لیدی باگ وکت نوار

از زبون مرینت:صبح بیدار شدم سرم گیج میرفت تیکی گفت گیج میرفت چی شده گفتم یکم سرم درد میکنه همون لحظه یکی شرور شده بود گفتم تیکی باید بریم شکستش بدیم تیکی گفت نه تو حالت بده گفتم چیزی نیست گفتم خال ها روشن بعد رفتم بیرون یهو...

دیدم گربه سیاه به زنجیر بسته شده گفت گربه سیاه کی باتو اینکارو کرده خواستم ازادش کنم یهو...

پشت سرم نگاه کردم دیدم یه شرور با دستای زنجیری که سرشون یه توپ اهنیه سریع گربه سیاه رو ازاد کردم تا اون خواست ضربه بزنه ما پریدیم بالایه یک پشت بوم به گربه گفتم چطوری شد که اون شرور تورو بسته بود از زبون گربه سیاه:داشتم میرفتم که باهاش مبارزه کنم...

دوتا زنجیر بهم زدو بیهوش شدم?

دیدم به چند تا زنجیر وصل شدم که ارباب شرارت گفت معجزه گرشو بگیر حلقه حلقه بعدش که تو اومدی از بون دختر کفشدوزکی:تو باید بیشتر مواظب خودت باشی وگرنه معجزه گرت رو از دست میدی گربه سیاه گفت باشه و اون شرور پرید اومد سمتمون

رفتیم و من از گردونه خوش شانسی استفاده کردم وقتی گرفتمش روی هیچی اثری نداشت

گفتم نمیدونم باید چیکار کنم بعدش اون شرور گفت: معجزه گراتونو بهم بدین گفتم عرگز ما اینکارو نمیکنیم

من سرم درد گرفت و گربه گفت چی شده انگار حالت خوب نیست بانوی من گفتم حالم خوبه فقط امروز یکم سرم درده

از زبون گربه سیاه:اون شرور بدجنس زنجیری یه دیوار رو شکست من افتادم روی زمین چون اون شرور دقیق یه جایی از دیوار زده که بهش تکیه دادم دختر کفشدوزکی گفت حالت خوبه گفتم خوبم

ما پریدیم رفتیم پشت یه دیوار دیگه دحتر کفشدوزکی گفت گربه سیاه ما نمیتونم باهاش بجنگیم اون خیلی قویه وشرت میبندم اکوما تو کلاهشه یهو اون شرور اون دیوارو جوری خراب کردم که زمینم خیابون شکست دختر کفشدوزکی نبود صداش زدم بانوی من بانوی من?? جواب نمیداد خوب دوستان شرمخده که جای هیجانی کات کردم قول میدم هر روز یه پارت بزارم