سلوم عشقولیا😘😘
که یهو در با صدای خیلی بدی بسته شد 😟😟😟😟 اوی اوی درد سرم ببشتر شد خدا بگم چیکارشون کنه 🤧🤧🤧 از روی زمین بلند شدم و وایسادم تازه وقت کرده بودم که به در و دیوار نگاه کنم 👀👀 هامو تا آن باز کردم و همه جا رو قشنگ زیر نظر گرفتم امممممممممممممم بزارین بگم براتون یه اتاق متوسط در حد سی چهل متر آهنی و پر از گرد و خاک و یه سه چهار تا صندلی چوبی و یه دونه آدرین (وجی : 😐😂😂 یدونه آدرین ؟😕 خداییش 🤨😂 نکنه میخواستی ده تا آدرین تو اتاق باشن خانوم خانوما هااااا 😬😂/..../ ماری : بخاطر مرگ حدیثه بنده خدا از بس که اذیتش کردی بیست دقیقه سکوت اعلام میکنم پس خفه شو دارم آنالیز میکنم😕) یدونه آدرین که افتاده بود زدی زمین با دست و پای بسته به یدونه از اون صندلی های چوبی 🤨🤨🤨 .... و یه در آهنی 🚪🚪🚪 ..... وایسا ببینم اینجا .... اینجا
اینجا که انباری خونه قبلیمونه 😐😬😁😂😂 خداییش ؟؟🤨🤨🤨😂😂 یهو آدرین گفت : چی خداییش بچه ؟؟😕😕 .... عه پس بلند گفتم 🤷🤷🤷🤷 اخیرا روانم مشکل پیدا کرده (وجی ماری : اخیرا 😐😐 نه خداییش اخیرا 😐😐 جوری میزنمت که با زمین یکی شی هاااا 😶😶😶 تو از همون بچگیت خنگ بودی 😶🤨) خفه شو فعلا ........ وایسا ببینم آدرین چی بهم گفت ؟؟😕😕 بچه ؟؟😕😕 همش دو سال اختلاف داریماااااا 😐😐 بعد بهم میگه بچه 🤨🤨 گفتم : اگه دلت میخواد که آزاد نشی دوباره حرف آخرت رو تکرار کن 😡😡😡😡😡 آدرین بیخیال گفت :
کدوم حرفمو ؟؟😕😕😕 اینکه تو یه بچه ای 🤨🤨 هستی دیگه غیر از این که ..... بقیه ی حرفشو خورد و با تعجب گفت : چ ... چی گفتی ؟؟ 🤨🤨 آزاد شی ؟؟ مگه تو میدونی چطور باید از اینجا خلاص شیم 🧐🧐🧐🧐 ........عه پس آقا تازه حواسش اومد سر جاش 🤨🤨 اینطوری نگاش کردم ( 😐😒 ) و گفتم :
پ ن پ 😐😐😐 فقط تو بلدی 😶😶😶 ........ پوکر فیس ( 😐😐 )نگام کرد و گفت : شوخی ندارم باهات هااااا اعصابم ندارم پس زود بگو تا نزدم نکشتمت 🧐🧐🧐 ..... چی گفت 🤨 بکشه منو 😕😕 .... یهو حرفشو پس گرفت و گفت : نه نه منظورم اینه که نزدم سقف اینجا رو نیاوردم پایین 🤦🤦🤦 .... گفتم : اولن خر خودتی و اونی که عشقته دوما منم باهات شوخی ندارم خو 😒😒 ....... لبخندی بهم زد 🙂🙂و بعدم زد زیر خنده 😂😂😂😂 ....... واه واه واه 😶 این چرا اینقدر میخنده 😐😐
بعد از اینکه خندش تموم شد گفت : تو دقیقا نمیخوای بگی چطوری میخوایم از اینجا بریم بیرون 🤨🤨🤨🤨🤨 ... گفتم : واقعا که 😒😒 از یه بچه کمک میگیری ناچ ناچ ناچ واقعاااا مثلا تو مامور مخفی هستیا 😐😜 .... آدرین : مسخره بازی در نیار 😩😩 زود بگو خاء🤨🤨🤨 ...... تقریبا بی حس و پوکر فیس (😐) نگاش کردمو گفتم :
بابا اینجا انباری خونه ی قبلیمونه😒😒 طبیعتاً من همیشه نمیدونم چرا عادت کردم با خودم کلیدشو اینور و اونور میبرم و شانست اگه باشه کلید پیشمع 😌😌😌😌 .... آدرین : چ .... چی ؟؟😳😳😳 ت.... تو کلید اینجا رو داریو نمیگفتی 😳😳😳😳 .... گفتم : نکه الان تو خیلی خودت جستجو کردی و فهمیدی 😐😐😐😂 .... آدرین : خیلیه خوب تو که دستات بازه اول بیا و دستای منو باز کن دوم هم وایسا تا به نقشه ی خوب برای فرار از اینجا بکشم 🤨🤨🤨🤨 ..... بدون حرف رفتم جلو دستاشو باز کردم که یهووووو.....😬😬
یه اتفاقی میوفته 😉😉😉 که پارت بعد میفهمید 😁😁 تقریبا برای فصل اول آخراشیم😃😃😃😃 فک کنم فک کنم پارت 25 دیگه تمومه 🤷🤷🤷 اگه شد همینطوری ساده فصل اول رو تموم میکنم یا شایدم اگه تونستم اگه تونستم فصل دوم رو میزارم 😁😉😉 راستی من این داستان رو درست و حسابی نمیتونم ادامه بدم و برای اینکه جادو توش نیست 😬😬😬 نکه من عشق جادوام واسه همون نمیتونم درست ادامه بدم و جنبه ی طنز ندارع😩😩😩😩 فعلا خدافظ عشقااا ♥️
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییی😍 لطفا ادامه بده🙏😊
عالی بود
حدیثههههههههههههههههههههه میام می کشمت ها 😫😫😫😫😫😫😫😫