوارت از گوشت افتاد و داشتی دنبالش میگشتی من یه از به پایین نگاه کردم و هویتت رو فهمیدم. من گفتم چییی؟!? من فکر میکردم داری با اون شرور میجنگی. اخه چرا اینکارو کردی گربه. خودتم میدونی که هویت هامون. پرید وسط حرفم و گفت
پلک پنجه ها کشیده. من گفتم چییی!!!!! ادرین!!!!!!! ? باورم نمیشه یعنی تو... گربه گفت مرینت عیبی نداره که خودمون هویتامون رو بدونیم ما به هیچ کس نمیگیم. من گفتم اما ادرین الیا، اون هویتم رو میدونه . ادرین گفت چییی! چطور فهمید؟! براش توضیح دادم و اون گفت مطمئنی به کسی نمیگه؟
منم گفتم اره اون قول داده که به کسی نگه. از ادرین خدافظی کردمو رفتم خونه. همش داشتم به ادرین فکر می کردم. چطور امکان داره یعنی گربه همون ادرینه?? اما هویت هامون رو نباید میفهمیدیم. فردا صبح که رفتم مدرسه ادرن اومد پیشم و گفت سلام مرینت و چشمک زد.
منم گفتم چی!سلام، یعنی، خوبی، چخبر؟ ادرین خندید? و گفت مرینت میشه امروز بعد از مدرسه همو بالای برج ایفل ببینیم؟منم با لکنت گفتم بله ادرین رفت. تیکی گفت مرینت میخوای بری؟ اما تو کلی کار داری! من گفتم نگران نباش تیکی به همه ی کارام میرسم.
بعدش رفتیم داخل کلاس. خانم بوستیه اومد داخل و گفت سلام بچه ها امروز یه دانش اموز جدید رو میخوام بهتون معرفی کنم. همه حواسشون به در بود و میگفتن یعنی کی میتونه باشه؟ یهو در باز شد و
کاگامی اومد داخل قیافه من ?. خانم بوستیه گفت لطفا خودتون رو معرفی کنید و برید بشینید کاگامی خودش رو معرفی کرد و اومد کنار ادرین نشست (اخه نینیو قایب بود) من خیلی جوش اورده بودم ?. کاگامی بهم گفت سلام مرینت. خوشحالم دوباره میبینمت. منم بهش گفتم سلام.
بعد از کلاس کاگامی همش دوروبر ادرین بود. الیا بهم گفت مرینت چرا انقدر عصبانی هستی منم گفتم ن من عصبانی نیستم ? تو دلم گفتم حواسم بهت هست کاگامی. بعد از مدرسه رفتم بالای برج ایفل همه چیز خیلی خوشگل شده بود. پر از شمع و بادکنک شده بود. گربه اونجا وایساده بود و اروم اومد طرفم و گفت....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بزار زود باقیشو خیل عالی بود
چی گفتتتتتت؟؟؟؟
بعدی رو زود بزار