
سلام دوستان باید بریم سراغ آنچه گذشت:☆:دیدم دارم به جای پرتقال دست خودم رو میبرم. ♡: ددستت دستت چی شده
☆:خواستم برسونمش گفتم یکی تو خونه آمده بود نمی شناختمش خواستم بیرون کنم که با یه چاقو دستم رو بدید شانس آوردم که زود رفت وگرنه تیکه تیکم کرده بود. ♡:دلم براش سوخت گفتم باید دستت رو پانسمان کنیم بعد از پانسمان بهش گفتم یعنی امکان داره اون همونی باشه که من رو تهدید کرد و غیب شد. ☆:گفتم امکان نداره (+: از این به بعد تو ذهنش) دیگه نخواستم مزاحمت ایجاد کنم برای همین این رو گفتم .♧: خانوم مرینت باید برید خونه کاترین براتون یه اتاق تو هتل محبوب پاریس آماده کرده و اینکه وسایلات رو ناتالی جمع کرده .(+:بعد از نیم ساعت) ♡:از اونا خداحافظی کردم و گفتم ممنون که منو تحملم کردید .☆:بغلش کردم و گفتم خداحافظ بلوبری بعد مرینت با قیافه ی تعجب از خونه رفت تو ماشین 😂.♡:رفتم تو هتل خیلی بزرگ بود داشتم نگاه می کردم یهو یه دختر جلو م سبز شد.(+:کی جوونه زد😂)کلویی:سلام من کلیوی بورژوا هستم دختر شهدار پاریس ایشون پدرم هستن بیاین تا اتاقتو رو نشون بدم بفرمایید. (علامت کلویی$) ♡:از اتاق خیلی خوشم اومد اما از دختر نه راستی هفته ی دیگه نوه های آگرست میان تو یه خونه و برای مدتی باهم زندگی میکنند شاید برای همینه که من رو آوردن این جا ولی نه من تنها دختر عمه ی اینام که .$:آدرین جون از این دختر مرینت خوشش میاد ایش مسخرست واقعا مسخرست. (+: هفته بعد☆: هنوز فردا نشده رفتی هفته ی بعد .+: ببند 😐 بعد وگر نه می بندم اون دهن گشادت رو )
(+:یه هفته بعد )☆:فقط به امید دیدن دختر خاله ی عزیزم رفتم اون جا (+:خواهر امیلی مادر مرینت هست و اینکه امیلی با پسر عموش ازدواج کرده .☆: همش می پری وسط حرفم 😠.) ♡: منم آگراستی بودم پس رفتم اون جا ولی تا رفتم جا خوردم ۷ تا پسر اونجا بودن و هیچ دختری اون جا نبود 😰 به معنا ی واقعی بدبخت شدم.
♡:با در نظر گرفتن آدرین ۸ تا اییی.(+:پسرا آدرین فیلیکس آندره جک ناتانایل رایدر گیلبرت الکس دخترا مرینت .) (علامت اول اسم شون رو می نویسم ا=¤ج=■ر=◇گ=□ن=¡آ=* ثنا تموم شد .
♡: اول همه ی پسرا با ادب و احترام نشستن ولی تا والدین ها رفتن زلزله راه انداختن بعد از چند دقیقه دیدم جمع زیادی پسرونه شده رفتم اون ور عمارت یه باغ اونجا بود به بزرگی جنگل . جک : اون خانوم خوشگله رفت اون ور باغ بیاین به یاد قدیما سر به سرش بزاری یا بتر نسیمش .همه گفتن عالیه ☆: راستش نتونستم جلو ی خودم رو بگیرم گفتم من پایم .(+:بد جنس مگه نگفتی دیگه سر به سرش نمی زاری ) ♡: مرینت یه پروانه دیدم رفتم پیشش رو دستم نشست وایسادم که یهو یکی از پشت بغلم کرد (+:نقشه داشتن می دونید کیا رو میگم ) ترسیدم خودم رو ازش جودا کردم و گفتم چرا همیشه باید بیای و تهدیدم هم بکنی😠گفت به تو ربطی نداره پرنسس. جک : آدرین گفت من قبلا رفتم و ترسونمش پس سپردیم به آدرین .
برگشتم و خودم رو ازش جدا کردم و بهش گفتم تو کی هستی که همش میای پیشم و تهدیدم هم میکنی گفت به تو مربوط نیست پرنسس. جک : آدرین گفقبلا رفتم اون رو ترساننده پس سپردیم به آدرین. ♡: بعد این حرف یهو
چند تا دیگه هم پیدا شدن شمردمشون ۸ نفر بودن اول ترسیدم ولی گفتم لطفا نقاب ها تون رو بکنید گفتن راستش نمیشه بعد تک تک اسم ها رو گفتم بعدش ضایع شدن چون اونا همون پسرا بودن که از پیشیشون رفتم .
☆:فهمید پس دیگه نقشه کامل نشد همه رفتن اتاق ها شون اتاق من و مرینت پیش هم بود دوست داشتم بگم که دوسش دارم رفتم اتاقش دیدم خوابه خب حق میدم رفتم پایین پیش بقیه داشتن حقیقت یا جرعت بازی میکردن رفتم به اونا ملحق شدم بهم گفتن حقیقت یا رجعت؟
جک گفت بزارید آدرین حقیقت رو بگه بهم گفت تو تا الان عاشق شدی گفتم نه آندره گفت چرا شدی ذهنت رو خوندم گفتن حالا کی هست ؟ گفتم م....مرینت .
خب بریم سراغ آنچه خواهید دید: ☆ همه زدن زیر خنده. جک : اون دختر ترسو .
خوب عزیزان تا پارت بعد بای
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عزیزم داستانت معرکس بعدی به نظر اول اسم ها رو بنویس تا اذیت نشی
ممنون از نظرت دوستم من
من اولین نفرم عالیه فقط میشه به جای ستاره و قلب اسماشونو بنویسی پارت بعدی رو زود بزار
باشه حتما لیسای عزیز😊