
سلام امید وارم از داستان خوشتان بیاید
گفتم پدر لطفا یه فرصت بده پدر گفت باشه ولی امتحان بعدی بد بدی می فرستمت مدرسه مد در نیویورک . من قبول کردم و رفتم مدرسه زنگ تفریح شد آدرین آمد به من گفت مرینت من دوست دارم برام هم مهم نیست که چه اتفاقی بیافتد من صاحب نامه پیدا می کنم و حالیش می کنم با دم گربه نبیاید بازی کرد گفتم صاحب نامه دندان ببر ولی کسی که خواسته ما از هم جدا شیم لایلا هست . آدرین چشاش گرد شد و گفتم تازه دندان ببر گفت اگه هویت ارباب شرارت را می خواهیم به ما به جای یک معجزه گر نی گوید ولی دادن یک معجزه گر برای همیشه به کسی خیلی خطرناک هست در آینده ممکنه در آینده تبدیل به کسی ممکنه مثل ارباب شرارت تبدیل شه
بقیه داستان از چشم آدرین نمی دانستم چیکار کنم ولی رفتم پیش لایلا گفتم از من دور شو و دیگه در زندگی من برو بیرون دفعه دیگه یه کار دیگه می کنم . با مرینت قرار گذاشتم رفتم خانه او بعد با مرینت سر معجزه گر به دندان ببر بدیم و اگه بدهیم کدام معجزه گر به دندان ببر بدیم حرف زدیم و به این نتیجه رسیدیم که
بقیه داستان از چشم مرینت به این نتیجه رسیدیم یه مجزه گر به طوری که کنار ما ارباب شرارت و مایورا شکست بده . اول رفتم با پنجه ببر حرف زدیم و قبول کرد و معجزه گر ببر برداشت بعد ازش اول پرسیدم حالا هویت ارباب شرارت کیه گفت ...ببین نمی دانم باید چجوری بگم من بین صاحب ۹ تا خانه ماندم نقشه را نشانم داد من گفتم اول اسم ارباب شرارت گ هست گفت تنها کسی که اول اسم او گ هست گابریل آگراست هست لحظه جا خوردم نمی دانستم چیکار کنم باید چجوری به آدرین بگم گفتم اون که شرور شده گفت حالا فرض ما گابریل آگراست است من رو تحقیقات کار می کنم تا بعدن بگم منم گفتم باشه پس من معجزه گر می برمو تا هویت ارباب شرارت معلوم شود گفت نه این کا را نکن بد می بینی ها و من رفتم خانه آدرین آنجا بود گفتم داره رو نقشش کار می کنه بین ۹ تا خانه مانده آدرین گفت باشه بعد باهم رفتیم برج ایفل کنار هم نشستیم به با آدرین داشتیم حرف می زدیم داشتیم به هم نگاه میکردیم لب هایمان داشت نزدیک می شد که ناگهن صدای پت شنیدیم و سریع رفتیم خانه هایمان ا
بقیه داستان از چشم آراسته من رفتم در خانه آقای آگراست زنگ زدم ناتالی زنگ را بر داشت و گفت بله بفرمایید گفتم سلام من آراسته ولفرد هستم همان دندان ببر ناتالی گفت خب گفتم من می خوام با آقای آگراست حرف به زنم یا همان ارباب شرارت گفت بفرمایید داخل رفتم داخل آقای آگراست آمد گفت چیکار داری گفتم اگه می خواهید هویت شما پنهان بماند باید یه کاری انجام دهید گفت تو مدرکی نداری گفتم من هویت لیدی باگ و کت نویر را فهمیدم چرا نباید هدیت تو را باور کنند گفت چی کار گفتم یه دختر به اسم مرینت دوپن چنگ هست می خوام
از پسرتون جداش کنید گفت باشه بعد به من گفت چیکار کنم هویت آن دو نفر بهم بگی گفتم براشون یه نقشه دارم که به سود شما تمام می شود اگه درست عمل کنید .چند ساعت بعد سلام خانم لایلا گفت سلا چیکارم داشتی گفتم من یه نقشه دارم برای انتقام لیدی باگ می خواستم بدانیم شما هستید یا نه گفت من هستم گفتم خیلی ممنون ( دوستا اگه می خواهید بدانید من چرا دارم نقشه می کشم لیدی باگ هم هویت من را لو داد و بهم اعتماد نکرد معجزه گر را پیشم بزارد )
بقیه داستان از چشم مرینت امروز امتحان دارم کلی خواندم تا امتحان خوب بدم رفتم مدرسه سر کلاس نشستم و آماده امتحان تاریخ بگه امتحان گذاشتن جلوم باورم نمی شد این امتحان ریاضی هست وای نه باید برم مدرسه مد در نیویورک وای نه خیلی ناراحت بودم کم مانده بود وسط امتحان گریه کنم جواب دادم ولی مطمئن بودم درست نبود بعد مدرسه گریه کنان رفتم خانه رو تختم داشتم گریه می کردم نمی دانستم چیکار کنم تیکی گفت مرینت شاید درست باشه ولی نه مطمئنم غلط جواب دادم تیکی گفت حالا امید وار باش گفتم باشه که یکدفعه گربه سیاه با یک دسته گل و آمد و گفت بانوی من داشتید گریه می کردید گفتم آدرین الان حال حوصله ندارم بعدا میام پیشت پیشی گربه سیاه گفت باشه من می شهر گشت بزنم
بقیه داستان از چشم آدرین داشتم دور می زدم که یک دفعه یه چیزی پام را گرفت و من را کشید دندان ببر بود گفتم می دانی چرا مرینت ناراحت بود گفتم نمی دانم گفت برای اینکه
بقیه داستان از چشم مرینت مامان بابام من صدا زدن رفتم پایین گفتن به دعوت نامه از یه مدرسه معروف برات آمده ما می خوهیم تو را بفرستیم گفتم من که امتحان بد ندادم گفت ولی برای همه دعوت نامه نمیاد گفتم ولی بابام گفت اما اگر نداره تو باید بری
امیدوارم از داستان خوشتان آمده باشه لطفا نظر بدین
نظر فراموش نشود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (1)