
اینم پارت ۲ لایک و کامنت فراموش نشه 😉 اگه یکم منحرف بازی داشت به بزرگی خودتون ببخشید 😐 شرمنده 😁
انچه گذشت : منو رسوندن و هرکی راه خودش رو رفت وقتی میخواستم وارد خانه بشم یهو ادامه ی داستان : یه نفر دستم رو کشید وقتی دقت کردم دیدم وی هست تعجب کردم مگه اون همین الان نرفت ؟ وی : جانگ کوک فکر کرده من دوست معمولیت میشم 😄 من : چی میگی 😳 ؟ وی : هنوز نفهمیدی ؟ ... من دوست دارم 😏 من : واییییی نه اگه جانگ کوک بفهمه چی وی : مگه زوره بفمه 🤨🙂 ترکیب این دو ایموجی من : بزار برم ولم کن وی : مگه من گرفتمت ؟ 😐 من : امممممم 😐 راست میگی ... همینی که جلوم وایستادی دستاشو دو طرف گذاشت الان دیگه یک میلی متر جلوتم و جایی نمیتونی بری
بچه ها تهیونگ توی داستان خوبه ها فکر بد نکنید 🙂 من : 😳😳😳 میشه برم ؟ وی : راستش نه 😐 من : خب چیکار کنم ؟ که بزاری برم وی : فقط تکون نخور من : چی ؟ یهو لبام رو گرفت به لباش 😳 ( زیادی منحرفم 😐 ) بعد چند دقیقه ولم کرد و گفت هیچی لازم نیست به جانگ کوک بگی 🙂 من : 😦 لطفاً دیگه این حرکت رو انجام نده 🥺 وی : چرا ؟ بازم ؟ من : نه دارم میگم ن... وی :💋 روی لپم زد من : نکن از این کارا ☹ وی : ای بابا باشه دیگه نمیکنم ... دوست دارم 🙂 من : 😞 وی : منو دوست نداری ؟ من : من هم تورو دوست دارم هم جانگ کوک اگه جانگ کوک بفهمه الان چیکار کردی ...
میخواد چیکار کنه ؟ من : خب ...چمیدونم منو دعوا میکنه 😓 وی : جرعت داره سر تو داد بکشه 😠 من : چیکار کنم از منحرف بازی های شما دوتا 😞 وی : چی اون تورو بوسیده ؟ 😠 من : اممممممم 😳 وی : باشه حالا برو خونه من : باشه هق 😢 وی : چرا گریه میکنی ؟ من : اخه جانگ کوک ... وی : اینقدر نگو برو خونه بای 🙂 من : بای
چند هفته بعد : لباس پوشیدم و حرکت کردم به مدرسه کل این هفته رو گریه میکردم و میترسیدم که یهو ..
همون پسرایی که قبلاً دنبالم بودن جلوم سبز شدن اونا : خب خب خانم خشگل مدرسه جایی میرین برسونیمتون من : نه ممنون خودم میرم اونا : نه دیگه بیا بریم من : نه نمیام اونا چاقو گذاشتن زیر گردنم حالا میای یا نه ؟ من : ولم کنید بزارین برم ولم کنیننننن یهو جانگ کوک از اون دور اومد همرو زد و یه چاقو توی دستش زدن ولی جانگ کوک اونارو زد و دست منو گرفت و دویدیم جانگ کوک : حالت خوبه ؟ اسیب ندیدی ؟ من : من حالم خوبه تو الان چاقو خوردی جانگ کوک : اشکالی نداره من : 😭 جانگ کوک چرا گریه میکنی ها ؟ من : من...من... جانگ کوک : چی ؟ من : من بهت خیانت کردمممم 😭 جانگ کوک : چی ...چی داری میگی ؟ من : اون روز هق که منو با تهیونگ رسوندین هق تو که رفتی هق هق تهیونگ منو بوسید و من خیلی ترسیدم 😭 جانگ کوک : چی ... بیا بغلم اشکالی نداره تقصیر تو نیست من : نه من بهت خیانت کردمممممم😭 جانگ کوک : لطفاً گریه نکن جیا 🙁 من : منو ببخش 😢 جانگ کوک : اشکالی نداره اروم باش من : الان دعوام نمیکنی که اینکارو کردم جانگ کوک : تو کاری نکردی تقصیر اون ع.و.ض.ی بود من : لطفاً باهاش دعوا نکن باشه ؟ باید قول بدی جانگ کوک باشه قول میدم اخخخخخ من : واییی پاشو بریم بیمارستان

خب این پارت یکم منحرف و غمگین بود 😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐 خب دوستون دارم فعلاً بایییییییی
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گذاشتم داره میاد
نزاشتی تروخدا بزار اگه گذاشتی پاک شده دوباره بزار لطفا
کی میاد پس؟
واااایییی داستانت عالیه ( منحرفیم گل کرد 😐) پارت بعدو کی میزاری 😍😍؟