10 اسلاید چند گزینه ای توسط: 🤪Unknown انتشار: 4 سال پیش 78 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام خب میدونم گفته بودم فعلا چیزی نمیزارم اما دیگه خیلی سوت و کور شدن تست هام پس اینو یه سوپرایز بدونید و اینکه امیدوارم هر جا که هستید حالتون خوب باشه راستی اگه این داستانو خوشتون اومد ادامه میدم اگر هم استقبال نشد که همون شاهزاده فراری رو فقط ادامه میدم ، اسم داستان هم ترجمه شده اش میشه : سرنوشت گمشده .
اون بالا رو که انشالله خوندید خب اگه هم نخوندید برید بخونید دیگه و اینکه فعلا از زبان شخصیت فرعی نسبتا اصلی که میا ( Mia ) هست داستان روایت میشه اما بعدا راوی رو عوض میکنم 😊 این شما و این هم داستان سرنوشت گمشده :
_ نمی دونیم چه چیزی یا چه کسی اون روز باعث شد که الان به اینجا برسیم اما اگه از من بپرسید تنها یه جواب بهتون میدم اون هم اینه که اون روز در هیاهوی زندگی روزمره ، سرنوشت گمشدمون ما رو در آغوش گرفت .
امروز هم یه روز کسل کننده ی دیگه تموم شد ، الان دارم از دانشگاه برمیگردم اون هم همراه الیزابت ، بهترین دوستم از زمان بچگی ام تا همین الان که در خدمتتونم . الیزابت چند بار با آرنجش زد به بازوم و گفت : هی ، هی میا ، از زمین به فضانورد میا صدام رو داری ؟ بازوم رو گرفتم و اخم کردم و گفتم : الی ( همون مخفف الیزابت ) بازوم سوراخ شد . خندید و گفت : به به بالاخره فضانورد میا از هپروت بیرون اومدن ، حالا بگو ببینم تو فکر چی بودی ؟!؟ الیزابت همسنمه ( خودم بیست سالمه ، چقدر پیر شدم ، ایییی زندگی ) و هر دوتامون هم سال اولی های رشته مهندسی مکانیک ( یکی از شاخه های ریاضی هست . ) توی دانشگاه آکسفورد انگلستان هستیم . الیزابت پوست روشن ، موهای قهوی ای بلند و چشم های آبی با رگه های طلایی داره و نود درصد اوقات موهاش رو باز میزاره مگه اینکه اتفاقی خاصی بخواد بیفته که مدل موهاش رو تغییر بده . امروز هم از اونجایی که یکی از روزهای فصل بهاره یه شومیز سفید طرح دار و یه شلوار خاکستری و کفش های سفید با چند سانت پاشنه پوشیده . دستم رو گذاشتم زیر چونه ام به عنوان اینکه دارم فکر میکنم و گفتم : اون دانشجو انتقالیه که فقط توی کلاس استاد اسنو باهاش هستیم رو یادته ؟ الیزابت کیفش رو روی شونه اش صاف و مرتب کرد و گفت : وای خدای من ، نگو که ازش خوشت اومده ، آخه اون چی داره ؟ بیشتر به این پسر خرخون های سر تو کتاب میخوره با اون عینکش . بعد هم ادای پسره رو در آورد .
خندیدم و گفتم : اولا دستی رو بکش پیاده شو با هم بریم دوما من کی گفتم ازش خوشم اومده ؟ فقط میخواستم بگم که یکم عجیب غریب میزد باشه . الیزابت یه نفس راحت کشید و گفت : آخیش خیالم راحت شد ، آره بابا ، پسره ی عجیب غریب خرخون یا شاید باید بگم پسره ی خرخون عجیب غریب ؟ به هر حال امروز برنامه ات چیه ؟ یکم فکر کردم و گفتم : خب بعد از اینکه رفتم خونه ، اول دوش میگیرم بعد میرم کلاس دفاع شخصی ، بعدش هم زبان فرانسه و در نهایت دوباره میام خونه ، از اون به بعد پروژه ی استاد ولز رو انجام میدم بعدش شام و خواب . الیزابت که تعجب کرده بود گفت : وای دوباره دفاع شخصی ؟ سرم رو با بی حوصلگی به علامت تایید تکون دادم و گفتم : خودت میدونی که مامانم چقدر حساسه . الیزابت هم سرش رو با بی حوصلگی تکون داد و گفت : اوه اوه سختگیری های خاله سوفی که تمومی نداره . گفتم : دقیقا . الیزابت به اون طرف خیابون نگاه کرد و بعد یه برق خاصی توی چشم هاش دیدم .
سریع گفتم : الی هر فکر شومی که داری رو برای خودت نگه دار . همون موقع یه دفعه دستم رو کشید و به طرف اون طرف پیاده رو دویید ، من هم چون دستم کشیده میشد ، محبور شدم پا به پاش بدو ام . بعد از چند دقیقه جلوی یه بستنی فروشی ایستاد و در حالی که داشتیم نفس نفس میزدیم با لبخند گفت : با همه ی مشغله ها و کارهایی که داری ، دلیل نمیشه که یه بستنی با بهترین دوستت نخوری . خندیدم و گفتم : خودت میدونی که بهترینی پس نیازی به گفتن نداره . بعدش هم وارد بستنی فروشی شدیم و سرمای داخلش به صورتمون خورد ، چه حس خوبی داشت . رفتیم پیش صندوق دار و دوتا آیس پک یکی با طعم شاتوت برای من و اون یکی با طعم توت فرنگی برای الیزابت سفارش دادیم . الیزابت خواست حساب کنه که .......
دستش رو گرفتم و گفتم : اصلا فکرش هم نکن که بزارم حساب کنی . بعد هم کارت بانکی ام رو از توی کیف پولم در آوردم و به صندوق دار دادم اون هم حساب کرد و برگه ی تراکنش و کارتم رو بهم برگردوند و گفت : یکم صبر کنید سفارش هاتون هم حاضر میشه . صندوق دار یه دختر جوون همسنمون بود که موهای بلند نقره ای باز و چشم هایی به رنگ عسلی روشن داشت ؛ درست عین رنگ چشم های من و یه تی شرت آستین کوتاه سرمه ای پوشیده بود که اسمش هم روی لباسش توی یه قاب طلایی کوچیک نوشته شده بود . یکم دقت کردم که فهمیدم اسمش کلاری ..... کلاریسا هانسر هست . یه لبخند مصنوعی زدم و گفتم : ممنون . بعد از چند دقیقه آیس پک هامون رو از روی پیشخون برداشتیم و از بستنی فروشی خارج شدیم .
داشتیم توی پیاده رو قدم میزدیم که یه دفعه یه نفر از پشت گرفتم و با دستاش دستام رو گرفت . آیس پک از دستم افتاد و اون کسی که پشتم بود آروم زیر گوشم زمزمه کرد : بوی خونت فوق العاده است ، بدنت هم که هنوز سالم و جوونه یه مورد کاملا مناسب برای تسخیر کردنی ، دختر جون . در حالی که هنوز تو شوک بودم احساس کردم که یه چیزی به قلبم فشار آورد همون موقع اونی که پشتم بود گفت : روحت تسلیمم نمیشه ، نکنه یکی از اونایی ؟؟ کاملا تعجب کرده بودم و حتی یه کلمه از حرف های کسی که پشتم بود رو متوجه نمیشدم . تسخیر ..... اونا ..... . همون موقع به الیزابتی که کاملا خشکش زده بود نگاه کردم و فهمیدم امیدی بهش نیست پس از اونجایی که از بچگی ام دفاع شخصی کار کردم با آرنجم زدم تو چشمش و ضربه ام باعث شد ولم کنه که افتادم زمین ، یه دفعه همونی که پشتم بود درست مثل یه هاله ی سیاه که شکل و فرم انسان داشت به طرف الیزابت پرید و یه جورایی انگار وارد بدنش شد . همون موقع عنبیه ی چشم های الیزابت سیاه شدن و یه دفعه یه لگد محکم به گونه ام زد . دیگه داشت سرم گیج میرفت که دور شدن الیزابت رو دیدم و با آخرین توانم فریاد زدم : الیزابتتت ........ .
وقتی که چشم هام رو باز کردم نفهمیدم کجام . به راست و چپم نگاه کردم که دیدم روی یه تخت دراز کشیدم و توی یه اتاق با دکوراسیون طوسی ، مشکی هستم و آباژور های دور اتاق روشنن . یه دفعه صدای نزدیک شدن و قدم های یه نفر رو شنیدم . سریع چشم هام رو بستم و تظاهر کردم که هنوز بیهوشم . در باز شد و سایه ی یه نفر افتاد روی صورتم . بازتاب صدای قدم هاش توی کل اتاق پخش میشد ، اومد بالا سرم و یه صدای تقی اومد انگار که یه چیزی رو گذاشت روی میز کنار تخت . بعد اومد نزدیک تخت جوری که بوی عطر تندش رو میتونستم حس کنم ، همون موقع .........
همون موقع یه دفعه بلند شدم و دستم رو گذاشتم زیر گردنش و با دست چپم به طرف دیوار هلش دادم و به دیواری که کاغذ رنگی های طوسی ، سفید داشت چسبوندمش و با لحن عصبانی ای گفتم : من دقیقا کدوم جهنم دره ای هستم ؟ با تعجب نگاهم کرد وقتی که .................. این داستان ادامه دارد 👈👈👈👈
نظرتون رو حتما بگید چون ادامه دادن یا ندادن این داستان فقط دست شماست . مرسی که تا اینجا اومدید و اما عکس این پارت این دختر با موهای بلوند روشن و چشم های عسلی روشن : میا است .
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عرررررر یه داستان در باره خون اشاما وایی
ادامه بده
ادامه بده
ادامه بده
ادامه بدهههههههه
😃😃😃😃
چقد ذوق کردم🙄😂
سلام 🙋
آره دیگه کلا تغییر سبک دادم ولی اول شاهزاده فراری فصل دومش رو تموم کنم بعد بیام سراغ این یکی ✌
چشم 🙃✌
😂😂😂😂😂
سلاممممممم😀👋
امروز امتحانام تمام شد گفته بودی مال شما هم امروز تمام میشه مبارکهههههههه🥳🥳🥳🥳🥳🥳😆😆😅😅 انشالله همشو ۲۰ داده باشی😊💞🌹🌹🌹
بالاخره ادامه داستانت میاد🥳🥳🥳🥳
سلام 🙋
چه خوب 🌸🌸🌸
آره مال من هم تموم شدن خداروشکر 🤲
انشالله
آره تو بررسی هستن ✌
راستی منتطر داستانتم حتما سریع بزارش 🙃
هورااااااااااااا دیگه نمیتونم برای داستانت صبر کنم😁😁😆
چشم منم امروز فردا میزارم🌹🌹
امتحانات تموم شد؟
یوهوووووووووووووووووووووووووووووووووو
من واینهمه خوشبختی محاله محاله😐😂
تو امتحانات تموم شده من خوشحال ترم😂
سلام🙋
😂😂
آره دیگه تمومشدن به سلامتی 🤲
خب و اما خبر جدید ، یه پارت معرفی که قبلا ثبت کردم و قسمت اول فصل جدید تو بررسی هستن ✌
راستی چقدر تغییر کردی ، منظورم عکس و اسم پروفایلته 🙃
اخ جونمییییییییی
آره دیگه یه بیماری هست به نام تند تند عوض کردن اسم وپروفایل که متاسفانه منم مثل بیشتر کاربرای تستچی مبتلا شدم😐😂
سلام. چه خبر امتحانات تموم شدن؟
قسمت جدید شاهزاده ی فراری کی میاد من از هیجان دیگ دارم میمیرما 😫
راستی داستانم بالاخره منتشر شد 😅 پس از سال ها تلاش موفق شدم 😊
به تست های منم سر بزن لطفا 🤩
البته اگ از دست امتحان ها راحت شدی 😫😅
سلام 🙋
نه والا هنوز درگیرم 😐😐😐
من ۲۵ خرداد که نه بعد از امتحان آخرم که ۲۴ ام هست اومدم خونه پارت اول فصل دوم رو میزارم ، خودم هم خیلی هیجان دارم 😐😆
فعلا ولی یه چیز دیگه گذاشتم تو بررسیه 🙃
چه خوب ✌
چشم حتما در اسرع وقت 🌸
سلام👋
حوصلم رفته😩😖 همه درگیر امتحانا هستن و هیچکدوم از نویسندههای خوب مثل شما چیزی نمیزارن😪 البته درستش هم همینه من خودمم بخاطر اینکه فکرم درگیر نشه فعلا نمیزارم🥲
انشالله این امتحانا زودتر تموم بشه🤲
سلام 🙋
آره همه درگیر امتحانان 🤕
ایشالا به خوبی تموم بشن 🤲🤲🤲
عالیههههههههههه 💖
ادامه بده به نظرم اما خواهشا شاهزاده فراری رو مثل مجازاتگران ول نکن اونم ادامه بده استعدادت بي نظیره پسر🙂
و در مورد چالشت به نظرم فعلا از زبان میا بمونه داستان
منم دارم رو یه داستان کار میکنم ک تغریبا مثل مجازاتگران و شاهزاده فراریه. ترکیبی از جوفتشونه.. اما خیلی چیز هاشم متفاوته. خب به هر حال ممنون ک داستان مینویسی 🌺
سلام 🙋
قبلا کامنت گذاشته بودم الان اومدم دیدم ممد خوردتش یه لیوان آب هم روش 🤕🤕
چقدر نوشته بودم خدایی حسش نیست دوباره بنویسم، خلاصه مینویسم .
نه به هیچ قیمتی شاهزاده فراری رو نصفه ول نمیکنم ، قضیه ی مجازاتگران یه چیز جداست کلا 🤕
بیصبرانه منتظر داستانتم 🌸
ممد ثبتش کن به خدا دیگه حوصله ندارم بیام دوباره بنویسم ، با تشکر 🙁
خیلی خوب بود لطفا ادامه بده😃😃
سلام 🙋
مرسی 🌸🙏
چشم حتما ، مرسی که خوندی و نظر دادی 🙏🌸🙏
کی سرنوشت گمشده میاد؟همون بعد امتحانا؟؟؟
شاید ، بستگی داره . به احتمال زیاد اول فصل دو شاهزاده فراری رو مینویسم کامل بعد اینو ادامه میدم اینجوری فکر کنم بهتر هم باشه
آخ جونممممییی
کی این امتحانا تموم میشه من راحت شم؟😂
دقیقا بیست چهارم تموم میشن ، بیست پنجم اولین پارت فصل جدید شاهزاده فراری رو میزارم 😆😊
یوهووووووووووووو
نمی دونید چه نقشه ی شومی کشیدم چه شخصیت های جدیدی تو راهن 😊 خودم هم بی صبرانه منتظرم فصل جدید رو شروع کنم 😊😁
یا ضامن یوزپلنگ میخوای چیکار کنی بگو که من از همین الان سنگر بگیرم😲😐😂
دیگه سنگر هم کار ساز نیست در برابر نقشه های من 😁🤣🤣😜
بدبخت شدیم پس😂
نخیر شخصیت ها بدبخت شدن 😜😁
آقاااا من شاهزاده فراریو میخوااااااااامممممممممممممم
منم میخوام 😂😂
امروز تازه اولین امتحانم رو دادم 😆😂
😂😂😂😂
خب خوبه همینجوری ادامه بده تومیتونی😐😂
😂😂😂
مرسی 😂🌸
خواهشات فرزندم😂😂
😂🌸
👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏👏
خب این داستانتم قشنگ بود 💟💟💟
ولی شاهزاده فراری رو بیش تر دوست دارم 😅💞
سلام 🙋
مرسی 🙏🌸
نظر لطفته 🌸
فکر کنم همه اونو بیشتر دوست داشته باشن 😊
مرسی که نظر دادی و خوندی 🙏🌸