خب دیگه مستقیم بریم سراغ انچه گذشت😊(چقدم مستقیم رفتیم😂)انچه گذشت:مادر کای اومده بود که کای رو مخفیانه ببینه ولی کارن فهمید و نذاشت. النا هم مادرش رو از دست داد متسفانه! o_o
در با شدت باز شد و کای تو چارچوب در نمایان شد! رایان که داشت کتاب میخوند ناخوداگاه پرتش کرد اون طرف و صفحش گم شد🤦♂️ رایان بلند شد با عصبانیت رو به کای کرد و گفت(چته؟! این چه طرز اومدنه؟!😠) کای درو بست و چند قدم اومد جلو... با خونسردی عجیبی گفت(هیچ میدونی چه خبره؟! پای انسان ها هم به داستان باز شده! یه انسان رو امروز کشتن! میفهمی؟ یه انسان! این تازه اولیش بود! به نظرت چند نفر دیگه قراره کشته بشن تا ما این کودتا رو سرکوب کنیم؟!) رایان چند ثانیه با تعجب به کای زل زد. الان میشد فهمید که قد رایان از کای بلند تره! رایان نفس عمیقی کشید تا عصبانیتشو سرکوب کنه. کای چه طور میتونست انقد خونسرد باشه؟! رو به کای کرد و گفت(خب چی کار کنیم؟!)
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
داداشی کجایی یه سری نمیزنی مثلا چند بار گفتی دیگه نمیرم😭😭😭😭😭😭
ببخشید بخدا اینترنت ندارم):
فدای تو که انقد نگران منی(:
اینترنت که مارو کشت😂😂
🧡🧡🧡🧡
سلام❤ دلم برات تنگ شده بود 💞
چ خبر
ایمتو عوض کردی 😐 گمت کردم ی ساعته دنبالتم مملی💞😐
بگذریم خوبی؟
تابستون چطوره؟
سلاااااااام بر قلب اکیپ😍
اره عوض کردم😂
خوبم خدارو شکر
تابستونم میگذره...🚶😂
فک کنم روی 😑😑 این استیکر کراش زدم 😑😑😑😑
داداشی کجاییی
نگرانتم 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
هستم ابجی نگران نشو):
خدا رو شکر ☹☹☹☹
داداشی کجایی خبری ازت نیس😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
اینجام
الان امدی
ساکاااا
کجایی پسر؟؟
داش ممد چرا من هر اسمی رو پروفایلم میذارم تو با اون اسم صدام میزنی😐
عه برگشتی 🤧💔👌🏻
نه رفتم😂😂😂
شنگول شدم امروز😂😁
آقا یه سوال قصد گذاشتن پارت جدید رو نداری ؟
برام سوال شده 🧐
نمیدونم به خدا😂
😂😂✌
روز اول کارم رفتم مغازه فروشنده دوست بابام بود منم از بچگیم باهاش صمیمی بودم خیلی دوسش دارم جای عمومو داره اره منو شناخت گفت سحر تویی گفتم عمو بعد هفت سال انتظار نداشتم گفت از ابرو هات میشه فهمید یعنی اون موقع توی افق محو شدم 😐😐😐😐😐😐
اخه ابرو چه ربطی داره 😑😑😑😑😑
😂😂😂😂😂
احتمالا مدل ابروهات خواصه😂😂😄
شوخی بامزه ای نیس 😑😑
داداشی گفته بدما خیلی دوست دارم کار کنم یک هفته هست که توی شهری دور خونمون پیدا کردم کار میکنم مامان بابام همه در تلاشن منو راضی کنم که کار نکنم بابام به خاطر این میگه که توی یه شهر دگس ۱ راهشه اما اونجا همه منو میشناسن بچه بودم خونمون اونجا بود خلاصه همه در سعی راضی کردن منن مامانم میدونه من مثل اونم اخه اونم توی خونه حوصلش پوکید رفت کار کرد اما میگه نرو به خاطر مریضیم و حساست هام تهیونگ یه بیماری بدی داره موقع گرمش شدن پوستش خیلی بد میشه منم همون بیماری دارم به خاطر اون مامانم نمیزاره