ببخشید این داستان دیر گذاشتم سرم شلوغ بود، لطفا نظر بدین
داستان از چشم مرینت امروز صبح زود پاشدم رفتم طبقه پایین که مامان و بابام دیدم با عصبانی به من نگاه میکنن و گفتن مرینت تو لیدی باگ هستی ماندم چی بگم باورم نمی شد این ها از کجا فهمیدن که یکدفعه خودم را جمع کردم و گفتم من با این دست پا چلفتی بودنم عمرا به توانم که بابام گفتم من اول همین فکر کردم ولی این عکس همه چیز ثابت میکنه باورم نمی شد این عکس همان عکس های آراسته به خودم داد سریع گفتم فتوشاپ است مامانم گفت پس این چیز ها که نوشتی در دفتر خاطراتت چی و مامانم گفتم من دداشتم اتاق تو را تنیز می کردم این پیدا کردم بابام گفت مرینت تو دیگه حق نداری لیدی باگ باشی و از خانه بیرون نمی روی تا لیدی باگ جدیدی بیاید گفتم ولی پدر من محافظ جعبه معجزه گر ها هستم بابام گفت بده به کت نویر گریه گنان رفتم طبقه بالا خیلی عصبانی بودم ...
یک ساعتی از این ماجرا گذشته بود تیکی هرچی سعی کرد من را آرام کند گفتم ساکت شو تیکی دیدم تیکی رفت تو دیوار برام مهم نبود کی یکدفعه یک آکدما رفت تو کیفم و شرور شدم یه صدایی شنیدم که گفت ملکه سر کوفته من ارباب شرارت هستم من به تو قدرتی می دهم که به توانی هر کاری خواستی انجام بدی در عوض تو به من معجزه لیدی باگ و کت نویر را برام بیاری گفتم گوشوارهیایم را کی بهت بدم گفت گوشواره هایت براچی گفتم گوشواره های لیدی باگ گفت تمام این مدت لیدی باگ تو بودی گفتم بله وداشت ازم سوال می پرسید ازم پرسید هویت کت نویر کیه گفت آ...که یکدفعه بیهوش شدم
بقیه داستان از چشم آدرین امروز مدرسه بود مرینت مثل همیشه دیر کرده بود ولاین دفعه خیلی بود زگ خورد تو حیات بودم که یکدفعه تیکی دیدم و گفت آدرین پدر مادر مرینت هویت او را فهمیدن و نمی زارن بره ببرون و خیلی عصبانی هست آن هر لحظه ممکنه شرور بشه گفت وای نه و غیبش زد سریع رفتم تغیر شکل دادم و رفتم پیش مرینت از پنجره رفتم داخل دیدم ارباب شرارت گفت هویت کت نویر کیه گفت آ سریع گفتم پنجه برنده تا خواست اسم من بگه زدم به کیفش آکوما آمد بیرون و آکوما را زندانی کردم مرینت بغلم بیهوش افتاد پنج دقیقه گذشت به حالت عادی برگشتم نمی دانستم چیکار کنم پلگ آخرین پنیر کملبر خورده بود که یکدفعه دیدم در باز شد ولی من با مرینت
دیدم بانیکس مارا کشید عقب گفتم بانیکس خیلی خوب موقع آمدی بانیکس گفت آدرین مربنت بهت نیاز داره گفتم چرا مثل سری پیش بهم نمی گی دست پا چفتی گفت من کی به زمان عقب برگشتم و تورا دیدم . فهمیدممن نمی شتاخت گفتم کی تو را فرستاده گفت لیدی باگ رفتیم در آینده لیدی باگ دیدم گفتم سلام لیدی باگ گفتم آدرین من تو باهم باید خلوت صحبت کنیم رفتیم داخل اتاق که خودم بزگیم دیدم البته با لباس کت نویر لیدی با مرینت گذاشت رو تخت و گفت خال ها خاموش و کت نویر گفت پنجه ها داخل مرینت آینده گفت من منی باگ هستم و آدرین آینده گفت من بلک کت هستم گفتم خوشبختم در داخل گفتم وای من در آینده چقدر با سیبیل خوشگل می شوم .مدینت گفت آدرین آگراست من به تو معجزه گر آفتاب پرست می دم تو می توانی سه بار به مدرت زمان حداکثر ۳۰ دقیقه گفتم ولی ما معجزه گر آفتاب پرست تدلریم گفت ما کلی معجزه گر داریم و به زودی می فهمی گفتم باشه ولی چرا من آدرین آینده گفت پدرمون مارا در خانه حبس کرده بود و تو بهترین نفر هستی به توانی خودت را شکل یک روان شناش در بیاری و مادر پدر مرینت قانع کنی گفتم باشه و لیدی باگ مثل همیشه گفت آدرین آکراست من به تو معجزه گر مار را می دهم فقط بعد ماموریت باید بهم برگردانی گفتم باشه و قبول کرم معجزه گر مثل انگشتر بود معجزه گر کردم دستم و گفتم آلفرد ( اسم معجزه گر آفتاب پرست) پوستم را رنگی کن
از اتاق رفتیم بیرون منی باگ گفت بانیکس آدرین باید ببری به زمان و مکانی که می گم و در گوش بانیکس گفت و گفت ۰یک ربع بعد این که آدرین آوردی اینجا کت نویر را بیار بانیکس گفت آدرین چجوری کت نویر پیدا می کنه بلک کت گفت کت نویر می رود پیش آدرین بانیکس گفت باشه و منی باگ گفت مرینت فعلا پیش ما می ماند تا کت نویر بیاد و ببرتش و بانیکس من را رساند دیدم مرینت گریه کنان رفت بالا من سریع خودم تبدیل به روان شناس کردم و به بهانه نان خریدن رفتم داخل وقتی خریدم گفتم من یک روان شناس عالی هستم و از چشمتان متوجه شدم که حالتان خوب نیس و دقیق تر به چسمشا نگاه کردم و گفتن اگه اشتباه نکنم از دست فرزندتان ناراحت هستین مادر مرینت گفت از کجا فهمیدین گفتم من روان شناش گرمانسیون هستم و من را راه دادن داخل حدود یک ساعت با هم حرف زدیم و من دوبار این شکلی شدم به آن هارا قانع کردم بعد ساعتدیدم درست همان موقعی بود که تیکی پیشم آمد آنها بهم گفتند هرچقدر می خواهید شرینی بردارید ساعت دیدم و همان موقع بود به حالت عادیم بر گشتم که یک فکر زد به سرم
سریع خودم تبدیل به حالت ابر قهرمانی آفتاب پرست شدم و رفتم رو بالکن مرینت خودم شبیه مرینت کردم و از در بالکن مرینت دیدم بانیکس من قدیمی و مرینت برد در اتاق مرینت باز شد خودم زدم به گریه کردن مامان بابای مرینت من بغل کردن و گفتن مرینت تو خیلی زود بررگ شدی و ما نگرانت بودیم ولی الان فهمیدم تو از همه بهتری و قدرت هر کاری داری دخترم . اشک تو چشمام جمع شد دلم می خواست پدرم واقعا این بهم بگه ولی او ن احساسی نداره بعد بابای مرینت گفت مرینت تو از ای به بعد تنبیه تو تموم شد و گفت عحپجله کن باید بری مدرسه گفتم یادم رفته بود سریع کیف مرینت برداشتم و رفتم تو راه رفتم تو یه کوچه و به حالت آدرین برگشتم و گفتم پلگ پنجه ها بیرون و تبدیل به کت نویر شدم رفتم رو پشت بوم یکی از خونه ها دریچه بانیکس باز شد و گفت کت نویر با من بیا و رفتم
ادامه داستان از چشم مرینت از بیدار شدم تو اتاقم بودم ولی فرق کرده بود که یکدفعه یک خانومی شبیه من البته از من بزرگ تر دیدم و گفت سلام مرینت من مرینت دوپن چنگ هستم سریع گفتم اون که منم گفت می دونم من از ده سال بعد تو هستم یادته تو البته باید بگم ما شرور شدیم به خاطر مامان بابا گفتم آره کت نویر فرستام تا ناجرا درست کنه گفتم یعنی ارباب شرارت هویت من نمی دونه گفت چرا ولی ننی زاره همه مردم بفهمن که گفتم می شه نورا ببنینم ازش سوال بپرسم گفت نمی دونم چجوری بگم الان دست که آدرین آمد تو و گفت عشقم ملکه شیطانی یک نفر شرور کرده گفتم ملکه شیطانی کیه مرینت آینده گفت وقتی ارباب شرارت شکست می دید از ..گفتم بزار حدس بزنم از دست پا چلفتی بودن ما مرینت آینده گفت دقیقا ولی الان بایت بدانی که موقع جنگ حواست باشه گفتم هویتش کیه گفت من نمی تونم بگم چون زمان تغیر می کنه وقط بعضی چیز ها را می توانم بگم بعد گفت تیکی خال ها روشن یادم رفتگوشوارهم تو کیفم هست سریع گوشواره ها را از کیفم در آوردم و زدم به گوشم بعد بانیکس یک دریچه باز و آمد داخل و کت نویر هم با هاش بود کت نویر یه چشمک به من زد
کت نوار مه ماجرا بهم گفت بعد بانیکس گفتخب دیگه باید بریم داشتیم می رفتیم و داخل دریچه بودیم که از دریچه زمان خودمان خارج شیم داشتیم می رفتیم که یکدفه دریچه داشت عوض می شد ولی کت نویر محکم من حل داد و من خارج شدم ولی کت نتوانست بیرون بیاید ولی نمی دانستم چیکار کنم که گفتم تیکی وقتشه معجزه گر خر گوش ازش اشتفاده کنم ولی کوامی خرگوش کجاست تیکی گفت کوامی خر گوش تنها کولمی تو جعبه معجزه گر هاست که معجزه گر قبل استاد فو گم شده ولی کوانی نه گفتن کحاست سریع از بالکن خانه رفتم داخل و تیکی فرستادم داخل جعبه و با کوامی خرگوش آمد بیرون سریع تغیر شکل دادم و رفتم پیش الکس و گفتم الکس این کوامی خرگوش هست به تو قدرتی زمان را می دهد و بعد اتمام ماموریت کوامی می برم الکس گفت باشه
الکس من برد آن زمان که کت نویر من هل داد و و وارد شدیم که
امیدوارم از این قسمت خوشتان آمده باشه لطفا نظر بدین
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بزار دیگه مگه تو هم امتحان داری
بعدی