خلاصه:دختر داستان از طریق دوست پسر های مختلف و پولدار،پول در میاره اما تا اینکه انتقام جدیدی وارد بازی میشه که همه چیو بهم میریزه... اشلا:شخصیت اصلی جم:شخصیت اصلی
جم در تراس عمارت روی صندلی نشسته بود و قهوه ی تلخی که هم طعم زندگیش بود را میخورد... روزگارش سخت بود خیلی سخت.. اینکه برادرش خودکشی کرده است برایش سخت بود.. چگونه باور میکرد که برادرش جنک یهو افسردگی بگیرد و این افسردگی منجر به خودکشی او شود..
خدمتکار امد و گفت: اقا.. وکیل اومدن.. جم دستش را به نشانه ی سکوت بالا اورد و گفت: میتونی بری و بعد تنها صدای تق تق کفش های خدمتکار میامد... قهوه را روی میز تراس گذاشت و در حالیکه بلند میشد گفت: بالاخره تموم میشه و به سمت پذیرایی براه افتاد..
اشلا از دانشگاه خارج شد و به بوراک زنگ زد.. پالتوی مارک دار زیبا و گران قیمتی را پسند کرده بود و میخواست بوراک برای او انرا بخرد.. کاری نداشت! دوبار ناز و عشوه میامد و چند ثانیه به پالتو زل میزد سپس همه چی حل بود...
جم به سالن رفت و روبه روی وکیل نشست. وکیل شروع کرد: طبق نامه ای که اقا ی جنک قبل مرگش گذاشته بود، تمام اموالی که از پدرتون به اقای جنک هم رسیده بود به نام شما خواهد شد.. جم با گفتن یک خوبه اکتفا کرد و به سمت اتاقش براه افتاد..
اشلا از ماشین فراریش که هدیه ندیم، دوست پسر دیگرش بود پیاده شد و به داهل اپارتمان شیکش رفت و میخواست برای بیرون گردی با بوراک اماده شود و به ان پالتوی زیبا در تن خود فکر میکرد، چه شود!
جم روی تخت دراز کشیده بود به سقف سیاه اتاقش زل زده بود و در فکر بود.. به فکر انتقامش.. جنک دلیل خودکشیش را در نامه نوشته بود.. دلیلش این بود: عشق ناکام..! جم با نفرت به سقف زل زد و. گفت: مناظر انتقامم باش. اشلا
به پالتوی مارک دار مورد پسندش زل زده بود.. بوراک برگشت و مسیر نگاه اشلا را دنبال کرد.. به اشلا گفت: دوسش داری؟ اشلا با لخند دلبرانه ای گفت: محشره.. بوراک دست اشلا را کشید و به داخل مغازه برد و پس از خرید پالتو از مغازه بیرون امدند..اشلا که به خواسته ی خود رسیده بود گفت: عزیزم! سام نمیخوریم؟ و بعد ان دو بودند که به رستوران بزرگ و مجلل پاساژ میرفتند..
جم سوار ماشین شد و به طرف کافی شاپی که میدانست پاتوق اشلا است براه افتاد.. جنک تنها بخاطر یک نفر خودکشی کرد، اشلا.. جنک لشلا را از ته قلبش دوست داشت ولی اشلا که خوب از جیب جنک پول زده بود و از هر نظر تأمین بود، او را ول کرد.. جم پوزخند صداداری زد و گفت: کاری میکنم که تو کتابا بنویسن اشلا..
اشلا وارد کافی شاپ شد.. با ندیم قرار داشت.. هنوز هم نمیتوانست از ندیم دل بکند.. و از بوراک و جنک هم پولدار تر بود... به یاد جنک افتاد. پوزخندی زد و زیر لب گفت: میخواست باهاش ازدواج کنم.. قانون بازیه منو نمیدونست.. ندیم را یافت.. روی میز وسط سالن کافی شاپ مجلل نشسته بود.. اشلا سپس صندلی را عقب کشید و نشست و به این فکر میکرد چطور ندیم را متقاعد به سفر به ونیز کند!!
جم وارد کافی شاپ شد و روی نزدیکترین صندلی نزدیک به میز اشلانشست.. میخواست تو چشمش باشد.. جم بینهایت جذاب و پولدار بود و همین دختران را مجذوب خودش میکرد.. میدانست اشلا هر کاری میکند تا به او نزدیک شود.. با ترلان قرار داشت.. ترلان عشق زندگی جم بود و از همه چیز مخصوصا انتقام جم هیچ مخالفتی نداشت زیرا ترلان عاشقانه جم را دوست داشت.. سنگینی نگاه اشلا را حس میکرد اما برنگشت..
اشلا محو جم شده بود.. جم بینظیر بود.. اون صورت بی نقصی داشت و جذاب و. پولدار بود.. ندیم که مسیر نگاه اشلا را دنبال کرد و به جنک رسید.. اول با تعجب گفت: اشلا؟؟ اما بعد که دید اشلا محو شده است با عصبانیت اسمش را صدا زد.. وقتیکه دید جواب نمیدهد با حرص و عصبانیت گفت: ok دیگه من نیستم و بلند شو و رفت اما اشلا تکان نخورد حتی ذره ای!
با امدن ترلان و نشستن روی صندلی روبروی جم.. اشلا اتش گرفت.. نمیدانست چرا؟ دلیلش چه بود..؟ با حرص به جم نگاه کرد و زیر لب گفت: مال من میشی اقا و بعد پول کافی شاپ را حساب کردو از کافی شاپ خارج شد..
ترلان نگاهی به صورت خونسرد و جذاب جم انداخت و گفت: خیلی با حرص زل زده بود.. جم لبخندی زد و گفت: منم همینو میخوام و سپس دست ترلان را گرفت و گفت: چخبر عزیزم؟! ترلان با لبخند زیبایی گفت:هیچی همینکه تو رو میبینم خودش دنیای خبره و بعدبا نگاه عاشقانه ای به جم نگاه کرد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی رو زودتر بزار