 
 قسمت نوزدهم فصل دوم...
پس از خنده ای مضطرب کمی گوشه پیشانی اش خاراند و درحالی که سعی در چیدن کلمات درون ذهنش داشت شروع به صحبت کرد. _خب در حقیقت از بچگی یا بهتر بگم ۹ سالگی رویای این رو داشتم که یک نویسنده بشم و با رسیدن به ۱۵ سالگی شروع کردم به تقویت قلمم و تلاش برای یادگیری بهتر نویسندگی و در حدود سه سال پیش شروع کردم به نوشتن این رمان و ویرایشش و بعد اون رو به انتشارات مختلفی فرستادم؛ اما چنان بار رد شد تا اینکه توسط مرکز انتشاراتی آقای متیو تائید و انتشار شد و من از ایشون و تیمش نهایت قدر دانی رو دارم؛ پس فقط باید بگم اگر هدفی دارید که از ته دل اونو می خواهید، براش تلاش کنید و از شکست یا موانع نترسید. مجری به نشانه متوجه شدن حین حرف های او سرش به آرامی تکان می داد و بعد با سوالی دیگر شروع کرد. _در این راه آیا کسی هم مشّوق شما بوده یا تنهایی به اینجا رسیدید؟.
کمی لب هایش را بر روی یکدیگر فشار داد و جواب داد. _خب باید در این راه از والدینم و دوستان و همچنین فردی که دیگر بین ما نیست و بزرگترين مشّوق و حامی من بود تشکر کنم. مجری کنجکاوانه تک نگاهی به دوربین سمت حاضران بود انداخت و پرسید. _آیا این فردی که بهش اشاره می کنید فرد خاصی بوده؟. از این سوال درحالی که با انگشتان دستش ور می رفت جواب داد._بله، اون دوست پسر من بود و اولین کسی که میتونم بگم طرفدار کتابم شد. مجری به نشانه شگفت زده شدن ابرویی بالا انداخت و کمی در جایش جا به جا شد. _خیلی خوب ممنونم ازتون خانم موریس، وقتشه بریم سراغ اولین بخش از برنامه یعنی پرسش و پاسخ سوالات مهمانان برنامه که از قبل توی برگه ای نوشته اند و به ما دادند.
کمی در جایش جا به جا شد تا خود را جمع و جور کند. _باشه خوبه. _پس بیایید همگی باهم دست بزنیم و بلکی رو صدا بزنیم که برامون گوی جادویی پرسش ها رو بیاره. کانا همراه با مهمانان برنامه و آقای راش شروع به دست زدن کردند. _بلکی بلکی بیرون بیا، بلکی بلکی با دست پر بیا. بیایید همراه یکدیگر اونو صدا بزنیم. همچنان شروع به گفتن این عبارت کردند تا اینکه از سمت دیگر استیج یک دُم بزرگ از پشت پرده ای قرمز رنگ بیرون آمد و بازیگوشانه تکان می خورد. پس از اون دم به پشت پرده رفت و گوش هایی بیرون آمد. این حرکت بازیگوشانه فقط حضار را به هیجان بیشتر و صدا زدن نام او، وادار می کرد. در آخر دستان گربه ای که یک گوی شیشه ای بزرگ در دست داشت، بیرون آمد و همراه با آن به بیرون پرید. حضار برای او دست می زدند و نام او راصدا می زدند.《بلکی》.
بلکی بازیگوشانه و خرامان و خرامان به سمت مجری و کانا می رفت و با حرکاتی نمایشی به دور خود چرخید و گوی را تکان می داد. در نهایت هنگامی که رسید جلوی کانا خم شد و گوی را سمت او گرفت. کانا با خنده ای هیجان زده دستانش دراز کرد تا گوی را بگیرد؛ اما بلکی با شیطنت آن را عقب کشید و پس از دیدن نااميدی او دوباره گوی را به سمتش دراز کرد. کانا دوباره دستانش دراز کرد و دوباره با همان حقه مواجه شد. تک خنده ای برای عدم نشاندادن ناراحتی اش سر داد و به چشمان عروسکی او نگاه کرد که چگونه بدون احساس خاصی، او را به سخره گرفته بود. بار سوم بلکی خودش گوی را به دست او داد. همچنان که به او زل زده بود کمی سرش را کج کرد و به آرامی با دست کمی بر روی موهای او به نشانه لطافت شاید شوخی و معصوم دیدن او، زد و به عقب رفت. از این رفتار او متعجب شده بود تا اینکه مجری شک و شبهه او را با خنده برطرف کرد. _وای اینجا رو باشید!، انگار بلکی هم از مهمان امشب ما خوشش اومده. از حرف او ناخودآگاه گونه اش کمی سرخ شد و از بلکی روی برگرداند و نگاهش به پائین انداخت. بلکی با شیطنت و حالتی عشوه گرانه دستانش جلو دهانش قرار داد و به نشانه خجالت کمی بدنش به چپ و راست تکان داد و به پشت پرده دوید. از این حرکت خنده حضار در پس زمینه بلند شد. با همان خجالت گوی را به آقای راش داد و لبخندی خجالتی بر لبش نقش بست.
_خیلی خوب بیاید حالا بریم سراغ بخش داغ برنامه و پرسش های شما؛ اما قبلش به افتخار خودتون یک کف مرتب بزنید. پس از بلند شدن صدای دست زدن حضار، مجری که گوی در دست داشت به آرامی سر شیشه ای موّرب آن را برداشت و دست توی آن برد. _خیلی خوب بیاید شروع کنیم به خواندن سوالات و شنیدن پاسخ از خانم موریس. با دست کمی برگه های تا شده را قاطی کرد و سپس یک برگه رندوم را برداشت. پس از باز کردن برگه با صدای واضح سوال اول را خواند. _از طرف طرفدار پر و پا قرص شما؛ به نظر شما عشق بهتره یا ثروت؟. سپس روی به کانا کرد. _خب اینم از اولین سوال که یکی از سوالات بدیهی ایه که پرسیده شده. میشه حالا جوابتون رو همینجا بگید خانم موریس؟. _خب، سوال نسبتا سخت با ظاهر آسونه که من خودم عشق رو انتخاب می کنم. پس از پاسخ دادن، صدای دست زدن حضار بالا رفت. نگاه کوتاهی به حاضران که برای او دست می زند رد و بدل کرد و چشمش به همان مرد با ظاهر عجیب افتاد، که ساکت در میان جمعیت دست می زد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
 
   
  
  
  
  
  
 
دوستان چون یادم نبود نمیشه زیر ۵۰۰ امتیاز انتقال داد دیگه ۵۰۰ امتیاز تعلق میگیره.
عالییییییی
♥♥♥♥